دالی که بر سر دارم
با انگشت اشارهای که ندارم
نمیپرد!
انگشتی که فقط به درد نشان دادن جای خالی تو میخورد؛
بگو این تابستان را در چمدانم چه کنم؟
جایی که تو نیستی
مکعبی سیاه است که هی بزرگتر میشود
باید همهی تاریکیها را به یک نقطه بدوزم
و نقطه را روی بلوزت
بلوزت را در آغوشم
و همینطور که بلوزت بزرگتر میشود…
همهی دنیا را بگیرم
آنگاه که از من دور میشوی…
دور از چشمانت
در چمدانی که به همراه داری
باد میکنم
همزمان با انفجار آدامس بادکنکی
روی لبهایت میترکم!
و تو خون روی لبهایت را که منم
با یک دستمال کاغذی سفید
پاک میکنی!
شاعر: عدنان نوروزی
علی عبدالرضایی:
“دالی که بر سر دارم
با انگشت اشارهای که ندارم
نمیپرد!”
این “دال” اگر منظور دالی هست که کُنشی (act) دارد در مقابل مدلول بیرونی، یعنی دالی که در این شعر و در سر راوی هست مابهازای بیرونی ندارد و شاعر قصد دارد شعری بگوید که ارجاع به داخل داشته باشد، زیباست. اما “در سر دارم” درست است نه “بر سر دارم”، حتا اگر منظور، سالوادور دالی است و قصد، آوردن چیزی از اوست هم نادرست است.
“انگشتی که فقط به درد نشان دادن جای خالی تو میخورد”
این سطر، نثر است. پیروی کردن از منطق مستقیم نثر است. این بیان میتوانست بیان شعری داشته باشد. در اینجا شعر دچار لغزش است؛ یعنی از همان فرهنگ منحط ضد شعری تبعیت میکند، چیزی که نامش را شعر ساده میگذارند اما فقط یک جور فرصتطلبی (اپورتونیسم) است، همان لُمپن شاعر.
در دو سه سطر اول شاهد برخورد خلاق هستیم، برخوردی تأویلگر. به همان “دال” در سطر اول میتوان ابعاد مختلف داد چراکه مخاطب را برای فکر کردن آزاد میگذارد و پروسهی تفکر را در مخاطب کلید میزند اما بلافاصله در سطر چهارم، آدرس مستقیم داده میشود به وسیله نثر نه شعر.
ما در شعر این نوع برخورد نثرگونه را نداریم کمااینکه تمام شعر فارسی اینگونه شده است. ناشرهایی ساختند که با تبلیغات، کتابهای مفتضح را به چاپ دهم برسانند، درواقع همان چاپ اول، شامل چهار چاپ است؛ مثلن ۷۰۰ نسخه کتاب چاپ میکنند، ۱۰۰ نسخه اول را چاپ اول، ۱۰۰ نسخهی دوم را چاپ دوم الی چاپ پنجم، دهم و… . در این کار با استفاده از تبلیغات و ژورنالیستی که همراه دارند این چرندیات را به خورد مردم میدهند. مردم هم غافل از واقعیت به چاپ چندم کتاب نگاه میکنند و مجذوب میشوند در حالیکه فقط نثر است. شاعری که فارسی بلد نباشد، بلد نیست که با یک فعل و با یک تم بازی کند (اصلن نمیداند تم چیست). زمانی که با اینها مصاحبه میکنند احساس میکنید که یک بیسواد، یک لُمپن دهان باز کرده است، کسی که در عمر خود چهار کتاب هم نخوانده است.
در ایران دارند مد میکنند که هنرمند کسیست که بیسواد است، شاعر کسیست که بیسواد است، حرف سیاسی میزند. از هزاران تمهید استفاده میکنند که همه چیز را به قهقرا بکشند حتا در نوع آدم سیاسی، در نوع شاعری که میخواهد کار رادیکال یا آوانگارد انجام دهد، آن شخص را با کارها و مسائل دیگر درگیر میکنند. قصد دارند مطرح شدن آن شخص را به واسطهی مسائل دیگر، جلوه دهند. همهی این مسائل فضای هرزیست که موجب لُمپنسازی میشود؛ خوانندهی لُمپن، شاعر لُمپن و…. در لُمپنیسم مسالهای که مهم است، قرار نیست که کسی چیزی نداند بلکه قرار است هر کس به مقدار کم بداند. کمی مستعد باشد، کمی شاعر خوبی باشد، کمی نویسندهی خوبی باشد، کمی بازیگر خوبی باشد، از طریق هزاران تریبون این شخص را عَلَم میکنند و آنقدر اسمی را تکرار میکنند تا شخصیتی به وجود بیاید. کسانی که تیتر میشوند، برجسته میشوند و دیگران تصور میکنند که راه درست این است در صورتی که این مساله، سطحیسازی و بلاهتسازی است. سرطان فرهنگ معاصر، بلاهت است. بلاهت امکان دارد پشت صدای خود شخص باشد، میتواند زیر چادرنماز مادر باشد، میتواند خواهر شخص و خانوادهی او باشد، اینها دشمن بزرگ هستند که در کنار ما ایستادهاند. بلاهت میتواند همان خواننده، شاعر، منتقد، رهبر دلخواه شخص باشد، که میتوانند حاملان بلاهت باشند.
