داستان سه بگادر_علی عبدالرضایی

ما سه برادر بودیم
یکی بسیجی
بعدی خلقی
و بعدی‌ترین که من باشم جلقی بود
پدر به آن دو که در سمت‌های برخلافی راه می‌کردند
وقتِ می… نمی‌خواستند عنایتِ کافی داشت
تنها مرا که در فیلم‌های هندی لای جفتی سینه‌ی لخت می‌گشتم
مثلِ بوروس لی وقتی که شلوارِ لی تنم می‌کردم
چنان کتک می‌زد که مادرم در نمازِ مغرب به عطسه می‌افتاد
صدای هاپ‌چی که چو افتاد
همان بسیجی تا دید توی دِهِ بالا توده استغفرالله لو داد
که دیگری با که و که‌ی سرفه‌های خشکش خلقی‌ست
برای حفظِ آبرو به جنگ نرفته یک‌کاره در بهشت مسکن کرد
و مادر که حتّا روی جورابی که پاش کرده بود سیاه پاشیده بود
برای حفظِ کوریِ دوچشمِ خانواده‌ای که در نمازخانه دست و پا کرده بود
به جای خلقی که انقلاب کرده بود و ببخشید!
به جُرمِ انگشتی که توی تنهایی فرو کرده بود
چنان بالاتر مُرد
که بالای دار بالا آورد
جنبِ سنگری که ترسوی بسیجی توش شاشیده بود
به نامِ سربازی مرا خیرات کرد
من به عنوانِ سه برادر در جبهه باید جنگ جنگ تا رفعِ آدم می‌کردیم
یکی بسیجی
دومی بعدی
و بعدی‌ترین که هرکی بود
گاهی خلقی و همچنان جلقی بود
کنارِ خمرِ شراب که آب می‌آورد
در جبهه دشمن شکم می‌کشت
از بس که جای شب‌های جمعه کونِ کمیل
یک دنده جنده میل می‌کرد
هوا که دشداشه در می‌آورد
خواهران پشتِ سنگر از خنده ریسه می‌رفتند
از بس که حال… ببخشید شال
برای رفعِ رزمندگانِ درحالِ جلق… ببخشید!
جنگ می‌بافتند در پشتِ سنگر که پیشِ سوسنگرد بود
ما هم که در هوهوی هویزه هوهو می‌کردیم
شالِ خواهردوزی دورِ گردن کلفتیِ آبادان انداختیم
و از پشتِ آبادی که پیش‌تر رفتیم
دشمن عقب عقب‌تر رفت
مخفی گاهِ لختی تصرف کردیم
پُر از زنِ مُرده که از بس داد کرده بود در تکه‌های فارسی عربی شد
حاجی هم که به اندازه‌ی بلندی ریش پیشِ معصیت سفید کرده بود
ضمنِ عرضِ ممنون برادران چه خوب جنگیدید که به خود ریدید
برای برائت از جنابِ حضرتِ شیطان ورود ممنوع کرده بود
و خود که قصدِ شناسایی داشت فقط!
وارد که می‌شد خدا کجاست نمی‌شناخت
کنارِ لُختیِ زن‌ها سه دنده سربالا نرفته رفته، هایی که از صدایش چکه می‌کرد
ویارِ الکل می‌گرفت
طوری که خمپاره وقتی که خود را ول می‌کرد
و بینِ شب‌ها ول می‌گشت
وقتی فراهم می‌شد که هر سه را با هم می…
وقتِ می‌نمی‌خواهم می… می…می…
زیرِ ضربِ این آر پی‌ جی
توی این هرکی به هرکی ما هم یکی شدیم موجی هوچی!
وقتی که سگ به واق واق می‌افتاد وقتِ تجسّس
زنی اُلاغ به پیریِ کلاغ که داغ دیده بود
در سوگِ این صد و سگ برادر که هرچه کشته می‌شدند نمی‌شدند!
جای گریه غارغار می‌کرد
طوری که آن غارغار به صدایی که از تهِ غار می‌آید
هنوز نمی‌آید
خلاصه خلقی یعنی بسیجی یعنی منی که هر سه یکدیگریم
چنان به مادر رفتیم
که هر وقت زنی زیرِِ تانکِ عراقی ورق می‌خورد
نوجوانیِ من
پشتِ قرآنی که وقتِ حمله فرمانده مى‌خواند
عرق می‌خورد

منبع: مجموعه شعر من در خطرناک زندگی می‌کردم!