۱
بعد از صرف تلویزیون
مراتب مرگ را میچینم
تا همسرم که انقلاب کرده در آشپزخانه
ظرفها را اسیر کند در کمد
دخترم سان ببیند از چشم
تا پسرم که لای پستان به جنگ رفت
سنگر بگیرد در چاک
جبهه دائم در عقب نشینیست
عقب
عقبتر
لای این شبِ ریخته
که جایی نگذاشته باشد برای گور
آرام گرفته مرگ
خوابیده در هر اتاق
که قنداقش را عوض کنم
۲
کوچهها از دم شهید شدهاند
خیابانها سردار
و خرده بسیجیها پلاک دارند
تا دوباره گم نشود سنگر
در شهری که بعد از جنگ
سربازهاش کوچه شدند
برای بنگ
و حتی مکان
که دائم در قرق بسیجیهاست
یکی بیاید شلیک کند
به پایی که جا گذاشتهام در جبهه
خانهای دارم
بین دو خاکریز
که گاهی به خوابم سربزند جنگ
یکی
یعنی یکی
لطفن مرا سر بزند