برو به سمتِ برو که رفتم_علی عبدالرضایی

دیگر به من نمی‌آید که بر منی با من بیاید
 وقتی سِمَت نداری
 یعنی که سمت نداری
برو به سمتِ برو که رفتم نرو که می‌مانی
که از هر کجا نرفتم آن‌جا ماندم
به هرجایی رسیدم آن‌جا بودم
قدم‌های در قدیم رفته‌ی بسیار زده‌ام
شده‌ام از حال رفته و فردا دارم
برو به این و برو به آن و همین همان را به حالِ خود بگذار
که بینِ من و تو را بینِ من و تو پُر می‌کند فقط!
تو اهلِ مستقیمی
و من که بینِ من لو رفت
در مبدأ و مقصد      ولو
از خیابان نمی‌توانی جلو بزنی
بزن به چاک و تیک­تاکِ تازه‌ای پیدا کن
که درهای پیشِ رو
در دردهای دیگری پیش می‌رود
دیگر قرار ندارد
سمتِ فرار ندارد   در رو!
برو به سمتِ برو که رفتی نرو که می‌مانم
که از به سمتِ دو دست    دو دوست
و تو با بی من     ایستاده می‌رانم

 

همیشه بی آن‌که بخواهم برده شدم
به جایی که از آن آورده شدم
دنبالِ تو خیلی در سطرهایی که ننوشتم گشتم
هنوز می‌نویسم    چون متأسفم
کسی که باید    اگر بیاید    دیگر نمی‌آید
دیگر از سفر نمی‌مانم
همیشه در سفر می‌مانم
در آسمان ردّم اگر دیدی کافی‌ست
برقش اضافی‌ست
ابری که با عصا می‌رود عموی من است
دریا بلند و آبی عمودی‌ست

 

 

از مجموعه شعر من در خطرناک زندگی می‌کردم