طرح واقعه در زبان_علی عبدالرضایی

گریه لخت از خانه می‌دود
کوچه از وسط حیاط
می‌‌رود زیر کامیون
شهر را تکه‌ای از چشم‌هات
خفه می‌کند توی وان
و موهای این عکس که زل زده به دست‌هام
صدای تو می‌کشد تا خون راه بیفتد
این وسط از دریا چه می‌کند لای من
با این اشک‌ها که ربطی به چشم نداشته‌ام
از این خبرها نیست
که بپیچم دور سبزی
 روزنامه‌ای که تیترش را زنده بخوانی
پخشم کند کانالی
که دستی دارم آن طرف مرز
و چشمی دارم این هوا
یا از بی‌بی‌سی بشنوی حالم خوب است
پدری نیست هر روز
ماشین را براند تا ته خبرهای خوب
شنا کند قلابم توی ماهی
و بعد خیس و گلآلود
 برگردد 7 سالگی
مادری که از خانه گرفته‌ام
به جایی برنگشته هرگز
شلوغش کرده تنهایی
مگر این جنگ که کرده
 لای خمپاره‌ها چه کرده
که پاهام را برداشته از تخت
پرت کرده وسط دوری
دوووری
در دوری‌ات
 تنها کشته‌ی جنگی بزرگم
که هوایی شده تیرت
 خورده وسط پی …

 

شاعر: آمنه باجور

 

