در قتلعامِ کلماتم
سرِ سطرِ آخر را زدند
و خون مثلِ مرکب به جانِ کاغذ افتادهست
مرگ است که روی صفحه دارد دراز میکشد
و زندگی پنجرهی واماندهای که سنگ او را کشت
تفنگی تازه دنیا را هلاک کردهست
و من که مثلِ کالا به درهای این کوچه واردم
هنوز همان اتاقِ کوچکم که از خانه کوچ کرد
در زندگیِ من که مثل خودکارم با سطرهای این صفحه مادرم
دستهای گربه رقاصی میکند هنوز
تا موش بدواند
پیِ سوراخی که پُر کردند
دنبالِ درسی که در مدرسه کردم
دیگر برای سارای عاشقانهام دارا نیستم
دارم تکلیفِ تازهام را انجام میدهم
شما خط بزنید
و در دختری که آخرِ این شعر زمین میخورد
خانهای درست کنید
پُر از دری که زخمش باز شده باشد
و از لای اضلاعِ مرگ
مثل اتاقی از این خانه رفته باشد که خوشبخت شد
دختری که خواسته باشد خویشم کند
دانه بپاشد در صداش پیشم کند
و در خانقاهِ اندامش
چرخ بزند هی چرخ بزند چشمهام دوباره درویشم کند
چهقدر چشمها
این حفرههای تو خالی
در بازیِ بین دو آدم هزاردستانند
چهقدر این سمتِ هستی که هستم آن سمتیترم همه ایرانند
پدرد! مادرد! برادردم!
حال من از درد وخیمتر است
نوشتن از من عقیمتر است
و لندن که آب و هوای مش کردهای دارد هنوز
خواهرانه منتظر است
مرگ روی بدنم دراز بکشد
که زندگی باز مرا بکشد
برای شاعری که صفِ کلماتش طویل شده دلم میسوزد
برای گنجشکِ بیشاخهای که جیکجیکهایش باد کردهست در گلو
برای استراحتِ کلاغی که سیم برق ندارد
برای خودم که مثلِ برق رفتهام از خانه
آدمی بودم
حماقت کردم و شاعر شدم