اگر تابستان گفتوگوست
پس تفکر است زمستان
امشب انگار باران
بر درختان بین راهِ خانهمان و مزرعهی همسایه میبارد
منتظرِ سحر است
گوسالهی گمشده در حصار سیمی
مثل من که چشم به راه چیزی تازهام
وارد میشود از مزرعه راهی در فکر
موزیکی میانتهی و لاغر چون سرودی مذهبی
یا پرسشی که هیچکس به فکر پرسیدنش نیست
مگر باد یادآوری کند روی پوستش
آسمانی زير آسمان
علفزاری رويايی
خاکِ وطن فراتر از شمارِ ستارههاست
برگردان: کارگاه ترجمهی کالج
OVER KELLIE
A poem by John Burnside