درک تاریخ تراژیک و تاریخ کمیک در ایرانارشیسم_علی عبدالرضایی

بحث «درک تاریخ تراژیک و تاریخ کمیک در ایرانارشیسم» از بحث‌های «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «ایرانارشیسم» است که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.

ایرانارشیسم از نقطه‌ای آغاز می‌شود که ما به درکی از تاریخ تراژیک و تاریخ کمیک رسیده باشیم و اساسن تا زمانی که این تاریخ فهمیده نشود، نمی‌توان دست به عمل ایرانارشیستی زد.
حدود صد و ده سال پیش در ایران، انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، انقلابی با آرمان‌های زیبا که نسبت به زمان خودش پیشرو محسوب می‌شد؛ تصور کنید ما در آن زمان می‌خواستیم حکومتی مثل حکومت فعلی انگلیس یا سوئد داشته‌ باشیم؛ اما ده سال بعد از انقلاب مشروطه، زمانی که رضاشاه قدرت را در دست گرفت و قصد داشت رئیس‌جمهور شود، ملاها‌ تاج شاهی را به او تحمیل کردند، زیرا همیشه شیخ و شاه در کنار هم معنی پیدا می‌کند و قطعن شیخ و رئیس‌جمهور معنایی ندارد! برای یک ملا، شاه ارزشمند است، زیرا ملا عادت کرده‌ که تحت حفاظت شاه بماند و اگر حفاظت شاه نباشد، خودش بدل به شاه می‌شود و سیستم ملاشاهی را تاسیس می‌کند! خلاصه این‌که انقلاب مشروطه به این ترتیب منحرف شد و در نهایت شکست خورد.
بعد از تبعید رضاشاه، پسرش محمدرضا جانشین او شد و شاه جوان هم وقتی به شعوری نسبی رسید، بحث انقلاب سفید را مطرح‌ کرد؛ در این انقلاب که قرار بود تغییری اجتماعی اتفاق بیفتد و طی پروسه‌ای زمین‌ها را از بورژواها بگیرند و به پرولترهای کشاورز بازگردانند، باز ملاها دخالت کردند و نزاع بین شاه و ملا آغاز شد؛ طوری که شاه عقب‌نشینی کرد و باعث شد کشور در اختناق سیاسی فرو برود و در نهایت این انقلاب نیز شکست خورد.
انقلاب ۵۷ هدف ‌گذاری درستی نداشت و دوباره بنابه اشتباه معمول گذشته با شکست مواجه شد، که بعد‌ها در دوم خرداد و جنبش سبز نیز همین اشتباه تکرار می‌شود. در واقع هدف ‌گذاری انقلاب‌های ما بر اساس آزادی و رعایت انسان نبود؛ چون درکی از آن‌ها نداشتیم و تازه در قیام فرودستان بود که می‌فهمیم چیزی باید عوض شود و آن، همه چیز است.
در تاریخ معاصر ایران فقط انقلاب سیاسی اتفاق افتاده است، یعنی مدام تغییر فضا و دگرگونی را شاهد هستیم اما به صورت روبنایی؛ پس اساسن انقلابی در کار نبوده، خر رفت و الاغ آمد و ما فقط بَزَک انقلابی داشتیم.
این‌ها یعنی مدام یک اشتباه را تکرار می‌کنیم. تکرار اشتباه، تکنیکی است که کمدین‌ها از آن استفاده می‌کنند؛ در هر کمدی یک بلاهت تکرار می‌شود و شما می‌خندید. از دید یک انسان غربی ما مردم ابلهی به نظر می‌رسیم چون در حال تکرار کردن یک اشتباه تاریخی هستیم، اما کاری که غرب می‌کند عبرت گرفتن از اشتباهات است و همین باعث می‌شود هیچ خطایی را دوبار تکرار نکنند. هدف گذاری انقلاب فرانسه با اینکه برخلاف انقلاب آمریکا بر مبنای آزادی نبود، ولی هر دو کشور به آزادی دست می‌یابند. انقلاب اکتبر روسیه دوباره تکرار نشد. زیرا فرهنگ‌شان به آن‌ها می‌آموزد که از اشتباهات خود درس بگیرند.
مسئله‌ی اساسی فرق تراژدی و کمدی است؛ در کمدی از خطای گذشته عبرت گرفته نمی‌شود و اشتباه تکرار می‌شود، ولی در تراژدی از خطای گذشته عبرت می‌گیرند و دوباره مرتکب همان اشتباه نمی‌شوند. مردم آمریکا بعد از انقلاب از خطایشان درس می‌گیرند و به همین دلیل جامعه‌ای هستند که رمان می‌خوانند، اما آیا مردم ما درکی از رمان دارند؟ خصلت رمان تراژیک این است که سیستم تکرار نکردن اشتباه را به آدم می‌آموزد. در واقع اشتباه کردن عالی‌ست ولی تکرار آن بلاهت است. در اسلام نیز، اشتباه با گناه یکی پنداشته می‌شود. اما یک بار مرتکب اشتباه شدن که اشکالی ندارد، دو بار خطایی را تکرار کردن گناه است.
