
خيلىها هنوز نمىدانند زبان به معناى عامِ كلمه، خود شعرى لايتناهىست. بسيارى از كتابها يا روزىنامهها را كه وا مىكنى يکكاره مىبينى طى تک سطركى از گوشهی اصفهان پريدهاند توی ماهور و غلت خوردهاند وسطِ دشتی و در گوشهی ابوعطا چنان شورش را در آوردهاند که آدم را گرفتار ِقمر میکنند و مىمانى آب چهطور اينهمه سربالا رفته كه با چنين اعتماد به نفسِ دهن گشادى قورباغه در بیاتِ اصفهان الویس پریسلی خوانده، آنهم با تيترِ درشت!
تقصيرِ خودشان هم نيست، با بد حكومتى معاصريم؛ تخمِ همه را كشيدهاند، وضع چنان وانفساست كه در قحطِ ذكَر، خاله اگر خایه داشت خالو میشد! انگار زينب زیادیست، پیه زیادی به کونشان مالیدهاند و دارند فتح ِقسطنطنیه مىكنند! لعنتىها قدرت دارند، تمام رسانهها دستشان است، آنقدر غلط مىنويسند كه رفتهرفته گُهكارىشان بدل به عادت شده معمول و مصطلح مىشود. بعد هم كه اين غلطنويسىها عمومى شد اگر يقهشان كنى با بادِ هنگفتى در غبغب مىگويند حق با شماست اما ديگر اينها بدل به غلطِ مصطلح شده پس بنا به فتواى ابوالحسن خانِ نجفى درست است! يكى هم نيست به اين جماعتِ گوزو بگويد رفتن به مستراح كه اينهمه انا انزلنا ندارد. زبان درياست؛ مىشود آبش را گلآلود كرد اما شماها از هر طرف گه و فاضلاب بستهايد به اين بى زبان و چون تمساح طعمهى چرب و چيل مىقاپيد از سرِ خشكى و فرو مىبريد به قعر و در دلِ آب استخوان مىكاريد، لااقل از دلفينها ياد بگيريد كه حتى براى خودكشى مىروند به ساحلى تا درياى فارس به فاک نرود.
همه مىدانند كه من ملانقطى نيستم، با بسيارى از سنتهاى نوشتارى هم مشكل دارم اما بعضى غلطها واقعن غلطكارىست، آدم عنش مىگيرد وقتى اينها را مىخواند، بدهيبت است، لعنتى عين گوز وسطِ نثر عزيزِ فارسى صدا مىدهد و فارتفارت مىرود جلو!
جناب شاعر! آقاى منتقد و نويسنده! هى مترجمِ فارسى نابلدِ زبانندانِ فرهنگ بازكن و فرهنگباز! جهان دنيا نمىباشد، جهان يعنى همهى هستى و دنيا مجموعهى آدمهاست، دنيا كه جهان نيست! واقعن درست نمىباشد «مىباشد» را جاى «است» يا نمىباشد را جاى «نيست» يا «هست» را جاى «است» يا اين «را»ى لعنتى را بعد از فعل بياوريم؛ درست نمىباشد كه ندانى در زبان فارسى ما اصلن چيزى به اسم مىباشد نداريم!
طرف سرحلقهى نويسندههاى ايرانىست اما در يكى از ديالوگهاى يكى از داستانهاش مىخوانى”از آشنايى با شما خوشبخت شدم”، جلالخالق! يعنى ايشان هم درک زبانىشان با بقال سرِ كوچهشان كه خوشوقت برايش خوشبخت صدا مىدهد تفاوتى ندارد!؟ هستند نويسندگان مطرحى كه هنوز نمىدانند اعمال تنوين تنها كلمات عربى را بدل به قيد مىكند «ناچارا» ديگر چه صيغهاىست!؟ شاعر ريش و سبيل دارى كلمهى «سه قلو» را در شعرش مىآورد بى كه بداند دو در دوقلو هيچ ربطى به دو ندارد، بلكه كلمه تركىِ دوقلو تركيبىست از دوق و لو كه معناى همزادها مىدهد و اينطور نيست كه اگر حالا دو را سه بكنيم سه تائىِ مرتبى توليد شود. همين نويسندهاى كه چسش براش بوى نصرالله مىدهد و خيلى هم به نثرش مىنازد براى اينكه بگويد به او شک دارم در جايى نوشته «من به او مظنون هستم»، خدايى مظنون كه بر وزن مفعول هم نوشته شده داد میزند كه صفتى مفعولىست و جاى صفت فاعلى نمیشود ازش كار كشيد؛ مثلن اگر مىخواست چنين عربيک و مشنگ حرف بزند بايد مىنوشت من به او ظنين هستم كه بر وزن فعيل است و صفتى فاعلىست. من مشكلى با كاربرد كلمات عربى در زبان فارسى ندارم اما اگر نويسندهاى دوست دارد واژگانش را گسترش دهد بهتر است بر صرف و نحو يا گرامرِ زبان عربى اشراف داشته باشد و بداند آوردن كلمات زبانى سامى در زبان هندی و اروپايى مثل راه رفتن بر طناب، پر از ريسک و خطر است.
خلاصه اينكه اغلب نويسندههاى ايرانى به آنچه مىنويسند فكر نمىكنند؛ يعنى اصلن ياد نگرفتهاند كه فكر كنند. نثر بسيارى از نويسندگان معاصر مملو از چنين اشتباهاتىست اما جان مادرتان هى جاى «است»، «هست» ننويسيد؛ علىالخصوص بىخيالِ اين «مىباشد» شويد كه به طرز فجيعى بوى بیسوادى و بلاهت مىدهد.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید