قلمه میزد دستهاش
گل چینی
از صورت به دامن
و در تخت دو نفرهاش
مرا به آغوش داشت
هر روز
خانه کلنگیاش
میرفت تا نانوایی
و شومینهای که سالها خراب…
گرم بود ولی برای توله گربهها
مادرم
شبها را زود غروب میکرد
و امشب میان چالهای
زودتر…
جمیله کرمی
علی عبدالرضایی:
علت بررسی شعر جمیله کرمی این است که بیان یعنی جزءپردازی او نسبت به شعرهای قبلیاش بسیار پیشرفت کرده و ناگهان میبینیم در شعر شاعری که قبلن رک و مستقیم حرف میزد، سطری چنین درخشان وجود دارد:
“مادرم شبها را زود غروب میکرد”
همهی ما تجربهی حسی این سطر را داریم و برای ما ایرانیها یک مانیفست و برداشت بزرگ است. با این سطر همه کار میتوان کرد:
“مادرم شبها را زود غروب میکرد یا روزها را”
اما چرا ما غم غروب را دوست داریم ولی از زیبایی شب گریزانیم؟
شب پر از سلطنت فردیت و تنهاییست، شب مقدس است لیکن ما از آن گریزانیم، چون همه چیز آنجا شب است.
غروب را دوست داریم و میخواهیم هم روز را زود غروب کنیم و هم شب را سریع به غروب برسانیم.
غروب اینجا کنایه از پیری نیز هست، چرا شب جوان است و روز جوانتر اما غروب یک مرز یا محدوده و جایی است که ما آنجا ناگزیریم و این ناگزیری ما نیازمند پرداخت است.
“مادرم شبها را زود غروب میکرد/ و امشب میان چالهای زودتر…”
یعنی امشب میان چالهاش زودتر آرمیده و منظور از چاله، گور یا تختخواب است که در آن غروب کرده تا در غروب بخوابد؛ یعنی شب، مادر در غروب رسیده است.
همه اینها میتواند یک بیان عینی هم داشته باشد چراکه ما با کشیدن پردههای خانه، غروب را به شب و شب را هم با نفوذ از بیرون به درون به غروب بدل میکنیم.
اما مشکل اصلی شعر خانم کرمی بی تجربگی در سطرسازیست.
شعر اینگونه آغاز میشود:
“قلمه میزد دستهاش…”
بیان و اجرای این قسمت زیبا نیست. باید مثلن اینگونه نوشت:
“دستهاش قلمه/ قلم میزد گل چینی از صورت به دامن…”
که این گل چینی میتواند گلچینی یا گلِ چینی باشد که روی صورت لباس یا جای دیگر میآید و این گل چینی چسبیده میشود به تختخواب، تخت دو نفرهای که قرار است کسی را در آغوش داشته باشد و این میتواند زنی باشد در آغوش کسی و زن هم میتواند مادر باشد یا دختری که جانشین مادر است یا تنهایی که دختر را به آغوش مادر میبرد.
این سطر یک سنت و قدمت را میرساند و خانه کلنگی این سنت است که برای سیر نگه داشتن بچههایش به نانوایی میرود.
این فرمت مربوط به بحثیست که ما در اروتیزم داشتیم که در زندگی حیوانات در نوع لذتبری تنوع وجود ندارد و انگار لذت نمیبرند، اینجا هم این بحث وجود دارد و گفته شده است:
“میرفت تا نانوایی
و شومینهای که سالها خراب
گرم بود ولی برای توله گربهها”
این توله گربهها، نوعی نگاه به همان بحث اروتیزم است و بهتر است این شعر لحنگردانی شود و همچنین شاعر باید بحثهای مربوط به سطرسازی، سرعت سطر و هجاچینی را مطالعه کند. همانطور که قبلن گفتم برای رسیدن به یک قطعه شعر باید هر کدام از سطرها چندبار اجرا شود و بهترین سطر و اجرا در شعر بیاید. با چینش سطرها شعر ساخته میشود و همان سطر هم با آرایش واژهها به وجود میآید و انتخاب و چینش کلمات هم نقش کلیدی دارد.
شاعر بزرگ، معمار و متخصص گزینش بهترین کلمات است. تفاوت شاعر بزرگ و معمولیتر اینجاست که شاعر بزرگ میتواند کلمات خاصتری انتخاب کند چنانکه در یک شعر معمولی میتوان انتخاب بهتری کرد و به جای کلمات آن کلمات بهتری آورد اما در یک شعر بزرگ نمیتوان دست برد.
باید توجه کرد که ما فقط به مفهوم و حسمان پایبند نیستیم، این فقط ورژن اولیه است. در نویسش شعر سپید شاعر آزاد است هر نوع رفتاری با زبان بکند اما برخلاف سایر شعرهای دیگر کار شاعر تازه بعد از نویسش آن شروع میشود؛ یعنی در جایگاه اول از طریق سیستم جانشینی شعر نوشته میشود و به صورت “دیونیزوسی” روی صفحه اتفاق میافتد، بعد تازه کار شاعر شروع میشود؛ یعنی دادهها، تجربه، برخورد و دانش شاعر وارد صفحه میشود و او با سیستم آپولونی، شعر را دوباره مینویسد و اینجاست که هارمونی شعر چه از لحاظ موسیقیایی و چه معنایی باید بهتر شود و آنجا که ارتباط خاصی وجود ندارد، نشانهها باید بازسازی شود.
این شعر مدرنیستی و از نوع دهه شصتی است (مدرنیستی قرن 17)، در این شعر بازی زبانی وجود ندارد، تکههای درخشانی دارد و قسمتی که اول اشاره کردم شاهکار است ولی باید در ارتباط مستقیم با قسمتها و سطرهای دیگر باشد. شاعر باید در قسمت دوم که شعرش را بازنویسی میکند دیالوگ بین این قسمتها را برقرار کند و همین دیالوگهاست که شعر را میسازد؛ یعنی باید بین کلمات عشقبازی و آمیزش باشد و من این اتفاق را نمیبینم.
تحت هیچ شرایطی شعر امروز فارسی را نخوانید، به شدت بیمار است، چون با اینکه ایده دارد روایت بدبختی میکند و بدبختی در روشنفکری جایی ندارد. این اشعار به شکل ترانه و مافنگی با بیان بدبختی تصنعی جلب دلسوزی و مخاطب میکند و از این طریق میبینیم بزدلی خود را قهرمان و دیگری خود را زندانی جا میزند و ما را با شومنها روبرو میکند. حوزه دیدگاه استتیکی ما باید با برخورد پولیتیکال فرق داشته باشد اما ما اینها را باهم قاطی کردیم و لمپنیزم را مد کردهایم.
در نتیجه اجرا بسیار مهم است، نمیتوان آن را کنار گذاشت و به دلی نوشتن و الهام توسل جست در حالی که چیزی به اسم الهام وجود ندارد و شاعری که به اجرا، زبان و مؤلفههای استتیکی توجه نکند شاعر نیست.