اهمیت باورپذیر بودنِ شعر_علی عبدالرضایی

یکی از انگشت‌های دست چپم عاشق
و بقیه عاشق‌تر
یکی از حلقه‌های طلافروشی زرد
و بقیه مربع
بقیه تاکسی مال خودش
حلقه تاکسی
دایر است آن بیرون
چه حالا که:
یکی این داخل است
حلقه
بقیه انگشت‌هایم
چند متر مربع طلایی
و آن زردی که مال خودش، دوتا!
یکی برای گوش بدهکار
گوشواره
یکی برای طلب‌کار
پنبه
چه بعدن است حالا که داخلم…؟
بیرون است دایر همچنان
یکی از قبلن خودم، منتظر
قاضی یک روی سکه
من روی دیگر قاضی‌ها را می‌بوسم
یکی از قاضی‌ها زن است آخر
اول می‌رسم به او که زن است
او می‌تواند بقیه انگشت‌هایم باشد
و آن یکی انگشت‌هایم را هم؛
تاکسی و بقیه هم برای قاضی!
یکی از مربع‌های بالا…
و بقیه زن هستند!

 

شاعر: عدنان نوروزی

 

علی عبدالرضایی:
شعر آقای نوروزی بیان خوبی دارد. اگر عدنان نوروزی غلظت عاطفه و حسیّتِ این زبان را بیشتر کند، می‌‌‌‌تواند آن را از حالت منثور خارج کند و به آن شعریت بیشتری ببخشد.
“یکی از انگشت‌های دست چپم عاشق
و بقیه عاشق‌تر
یکی از حلقه‌های طلافروشی زرد
و بقیه مربع
برای حالت چرخشی و این‌که می‌خواهی آن را توضیح بدهی باید نشانه‌ها را به صورت ملموس‌تر انتخاب کنی؛ مثلن سطر اول خیلی خوب است: عاشق، من می‌توانم بگویم بقیه چرا عاشق…
اما من در ادامه بحث، “بقیه عاشق‌تر” را درک نمی‌کنم. نمی‌دانم شما می‌خواهید از “orgy sex” صحبت بکنید یا از “foursome” قصد دارید بگویید که از مربع می‌گویید یا از چهار گوشه مربع می‌خواهید حرف بزنید؛ مربع در این‌‌‌‌جا چه نقشی دارد؟ و در ادامه هم نقش قدرتمندی ایفا نمی‌کند و بسیار گنگ است. ناگهان می‌گویی: “بقیه مربع”
 و بعد چندتا فاصله
“بقیه‌ی تاکسی مال خودش”
 من اسم این را سپیدخوانی نمی‌گذارم، اسمش را تنبلی می‌گذارم. در این قسمت، یک پاسخ می‌توانست مطرح شود اما سطرِ “بقیه‌ی تاکسی مال خودش” بسیار زیباست، این معمولن برای همه‌ی ما اتفاق افتاده است: “بقیه مال خودت” که خودش می‌تواند آن راننده‌ی زن باشد یا راننده‌ای مستعار باشد و کسی که در تخت‌خواب رانندگی می‌کند می‌تواند، تأویل بسیار اروتیکی هم داشته باشد.
“حلقه‌ی تاکسی”
تاکسی در این قسمت، طوری نوشته می‌شود که فقط تاکسی خوانده می‌شود. تا کَسی یا تا کُسی معنی نمی‌دهد. در این‌جا “حلقه‌ی تاکسی” باز هم به حلقه‌های ابهام تو بیهوده افزوده می‌شود.
“بقیه تاکسی مال خودش
 حلقه‌ی تاکسی
دایر است آن بیرون
چه حالا که:
یکی این داخل است
حلقه”
وقتی که فضای شعر شما به سمت طلاق می‌رود، مثلن شما نمی‌توانید بحث چیزهای حلقوی را بکنید که فلانی حلقوی بوده، من پولش را نمی‌دهم و یا مسائلی از این دست که نمی‌خواهم وارد جزئیات‌شان شوم، این نشانه‌ها را می‌شود در آن بازخوانی کرد، اما شعر باید یک جایی فرافکنی داشته باشد و ایجاد لذت بکند، مثل آن‌‌‌‌جایی که شما می‌گویید:
“قاضی یک روی سکه
من روی دیگر قاضی‌ها را می‌بوسم”
