گاهی در لحظه‌ای از دژاوو _ جاشوا جنیفر اسپینوزا

گاهی در لحظه‌ای از دژاوو
فراموش می‌کنم کجا هستم
و خون جاری شده از دستم
می‌رود به رختخواب
و از آن‌جا می‌ریزد به دیوار
رنگ‌هایی در حال تغییر رنگ‌اند
و این بدون معنای خاصی‌ست
این اتفاقی‌ست که همیشه می‌افتد
و ما به آن بی‌توجهیم
یک لایه
لایه چیست؟
در حال لمس کردن از میان لایه‌ها‌‌ایم
دو قوطی حلبی و بی‌نهایت ریسمان در تمام جهت‌ها
با من حرف بزن              چیزی بگو
از کلماتی استفاده کن
که برای درک‌شان مجبور نباشم برگردم دانشگاه
اهمیت می‌دهی که جهان مثل زباله است؟
من اهمیت می‌دهم
چون یک آشغالم
و عاشق این احساسم

 

برگردان: رضا عاشوری

 


“Sometimes in a Moment of Déjà Vu”

 A poem by Joshua Jennifer Espinoza

 

Sometimes in a moment of déjà vu
I forget where I am and my hands bleed
into the bed and the bed bleeds into the wall.
There are colors becoming other colors
and it doesn’t mean anything.
This is always happening and we never notice.
One layer.
What’s a layer?
We’re touching through layers.
Two tin cans and infinite string in all directions.
Talk to me. Say something.
Use words I don’t have to go back
to college to understand.
Do you care that the world is trash?
I do. I’m trash.
I’m in love with the feeling of it.