علی عبدالرضایی:
تو یکی از شاعرانی هستی که سعی در طرحِ واقعه در زبان داری؛ یعنی از روزِ اول که در کالجِ شعر شروع به نوشتن کردی، هر روزه در حالِ پیشرفتی و خودت را توسعه می‌دهی؛ چه در فضایِ اروتیک، چه در فضاهایِ پورنِ انتقادی (پورن را بهانه کردن و حرف‌های دیگری را لا‌به‌لایش زدن) و چه در این شعرت که یک شعرِ اجتماعی‌ست، اما این شعرِ اجتماعی هم‌زمان چهار روایت را جلو می‌برد و این روایت‌ها مدام در هم تنیده می‌شوند. این‌گونه شعرنویسی و شاعری کردن آسان نیست زیرا در شعرهایی که متن، درونِ زبان ساخته می‌شود یا طرحِ واقعه داخلِ زبان صورت می‌گیرد، اداره کردنِ سطر خیلی مهم است. تو از پسِ سطرهایت برآمدی و می‌توان از شعرت جواب گرفت اما حالا می‌خواهم سرت را بالا کنی و دو پله بالاتر را هم ببینی:
چگونه ما می‌توانیم یک شعر را با پوست‌مان بنویسیم؟!
چگونه می‌توانیم مثل پوست، سطر را به استخوانِ صفحه بچسبانیم تا پاره‌ای که نه! بلکه خودِ صفحه شود، طوری که انگار با آن صفحه زاده شده است. باید سطر را طوری با صفحه مماس کنی که انگار خطی از خودِ صفحه است مثل صفحاتی خط دار، در واقع طوری بنویسی که حسیت و کُنشِ پرتابیِ شعر را بیش‌تر کنی.
“گریه لخت از خانه می‌‌دود
کوچه از وسط حیاط
می‌‌رود زیر کامیون
شهر را تکه‌ای از چشم‌هات
خفه می‌‌کند توی وان
و موهای این عکس که زل زده به دست‌هام
صدای تو می‌‌کشد تا خون راه بیفتد”
از پسِ این اپیزود خوب برآمدی اما چطور می‌شود با افزودن به غلظتِ هارمونی، این اپیزود را حسی‌تر کرد؟
مقصود از هارمونی، تعادلِ متنی یا معنایی نیست، بلکه از لحاظِ تِم‌‌گردانی‌ست.
سطرِ اولِ این اپیزود را می‌توانی به صورتِ زیر هم بنویسی:
“از خانه لخت می‌دود گریه
و از بینِ حیاط، لخت
کوچه می‌رود زیرِ کامیون
شهر را تکه‌ای از چشم
تویِ وان خفه
و موهایِ این عکس را
که چشم ریخته بر دست‌هام
صدای تو می‌کشد تا خون
راه بیفتد یا نه
چه می‌کند لایِ من
این وسط از دریا
این اشک‌ها
که ربطی به چشم ندارند”
حالا چه اتفاقی در شعرت افتاده؟ انگار توپی دارد بین سطرهای شعرت دست‌به‌دست می‌شود، انگار آب در سرازیری‌ست، انگار داری تنها یک جمله را می‌خوانی؛ یعنی در شعر تو با وجودِ اینکه هارمونی را رعایت کردی و سعی در رعایتِ تم داشتی، اما هنوز موزیک متن‌ت دچار سکته بود و وقت خوانش مدام تسکین اتفاق می‌افتاد و خواننده بی آن‌که نیازی باشد مجبور به مکث بود، حالا ولی نه! همین که اولین‌ واژه را می‌خواند می‌افتد روی آخرین کلمه این اپیزود از شعر. در واقع حالا مثلِ کودکی‌ست که سواره سرسره‌ی کلمه اول می‌شود و لذت و بازیگوشی آن را پایین می‌آورد.
در این نوع شعرها باید با زبان بیش‌تر کار شود، برخی شعرها منثور هستند که در آن‌ها می‌توان هر نوعی از هارمونی‌ را داشت. شعرهای منثور، لزومن شعرهایِ ضعیفی نیستند اما وقتی شعر در زبان اتفاق می‌افتد، زبان کارگردانِ مطلقِ شعر است و باید هارمونیِ شعر حسی‌تر باشد.
“گریه لخت از خانه می‌دود”
فعل آخرِ سطر است
“کوچه از وسطِ حیاط
می‌رود زیرِ کامیون”
فعل به اول آورده شده است
“شهر را تکه‌‌ای از چشم‌هات
خفه می‌کند توی وان
و موهای این عکس که زل زده به دست‌هام”
“زده به” در خوانش سطر لکنت ایجاد کرده است، چون سه هجای کوتاه کنار هم قرار گرفته و همین خوانش را مشکل می‌کند، این سطر را می‌توانی با یک بازیِ زبانی، زیباتر کنی:
“صدای تو می‌کشد تا خون راه بیفتد”
“این وسط از دریا چه می‌‌کند لای من”
 این سطرت بسیار زیباست که به صورتِ زیر تقطیع ‌و معکوسش می‌کنیم:
“چه می‌کند لایِ من
این وسط از دریا”
حالا این سطر، چندبُعدی شده است؛ یعنی خودِ این وسطِ دریا، چه می‌کند لایِ من که این‌قدر خیس شده‌ام و یا وسطِ من، دریا چه‌ کار می‌کند و یا اصلن بینِ این همهمه و شلوغی، دریا این‌جا چه‌‌کار می‌کند؟!
در واقع با تقطیع و معکوس کردن، جهتِ شعر را عوض می‌کنیم و در تلاش برای تکه‌گردانی و سطرچرخانی، سطرها را به هم می‌تنیم تا خودِ شعر به تک‌جمله‌ای بدل شود. اما چطور می‌توان این‌ شعرِ بلند را به یک جمله تبدیل کرد؟ منظور این است که شعر خیلی صاف و نرم خوانده شود و در آن غلظتِ اتفاقِ زبانی بیشتر شود!
“چشم ریخت بر دست‌هام” به جایِ “زُل زده به دست‌هام” بیآید.
“با این اشک‌ها که ربطی به چشم نداشته‌ام
از این خبر‌ها نیست
که بپیچم دور سبزی
 روزنامه‌ای که تیترش را زنده بخوانی”
اواخر این اپیزود سکته زیاد دارد و همچنین منظور از این سطرها، روزنامه‌ای‌ست که به دورِ سبزی پیچیده‌اند و راوی ناگهان خبر خودکشی یا مرگ را می‌‌خواند، تیترِ در وان خفه شدن و…؛ مثلن مورد می‌تواند مرگی سیاسی باشد که به نقل از خبرگزاری بی‌بی‌سی در روزنامه منتشر شده، یا اینکه رادیو بی‌بی‌سی اعلام کرده یکی از زندان آزاد شده یا همین الان خبر داده که در زندان حالش مساعد است و یا اینکه در بیمارستان در حال بهبودی‌ست.
این اتفاقات را چطور می‌شود داخلِ شعر برد طوری که شعر دچار گسست نشود؟
“پخشم کند کانالی
که دستی دارم آن طرف مرز”
این سطر ۵ هجایِ بلند دارد که بهتر است به شکل زیر نوشته شود:
“که دست دارم آن طرفِ مرز”
“و چشمی دارم این هوا” نیز ۵ هجایِ بلند دارد و ریتم سطر در آن کشته شده و به راحتی می‌توانی آن را به صورتِ زیر ادیت‌ کنی:
“چشم دارم این هوا”
و در ادامه:
توی دهانِ ماهی
و بعدِ خیس و خسته
 دوباره برگردد به ٧ سالگی
به مادرى که از خانه گرفتم
اما پدر ول كرد
شلوغش نكن تنهایی
مگر این جنگ
 لای خمپاره‌ها چه کرد
که پاهام را برداشته از تخت
پرت کرده توى دور
دوووری
در دوری‌ات
تنها کشته‌ی جنگی بزرگم
که هوایی شده تیرت
دويده از خانه بيرون
و رفته‌ام زير كاميون
لخت
سطرهای “هفت‌سالگی” و “اما پدر ول کرد” را به  دلیلِ همان خصلتِ درهم‌تنیدگی در شعرت آوردی؛ یعنی این هفت‌سالگی زمانی‌ست که پدر دوباره زنده می‌شود. همچنین در آخر لازم به ذکر است این روایت که پدر در جنگ معلول شده و شخصِ دیگری در جنگ کُشته شده است و اینکه پدرِ معلول، از مادر طلاق می‌گیرد، قرار نیست داستانِ شاعر باشد.
در مورد مسئله‌ی “ماهی” که به شعر گره خورده است:
پیش‌متن‌هایی وجود دارد مثلِ “ماهیِ سیاهِ کوچولو ـ صمد بهرنگی” که در شعرهایی مانند همین شعر تو اصلن ربطی به داستانِ بهرنگی ندارد و یک پیش‌متنِ خیلی دور می‌تواند از آن باشد. در شعر تو مادر بدل به یک ماهی‌ شده که دختر از خانه می‌گیرد و سطرِ “اما پدر ول کرد” شبیهِ گونه‌ای از ماهی به نامِ “سیبیلو” است که وقتی صیادانِ گیلانی آن را صید می‌کنند دوباره در آب رهایش می‌کنند، چون این ماهی اصلن قابل خوردن نیست و مزه‌ی بدی دارد.

از سری بحث های علی عبدالرضایی روی شعرهای شاعران کالجی که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به نوشتار تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.
منبع: مجله فایل شعر 4