کوچهی خالی در نیمهشب
کوچهای خالی در ظهر است
از انتهاش نمی گذرد هیچکس
هیچکس کسیست اما
که میگذرد قدمقدم
بی که ردی از اندامش بماند جا
تن شفافش به رنگ زمین
و زمین رنگِ سکوت
هرگز نبودم اینجا
نگفتم هرگز آنچه نباید گفت
با این همه
کوچهی خالی جاییست
که چیزی نمیمیرد در آن
پس زبان شِن
یک مشت شِن
که با آن تمام زندهگیت میزند حرف
راه برای سنگ میکند باز
و هر سنگ
برای سنگی دیگر
هر شب
از لابهلای سکوت درختها
صدایم
مثل معلولی
میخزد به سمت تو
برگردان: کیوان کَشَمشان
THE PLACE WHERE NOTHING DIES
A poem by Santiago Barcaza