به راستی عملگرهای واقعی قیام فرودستان چه کسانی بودند؟ شعارها را نگاه کنید، آیا طبقه بی‌سواد جامعه می‌تواند آن گونه شعار دهد؟ هر وقت در ایران تظاهراتی اتفاق افتاد، شعارها بنیه‌ای مذهبی داشتند اما در قیام فرودستان حتی یک شعار هم جنبه‌ی مذهبی نداشت؛ این یعنی اینکه یک جمع روشنفکری وارد میدان شده است و شعارهای جدیدی که مطرح کردند دیگر کار مذهبی‌ها نبوده است. برای مثال شعار الله اکبر نبود ولی مردم، کاری هم به آن نداشتند و فقط یک بار که دراویش مقابل زندان اوین جمع شده بودند و این شعار را سر ‌دادند، خلاف این اتفاق افتاد که از این مسئله ما فقط حمایت کردیم زیرا اصلن به قیام فرودستان ربطی نداشت.
پس می‌بینیم که عملگرهای واقعی قیام فرودستان کنش‌گران و روشنفکران لائیک بودند که درکی درست از لائیسیته داشتند و این، خبر از شعوری می‌دهد که قبلاً نبود؛ یعنی بالاخره عبرت گرفتیم که باید لائیک باشیم، که نکته‌ی بسیار مهمی است و می‌بینیم که حکومت می‌ترسد و با مأمور کردن اصلاح طلبان، وارد میدان می‌شود تا قیام را منحرف کند.
پس وقتی از تراژدی حرف می‌زنیم، منظور عبرت از گذشته است؛ یعنی در سال ۵۷ آن همه هزینه کردیم و کشته دادیم تا از شر دیکتاتوری شاه (بد) رها شویم و در آخر یک مشت ملا (بدتر) آمدند و چهل سال است بر ما حکومت می‌کنند. الان برای اینکه از شر بدتر خلاص شویم دوباره باید سراغ بد برویم؟! این یعنی تکرار اشتباه و دقیقا یعنی کمدی. با این کار، دوباره غرب به ما خواهد خندید چون از اشتباهات گذشته عبرت نمی‌گیریم و به این دلیل من از سیاست تراژیک و تاریخ تراژیک صحبت می‌کنم، همان طور که در اول بحث نیز اشاره شد، یکی از خصیصه‌های ایرانارشیسم درک این مسئله است‌.
ایرانارشیسم شعار نمی‌دهد و با شعور محوریِ خود، مسائل را با منطق تحلیل می‌کند و دیدگاه تاریخی به دست می‌دهد. ما نمی‌گوییم این کار را بکنید یا آن کار را نکنید و یا فلان آدم بهتره و دیگری بدتر است، اصلا ما کاری به این چیزها نداریم و در واقع کار ما با سیستم فکری و شعور شماست. مسئله کاملا مشخص است؛ می‌خواهید کمدین باشید و مدام یک اشتباه را تکرار کنید؟ آیا خسته نشدید؟
ایرانی‌ها انسان‌های باهوشی هستند و بدبختی آن‌ها این است که برخلاف انگلیس و فرانسه، بر مسند امورشان آدم‌های ابلهی را می‌نشانند. با اینکه ترامپ رئیس ‌جمهور آمریکا است و ۴۰۰ میلیارد دلار به عربستان تسلیحات نظامی می‌فروشد، اما مقدمات آن را اوباما با برجام و تزریق پول به جمهوری اسلامی فراهم کرده بود تا با فعال کردن خطر تروریسم منطقه توسط ایران، عربستان را بترساند و معامله انجام شود. در واقع تمام اتفاقات را ایدئولوگ‌ها از قبل طراحی کرده‌ بودند! و ما با عروسک‌ها طرف هستیم.
درک اینکه کسی به فکر ما نخواهد بود سخت نیست و فقط ما هستیم که می‌توانیم هوش بکنیم و اساسن تنها محافظ ما شعورمان است. نترسیم که اسم داریم، چرا باید توده باشیم؟ ما فرد هستیم و در واقع ایرانارشیسم می‌گوید هر فرد ایرانی باید بدل به یک حزب شود.
آنارشیسم یک ایده‌ی کلی است و بیش از ده نحله‌ی مختلف فکری دارد که خیلی از آنها تفاوت بسیاری با یک دیگر دارند. ایرانارشیسم به سوسیال آنارشیسم و پساآنارشیسم نزدیک است و تفاوت گسترده‌ای با آنارشیسم فردگرا و لیبرال آنارشیسم دارد.