این بلاهت نشانههایی دارد؛ یکی از آنها ساده گرفتن قضیه است. همه میخواهند بی هیچ تلاشی به مقصد برسند، یک شبه پولدار شوند، این قضیه شدنی است همانطور که میبینیم هشتاد درصد از کسانی که طبقهی بالادست جامعهی ایران را تشکیل میدهند همین تازه به دوران رسیدهها هستند، کسانی که یک ساله پولدار شدهاند، آقای دکتر شدهاند.
باید توجه کرد که در شعر هم چنین اتفاقی دارد میافتد. پس اینطور نباید نوشت که “انگشتی که فقط به درد نشان دادن جای خالی تو میخورد”؛ این نثر است. حداقل باید با نثر شاعرانه نوشت، حسی نوشت و کشفی در آن اتفاق بیفتد.
“بگو این تابستان را در چمدانم چه کنم؟”
این شعر، سانتیمانتال نیست اما از تمام مختصات آن استفاده میکند.
یکی دیگر از سرطانهای شعر معاصر، استفاده از بیانهای تخاطبیست. شاعر زمانی که کم میآورد از آن استفاده میکند؛ به طور نمونه؛ آخ ریرا، ای تو و…
شعر معاصر فارسی یک “تویی” دارد که شعر فارسی را نابود کرد بهطوری که زاویهی دید هر شاعر فارسی در شعرش همواره متکلمالوحدهای است که با یک “تو” صحبت میکند. این “تو” اغلب خود شاعر است. درواقع اینها دچار خودشیفتگی (نارسیسم) هستند. در آینه نگاه میکنند، به خودشان میگویند تو و این تو میشود معشوق، دجال، دشمن، دژخیم، یاور، برادر و… این تو میتواند هرجور نقشی را بگیرد؛ این سادهسازی است، این بیان تخاطبی مرض است. کمتر میتوان دید در یک شعر خوب، زاویهی دید از نگاه یک دوربین باشد، دوربین بر شانهی مخاطب و یا بر شانهی شیء گذاشته شود. در زاویهی دید دانای کل هم میتوان دید یک “تویی” وجود دارد، توی سانتیمانتال. این سادهسازی شعر و شاعر را به سطح میبرد که مخاطب در وهلهی اول متوجه میشود که شاعر قصد دارد چه چیزی را بگوید.
“بگو این تابستان را در چمدانم چه کنم؟
جایی که تو نیستی
مکعبی سیاه است که هی بزرگتر میشود
باید همهی تاریکیها را به یک نقطه بدوزم
و نقطه را روی بلوزت
بلوزت را در آغوشم
و همینطور که بلوزت بزرگتر میشود…
همهی دنیا را بگیرم
آنگاه که از من دور میشوی…
دور از چشمانت
در چمدانی که به همراه داری
باد میکنم
همزمان با انفجار آدامس بادکنکی
روی لبهایت میترکم!
و تو خون روی لبهایت را که منم
با یک دستمال کاغذی سفید
پاک میکنی!”
بیان این شعر، سانتیمانتال است اما تم آن سانتیمانتال نیست، شاهد تخیل و تمرکز هستیم اما بیان، شعری نیست؛ شعر در زبان اتفاق نمیافتد. این قسمت شعر در توضیح اتفاق میافتد؛ توضیحی شاعرانه. پیشنهاد من به عدنان نوروزی این است که زبان را در شعر دست کم نگیرد.
بعضی از شاعران که معروف به شاعران زبانی هستند اما درواقع با زبان فارسی آشنا نیستند و طوری از آن استفاده میکنند گویی تازه این زبان را یاد گرفتهاند. نقش زبان در شعر را نباید با شعر اینها اشتباه گرفت. درواقع شعر اینها یک پیششعر است که در اجرا موفق عمل نمیکند.
شاعر ناگزیر است که زبان را بشناسد. برای آشنایی با زبان فارسی باید ادبیات کلاسیک فارسی را شناخت؛ بهطور نمونه باید دانست که نثر دورهی قاجار چه خصیصههایی دارد، نثر بهار را باید شناخت، نثر قائم مقام را باید شناخت. این نثرها، خود شعرند. وقتی این مسیر را طی کردید و پتانسیل آنها را شناختید هنگام نوشتن شعر آزاد، میتوانید به این نثرها هارمونی بدهید. با برخورد همزمانی و استفاده از زبان محاوره میتوان بهترین کُنشها را در شعر خود داشت.
من در کل با درون شعر عدنان موافقم اما نوع فرهنگ سطرسازی این شعر منحط است؛ این سطرسازی مستقیم است؛ یعنی هیچ اتفاقی در سیستم همنشینی و جانشینی زبانش نمیافتد.