ایستاده روی نرو
دست نمیکشد از صدا
پادری هم پای من و خواب بمان دارد
جیغی که پخش کرده راهرو
نرو دارد نرو دارد نر…
مادهی این دستپخت تولهاش را برده
با ساکی که زده
رفته این معتاد بمان
ترکم روی تو
که پلهها را یکی یکی از بالا
بعد از رفتن آن بمان
نگاهی و ردی میزنی
که دست گیری در این پیری
باز میشوی روی کیری
انگشتی توی بمانی
تو که هم خایهام
همسایهام بودی؟
پرت شده افتاده به سمت نرو
فرق کرده زیر دستیم
بیا به سمت حالا به قبل که عمری گذشته
مهری کرد ای در دل نرو
ماندهام و ندار
جامانده از فکری
که گمشو دارد
شاعر: ایوب احراری
علی عبدالرضایی:
شعرِ تو موفق نیست اما یک نکتهی مهم در آن وجود دارد که لازم است در موردش بحث کنیم.
تو میخواهی نقطهی عزیمتت زبان باشد؛ یعنی کار بسیار سختی را آغاز کردهای و با توجه به تجربهی نه چندانت اصلن خوب نیست که سختترین راه را برای شاعری انتخاب کردهای. تو میخواهی اول زبان را تبدیل به زبانِ متن کنی و بعد زبانِ متن را بدل به شعر؛ یعنی با توجه به رابطهای ترایایی قصد داری از نیت مولف به زبان و سپس از طریق زبان به شعر برسی ولی نیت اصلیات فاقد شهود و “دریافت” است. در این شعر چون هیچ دریافتی در لحظه شعری نداشتهای مدام به سکس و پورن پناه میبری ولی من مایلم تو فعلن از این فضای پورن و اروتیک فاصله بگیری و به تمها و موتیفهای دیگر بپردازی.
با توجه به علاقهای که به کارهای زبانی داری، من فکر میکنم اگر شهود را وارد زبان و آن را با زبان اینهمان کنی (به طوری که این دو موازی با هم در شعر حرکت کنند)، آن زمان به شعر مهمی خواهی رسید.
این تمهیدها و تجربهها را من خیلی دوست دارم و میدانم که در صورت توفیق در این کار و در انتهای این راه به یک شاعرِ خاص تبدیل خواهی شد. در اینجا تو مدام داری از کلمات کار میکشی که گاهی این کار تو را به تصنع میکشاند و این نکتهی مهمی است که یک شاعر چگونه با زبان بازی کند تا شعرش تصنعی نشود.
تو عمد داری که از تمام کلمات کار بکشی حتا اگر ربطی به شعری که در حال نوشتن آن هستی و همچنین نیت مولف نیز نداشته باشد که این باعث میشود بخشهایی از شعرت تصنعی شود؛ مثلن در سطرهای “ایستاده روی نرو / دست نمیکشی از… / پادری هم”
سعی میکنی از همهی کلماتی که به ذهنت میرسند استفاده کنی و این خوب نیست. اگر جای تو بودم سطر سوم را کلن حذف میکردم:
“ایستاده روی نرو
دست نمیکشد از صدا
جیغی که پخش کرده راهرو
نرو دارد نرو دارد نر…”
در سطرِ “مادهی این دستپخت تولهاش را برده”، بهتر است “برده” را هم تبدیل کنی به “برد”.
ببین چه لحنی پیدا کرده؟
در ادامه اما سطرِ “با ساکی که زده”
لحنی که با ادای “با ساکی که زده” به کار میبری انگار نشانگر انزجار راوی از اینگونه عشقبازیست که خیلی درخور ذهنیت یک شاعر در قرن بیست و یکم نیست. ساک زدن هم یک نوع بوسیدن است و وقتی کسی را دوست داری و با او وارد پروسه عشقبازی میشوی، غیر طبیعی نیست و تو نمیتوانی روی کنشهای دیگران قضاوت کنی؛ این لحن منفی و نگاه از بالا سبب میشود که شعرت تک سمتی شود که این خوب نیست.