جامعه‌ ایران، جامعه‌ی بیگانه پرستی است. اگر گفته می‌شد آنارشیسم، کسی مشکل چندانی نداشت ولی وقتی می‌گوییم ایرانارشیسم، مشکل آغاز می‌شود چون بحث ایران مطرح می‌شود. اما این بازی بالاخره یک جایی باید متوقف شود.
سال نیومن، بنیان گذار پساآنارشیسم، آنارشیسم را طبق پست مدرنیسمِ فرانسوی و فیلسوفان پست مدرن بازتعریف کرده و به نتایج جدیدی رسیده است که بر اساس آن عصر ارتباطات را نیز توضیح می‌دهد. برخلاف او که بحث جنبش رایزومی را مطرح نمی‌کند، من ایده‌ی ریزومی دلوز را وارد ایرانارشیسم کرده‌ام؛ در واقع عنصر اصلی ایرانارشیسم از لحاظ عملیاتی، عنصر ریزومی است‌. در کتاب کارناوال‌های انتخاباتی که با دیدی ایرانارشیستی به مسائل روز می‌پردازم، نظریات سیاسی ارائه شده است که در تاریخِ ناموجودِ نظریات سیاسی ایران، بی‌مانند است. حال، شما این نظریه پردازی‌ها را با سخنان کسی مثل صادق زیباکلام مقایسه بکنید! در واقع ما چون تئوریسین سیاسی نداریم، مدام اشتباه می‌کنیم، یک جایی باید گوش کنیم تا دوباره خطای تاریخی را تکرار نکنیم و به جای انقلابی بدل به کمدین نشویم.
کسی که هفتاد سال دارد و زنده بودن و خلاقیت را از سخنان کسی که بیست سال از او کوچک‌تر است می‌شنود، دچار تغییر می‌شود اما هنوز مقلد امام قبلی خود که بنده و برده‌ی او بود، باقی می‌ماند و این بندی‌ست که نمی‌تواند از آن رها شد و به راستی که پاره کردن بند بردگی آسان نیست. اینکه می‌گویند کاری به اعتقادات مردم نداشته باشید، منظورشان این است که کاری به اخلاق بردگی مردم که مثل ویروس در وجودشان رخنه کرده است، نداشته باشید‌. من حرف از اخلاق سرکشی میزنم که به معنای به هم زدن بلاهت و خرافات است؛ اخلاق سرکشی به معنای لات و نترس بودن نیست، پارتیزان‌های ما که کارهای خطرناکی انجام می‌دهند اتفاقن آدم‌های تحصیل کرده و ترسویی هستند، اما می‌دانند که این کار لازم است تا انجام شود و در این راه نسلی باید فدا شود. به این خاطر است که می‌گوییم؛ ما هیچ چیز برای خود نمی‌خواهیم، همه چیز را برای همه می‌خواهیم. ما مثل کسانی که در جنگ علیه عراق کشته شدند تا بعدن از عراق دفاع کنند، بیهوده نمی‌میریم. ما می‌میریم که زندگی داشته باشیم، در واقع ما عاشق زندگی هستیم ولی زندگی را آرزو نمی‌کنیم، مبارزه را تبدیل به زندگی می‌کنیم. شعار می‌نویسیم و عملیات انجام می‌دهیم تا اتفاقی بیفتد و چشم مردم باز شود.
ما ایرانارشیست هستیم؛ ما جمع بی‌رهبر یا حزب بی‌رهبریم‌. اولین خصیصه‌ی یک ایرانارشیست این است که مطیع کسی نیست، دومین خصیصه آن رهبر محور نبودنش است و سومین خصیصه‌اش این است که مجتهد خودش است؛ یعنی فکر می‌کند و تشخیص می‌دهد که چه چیزی به نفع خودش است و اگر مفید بود، در نهایت چه چیزی به نفع مردم و جامعه است. اساسن در ایرانارشیسم، هر دو بحث فرد و جمع مطرح است و معتقدیم تا وقتی فرد نباشد، دسترسی به جمع امکان پذیر نیست.
ما تا به امروز از کسی تعریف نکرده‌ایم. مگر می‌شود در ایران کار سیاسی کرد و از کسی تعریف نکرد؟ چرا این کار را انجام می‌دهیم؟ خب، طبیعی‌ است که از جمهوری اسلامی انزجار داریم ولی یک جمهوری اسلامی دیگر که نمی‌خواهیم.
