عشق رسم ندارد
رسمهاى بسيار اما بر جا مىگذارد …
يک عده رياضت مىكشند، نماز مىخوانند و پرهيز مىكنند از دنيا تا آن دنيا حورى و شراب ناب بهشتى نصيبشان شود؛ يک عده هم حال انتظار ندارند مثل من عجولند! عمرن نمىتوانند بىخيال اين دنيا شوند، مومن به زنده بودنند، به زندگى!
بهشت ما را در اين دنيا كار گذاشتهاند، هر چه آمستردام شراب و حورى معمولى داشت، پراگ دست بهشت را از پشت بسته! هم شراب ناب دارد هم حورى سوپر اعلا!
هر چند سفر در خانه حالِ ديگرى دارد اما سير در شهر خيالِ ديگرى مىدهد به اهلِ حالات!
براى همين از رودخانهى “آمستل” رفتن، و ريختن در درهى “ولتاوا” كه اول خانهى “سلتى”ها و بعد “ماركومانِ” ژرمن و بعدها مال اسلاوها شد عبادت است؛ عيادت زيبايى واقعن عبادت است، علىالخصوص براى امثال من كه بتپرستند. آنها با خداى بزرگ حال مىكنند ما با خداهاى كوچک! خدايى ظريف و مثل استخوانِ گنجشک شكننده! البته خدا فقط يكىست، بيخود كه نيست من اينجا هر كه را تو مىبينم، با تو بايد زيرِ پلِ “كارل” آبتنى مىكردم و از زنانِ آن شاهِ چندم مىخواستم اين سنگ را كه در سينهام كار گذاشتهاند بسابند برات، نيستى كه!
رودخانهى “ويتاوا” خود را باز كرده بينابين، اما اين دكمهها را چنان جوش دادهاى به تنم كه آب اينجا همان آرامگاهِ درندشتِ آفتاب است. دارم مىروم خانهى شاعر محبوبم “ياروسلاو سايفرتِ” آنارشيست كه يکكاره تسليمِ صفهاى كمونيستى شد. كاش كوسى كمونيست سبب نمىشد و ياروسلاو عظمت آنارشيسم را به بلاهت كمونيسم نمىفروخت. هنوز روزنگارىهاى سايفرت در كتاب “چراغها را خاموش كن” كلمه به كلمه دارد از ضلع جنوبىِ ذهنم كه همجوار با مخزن خاطرات توست مىگذرد، نيستى كه!
اگر بودى بر نقطه نقطهى تنت مثل “كارل ماخاى” رمانتيک چنان مىنوشتم كه حتى آب از رو برود!
رسيدهام به كافهى كافكا، اما نه! ترجيح مىدهم عشقهاى خندهدار را دنبال كنم؛ اگر نجنبم مسخ مىشوم و حتى “كوندرا”ى خوشتراشى كه تازه از كنارم گذشت، نيست مىشود، هستى!؟
در پراگ هم جز تو هر كه هست نيست!
منبع: از کتاب دیل گپ