این بیان‌ها جالب است، این‌گونه سطرها باید در این‌گونه شعرها بیشتر باشد یا مثلن آن‌‌‌‌جا که می‌گویید:
“یکی برای گوش بدهکار
گوشواره
یکی برای طلب‌کار
پنبه”
این‌ها را باید از آن کار بکشید، پاره‌های درخشانی می‌آوری ولی از آن‌ها کار نمی‌کشی. در این شعر بسیار محافظه‌‌‌‌کاری وجود دارد، اشکال ندارد. بحث من با تو ضریب حسیّت و شناخت روی تکیه‌گاه‌های عاطفی و حسی شعر است که این در شعر شما وجود ندارد. به نظر من قصد شما این است که تیزهوشانه با زبان رفتار کنی و به زبان بها بدهی و کارتان را زبانی کنید و نمی‌خواهی زبان مالوف باشد، می‌خواهی از یک کنار دیگر زبان فارسی استفاده بکنی. از این سیستم زبانی که معمولن یک جور لکنت در آن است، معمولن به عنوان “second language” از آن استفاده می‌کنی؛ یعنی کسی که فارسی زبان اولش است معمولن از این زبان استفاده نمی‌کند. شما می‌خواهی آن را که مثلن یک روایت از “second language” است بدل به “second world” کنی و به خاطر این‌که دنیای دومت اتفاق بیفتد، باید با آن رابطه حسی داشته باشی؛ یعنی تو اول باید شعرت را باور کنی تا این‌که خواننده‌ات با شما رفیق شود! باورپذیری در شعر بسیار مهم است. شعری که باورپذیر نیست تصنعی است. شعری که شما برایش تمهید درست نمی‌کنید و توجهی به باورپذیری آن ندارید، مانند یک داستانی است که وجه عینی ندارد، داستانی که “abstraction” به طور تصنعی و دم دستی در آن اتفاق می‌افتد. مساله این است که ما باید دایرکتور خوبی باشیم؛ یعنی یک شاعر واقعی دایرکتور کلمات است، شما باید از پس این معماری بربیایید. در بعضی از سطرها، این کار را به درستی انجام می‌دهی اما یک جاهایی ولش می‌کنی. بعضی جاها تقطیع تصنعی است؛ تقطیع منطق ندارد و آن منطق زبانی هم که شما تبلیغ می‌‌‌‌کنی، باید در سرتاسر شعر از آن تبعیت بکنی. به نظرم کلن رفتار این شعر را من به شعر بسیاری از شاعرهای معروفی که اکنون در ایران کار چاپ می‌کنند و همه کتاب‌ها و شعرهای‌‌‌‌شان را مرتب می‌خوانند و مثل مگس در حال تولیدمثل هستند ترجیح می‌دهم. من همین یک شعر را معادل صدتا از آن کتاب‌ها می‌دانم، چون این شعر می‌خواهد یک‌‌‌‌جور دیگر رفتار بکند؛این مهم است که شما از سانتی‌‌‌‌مانتالیسم پیروی نکنید، از لمپنیسم فرهنگی پیروی نکنید و نقطه مقابل آن باشید. بخواهید در شعرتان گاردی علیه آن داشته باشید بدون این‌‌‌‌که از آن ظرفیت موجود در مخاطب فارسی زبان استفاده بکنید، مخاطب را جذب بکنید و این‌‌‌‌جور نوشتن از این بابت دارای اهمیت است؛ یعنی شما جهانی تازه‌ را در متن احیا می‌کنید، به همین دلیل می‌گویم بعضی از آن‌ها که زبان فارسی زبان دوم‌‌‌‌شان است؛ از این طریق می‌توانند به second world برسند که این دنیای دوم یک دنیای متنی است.

 


از سری بحث های علی عبدالرضایی روی شعرهای شاعران کالجی که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به نوشتار تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.
منبع: مجله فایل شعر 5