همه‌ی جنگ ما به خاطر نسل آینده است، اینان خواهان زندگی هستند اما در زیرزمین جهان که روشنایی وجود ندارد، نمی‌توان زندگی ساخت. فاجعه اینجاست که ایران زیرزمین جهان است و شما در زیرزمین جهان زندگی می‌کنید. زامبی‌های هزار و چهارصد سال پیش از گورشان بیرون آمده‌اند و شما را به جای خود در آن فرو کرده‌اند و بالای گور ایستاده‌اند. تنها کاری که شما باید انجام دهید، برگرداندن این زامبی‌ها به قبرشان است.
تک‌تک ایرانارشیست‌ها پیامبر هستند، پیامبر یعنی کسی که زندگی را بهتر می‌کند. موسی و عیسی و محمد در زمان خود، تعالیم و پیشنهادات خوبی ارائه کرده بودند و مثل گل بوی خوشی داشتند. اما اکنون، بعد از صدها سال، گل‌های خوشبو گندیده شده‌اند و بوی بدی می‌دهند. در قرن حاضر تعالیم جدیدی که برای بشر به ارمغان آورده شده، اعلامیه جهانی حقوق بشر است؛ به استثنای ایران که حکومت مسلط بر کشور بویی از آن نبرده است و دوباره قرار است این اتفاق بیفتد. به این دلیل ما مردم باید تیزهوش باشیم و تشخیص بدهیم که نیروی خارجی را چگونه در جهت اهدافمان سوق دهیم. وقتی خواست مردم ایران مدرن باشد، دولت خارجی از درِ دوستی وارد می‌شود و به ما کمک می‌کند، نه اینکه سوار ما بشود. اما باید دقت بکنیم که این کمک در چه راستایی است؛ کمک می‌کنند تا برده‌ی خوبی شویم یا دوستانی خوب. ما با هر کسی که دستِ دوستی به طرفمان دراز کند، با افتخار دوست می‌شویم اما برده‌ی کسی هم نمی‌شویم و مراقب کلاهبرداران سیاسی هستیم.
بهانه‌ای شد تا این بحث را مطرح کنم و بگویم کسی که اندیشه‌ی مرا دنبال می‌کند و می‌پسندد در واقع ایرانارشیسم را پذیرفته است، چون فکر من یعنی ایرانارشیسم. از ایسم ترس نداشته باشید، ایسم مانند زبان است و کسی که می‌گوید من به دنبال فهم ایسم‌ها نیستم مانند این است که خانه‌ای می‌خواهد بدون پنجره. ما از ایسم می‌ترسیم چون ملا از تازگی آن وحشت دارد و اساسن باور دارد که آخرین پیامبر و کتاب، هزار و چهارصد سال پیش ظهور کرده‌اند و باور دارد که زندگی در آن زمان به پایان رسیده است، اما می‌بینیم که زندگی همچنان جریان دارد و آخرین پیامبر غیرممکن است. چیزی از اساس باید تغییر کند و آن شعور است، شعور یعنی نگاه به جهان، ایدئولوژی، جهان‌بینی و سیستم فکر کردن.
دقت کنید که اکنون از چه کسانی خط می‌گیرید؛ هیچ توجهی ندارید که رهبران سیاسی، کسانی که یک عمر استخوان شکسته‌اند، و روشنفکرانتان، آدم‌هایی که کلی کتاب نوشته‌اند، چه می‌گویند. سلطنت طلبان، مجاهدین، حزب‌اللهی‌ها و اصلاح طلبان، تکلیف فکری و کارنامه‌ی هر کدام مشخص است اما اکنون هیچ یک از آن‌ها حضور ندارند و صدایی از آن‌ها به گوش نمی‌رسد، در واقع ما هفت-هشت سال است که فقط به ژورنالیسمی که مثل قارچ سبز شده گوش کردیم؛ کسانی که بی‌بی‌سی، صدای آمریکا و تمام رسانه‌های داخلی و خارجی دستشان است. آن‌ها حتی یک مقاله و کتاب درست و حسابی ندارند، اما با پول و فریب به مردم جهت می‌دهند. این روزها پول آدم‌ها را مطرح می‌کند و پول هم که دست سرمایه‌داری است؛ یعنی کسانی که پول ژورنالیست‌های این رسانه‌ها را می‌دهند. ژورنالیست‌هایی که تا دیروز در اطلاعات سپاه بودند و امروز حتی شدیدتر از من علیه جمهوری اسلامی سخن می‌گویند. انسان برای اینکه تغییر بکند، باید اتفاق بزرگی در زندگی‌اش رخ دهد، در واقع هیچ ‌کدام از این آدم‌ها عوض نشده‌اند. به این دلیل باید شک کرد‌ و هر خبری را که مانند زباله در ذهن مردم فرو می‌کنند باور نکرد. تنها راه چاره، فکر کردن است؛ دوستان خود را به اندیشه کردن فرابخوانید.