از گِردی پا به ماه
با كله خوردم زمين
ريختم توی تشت
تا خواب ببرد مرا
و بيفتد به جانم
خانم دكتر
با پشتِ استخوانىِ دست
كه گريه بزرگم كند
گردي بزرگ
و ماه ديده شوم از دست
بروم تا آن سر دنيا
بي خبر از همزادم
كه در تاتیتاتی
دستم ول كند
بريزم به كوچه
با هم چرخ بزنيم
بخوريم به دنيا
مردن كه حرف ندارد
ماما