این زمان که روبهرو با من
تعلق نداری به من
و در مقابل هم
نیستم برای تو
برای این درک باید تقلا کنیم
حالا تصویری هستم
سایهای
سرگردان میان وظایف خود
با معمایی خیمه زده در سر
فضا افقی
که میرود آب
پنجرهای در دوردست
و روز
رشتههایی که میشکافد در ششهام
و آسمان را میزند برهم
سنگی زیر سرم
هرچه از زندگی گفتم و مرگ
خود را در سکوت تکرار میکند
خودم را نقض میکنم آیا؟
قطعن…
چرا که درو شدم دیروز و جوانه زدم امروز
چرا که میان آب و آتشم
من خاکستر و گل سرخ
خورشیدم و سایه
و خدایی نیستم
خودم را نقض میکنم آیا؟
حتمن…
بسته خانهی من است
و تاریکی تشک من
مثل ماهی پریدهرنگ که نور حمل میکند
کلمات عاجزند از قدردانی
در را بست
نه اینکه محدود کند شادی که رها کند غم خود
کهنهست هر چه میرسد از راه
همنشین دیگری پیدا کن جدای این جنون
خود را آرایش کن تا همچنان غریبه بمانی
خورشید دیگر نمیآید بالا
با ترس خود را میکند پنهان
ناپدید…
و با پوشال میپوشاند پاهاش
به گمانم که مرگ بیاید شب
و بگیرد گل سرخی
در آغوشش
خستهام از خاکی
که چهرهی تحیر را پوشانده
من از آه مردم خستهام
برگردان: کارگاه ترجمه کالج
DESERT II
Adonis