“رفته این معتاد بمان”
این سطر یعنی چه؟
“ترکم روی تو
که پلهها را یکی یکی از بالا
بعد از رفتن آن بمان”
این سطرها هم همه تصنعی است چون “بمان” و “بمانی” جزئی از شعرت نیست در حالی که تو عمد داری از این واژهها کار بکشی که هم در اجرایش میلنگی و هم مسیر روایت زبانی شعرت بی دلیل تغییر میکند.
“نگاهی و ردی میزنی
که دست گیری در این پیری
باز میشوی روی کیری”
قافیهبازی اینجا هم تصنعیست و شعرت را غیر طبیعی میکند در حالی که قافیه در شعر باید اتفاق بیفتد و آن هم نه به شکل قافیه کناری بلکه به در هیئت قافیهی درونی؛ یعنی که با الیتریشن و صدای حروف سعی کنی با قافیه مواجه شوی و در این پروسه اگر قافیه، کناری هم بشود دیگر اشکال چندانی ندارد، ولی مهم است که این اتفاق به شکل طبیعی روی دهد، به طوری که حروف همصدا، به صورت طبیعی در سطری تشکیلِ یک الیتریشن بدهند و تعمدی نباشد. شاعر معمار کلمات است اما شعر را نمی-شود ساخت بلکه باید آن را کشف کرد و به آن مثل
یک معمار شکل داد. آنچه که میدانی باید درونی شود و در لابیرنتهای حافظهات وارد و جزئی از اطلاعات شعریات شود تا در ناخوداگاه ذهنت ذخیره شده، زمانی که میخواهی شعری را شروع کنی در آن اتفاق بیفتد.
“انگشتی توی بمانی
تو که هم خایهام
همسایهام بودی؟
پرت شده افتاده به سمت نرو
فرق کرده زیر دستیم
بیا به سمت حالا به قبل که عمری گذشته
مهری کرد ای در دل نرو”
خواندن شعرت را ادامه نمیدهم، زیرا شعرت ضعیف است ولی این تلاشها و جاهطلبی زبانیِ تو برایم ارزشمند است، چراکه پشت این ضعف، کم کم مهارت و دانایی زبانی به وجود میآید که میتواند مبدل به فلسفهی کاریِ تو شده، به شعرت برساند.
اگر تو بدونِ مهارت، همین مسیر را ادامه بدهی به جایی میرسی که زبان را بی ارزش میبینی و از الفاظی مانندِ “میبینمم” یا “میشنومم” استفاده میکنی که زیبا نیست ولی وقتی مهارت پیدا کنی حریم تصنع را خواهی شناخت و از کنار آن رد میشوی و کم کم متوجه خواهی شد چه چیزهایی را نباید بنویسی، زبان، عشق است نباید مثل خیلیها به آن تجاوز کرد، با زبان باید لاس زد، برای این-که با او عشقبازی کنی رفتارت را نرم کن و او را مثل یک زن بر صفحهی سفید بخوابان. در هر شعری که مینویسی زبان را معشوقهات فرض کن با آن وارد گفتوگوی خلاق شو، زیرا زبان، معشوقهای سرسخت است و باید با تمهیداتی که به کار میبری بتوانی آن را کنترل کنی که البته نیاز به هوشِ بالایی دارد.
برخلاف برخی که کنشهای زبانی در ذهنشان اتوماتیزه شده است و دست به تولید انبوهِ مهملات میزنند سعی کن تازه باشی و از هیچ راه رفتهای نروی.
یک شاعر باید به طور مداوم شعر بخواند تا با فضاها و تصویرها و تکنیکهایی که دیگران پیشتر به کار بردهاند آشنا شوی و از تکرارشان پرهیز کنی. اگر هم خواستی از آنها استفاده کنی باید فراتر از آنها عمل کنی و پیشنهادهای شعریشان را گسترش دهی؛ یعنی آثارشان را پیشمتن خود قرار دهی و با خرج خلاقیت به پسمتنی نو برسی.