شوونیسم، جینگوییسم، ناسیونالیسم و انتخابات_علی عبدالرضایی

“نیکولا شوون” هنوز اسم مستعار بسیاری از فرانسوی‌هاست. بسیاری از فرانسوی‌ها سربازانی هستند که در خانقاهِ قلبِ خود هنوز دنبال بناپارت می‌گردند اما کسی به آن‌ها نمی‌گوید شوونیست! چون فلسفه‌ی فرانسوی با بیان دلبرانه و سانتی‌مانتالِ خود توانست ناسیونالیسم را جانشین وطن‌پرستی افراطی کند. حالا دیگر فرانسوی‌ها به عقد فرانسه درآمده و اصلن خودِ فرانسه‌اند نه وطن‌پرست! وطن که نمی‌تواند جار بزند وطن‌پرست است، بلکه در زبان‌پرستی شهره‌ی عالم می‌شود!
دریغا که روشنفکری شعاریِ ایرانی این تضاد را در فرانسه هرگز ندید و به تبعیت از همین پُزِ مکش مرگ ما و تعالیم مارکس که وطن‌پرستی را مثل دین افیون جامعه می‌دانست از هزار جهت به ملیّت یورش برد. این‌گونه ایرانی‌ها هویتِ تاریخی خود از دست دادند و برای این‌که در نوستالژیای قدرت پیشینی در جا نزنند از درون خالی شدند. متاسفانه روشنفکری شعورى هم نمی‌توانست یا این‌که تا خواست این خالی ملی را پر کند انقلاب به اصطلاح اسلامى آمد و جماعتی مرتجع که تاریخ اسلام را در جیب داشتند، آن را جای این خالی بزرگ گذاشتند. حالا همان‌قدر كه حكومت، تاريخى براى ايرانِ قبل از اسلام قائل نيست، چپ‌هاى قديمى نيز به بهانه اين‌كه نمى‌خواهند در گذشته در جا بزنند شناسنامه‌شان را پاره كرده‌اند. بيخود نيست كه روشنفكرىِ شعارىِ ايرانى در مواجهه با هر دستآوردِ غربى احساس حقارت مى‌كند. شاعرانى خارجى را مى‌شناسم كه آثارشان از كمترين استتيک هنرى برخوردار است اما ترجمه كتاب‌شان در ايران با استقبال مواجه شده، يا رمان‌هاى چيپى كه مولف‌شان ايرانى نيست. اين درکِ كج، اين عدم تشخيصِ سره از ناسره محصول چيست!؟ بى‌شک اين‌ها همه نتيجه عدم خودباورىِ فرهنگى و سياسى ماست. همه دارند ما را از درون خالى مى‌كنند تا در ايران و ايرانى جز آدمى پوشالى باقى نماند.
“جورج هالویوکا”، سیاستمدار رادیکال بریتانیایی، برای احیای حسّ وطن‌پرستی، “جینگو” را که همان “اجی‌مجی” خودمان است در نامه‌ای که سیزده مارچ 1878 به دیلی نیوز نوشت، جانشین عیسی مسیح کرد. جورجِ جادوگر خوب می‌دانست که مسیحیت هرگز به جنگ مسیحیت نمی‌رود، پس جینگوییسم را جانشین عیساپرستی کرد تا عشق افراطی به وطن، سربازان را جلوی توپِ دشمن سینه کند. تاریخ عرصه‌ی تکرار تکنیک است، بیخود نیست که اتاق‌های فکر حکومت ایران حالا سعی می‌کنند ناسیونالیسم افراطى را جای انقلابی‌گریِ اسلامی بگذارند. آن‌ها که از سال 57 ملی‌گرایی را قتل عام کرده، به این اعدام تا چند سال پیش ادامه داده بودند، حالا درک کرده‌اند اسلام و حس دین‌خواهی دیگر کارگر نیست، پس برای بسیج توده‌ها راهی ندارند مگر از جورج هالویوکا درس بگیرند. طی دوره‌هاى رياست جمهورى احمدى‌نژاد، جورج ایرانی، یعنی یکی از مكارترين سخنگویان اتاق‌های فکر حکومت ایران، موفق شد به راحتی روحانیت را دور زده، خود را در تماس مستقیم با مهدیِ موعود قرار دهد که احتمالن روزى در ملاء عام بدل به سوشیانت ایرانی خواهد شد. آن‌ها خوب می‌دانند که سوشیانت تنها پرچمی‌ست که سینه‌ی سربازان تازه جوان می‌تواند در آن باد بیندازد، پس چند سالی‌ست که دستمالی سفید دستِ شعبده‌بازی خبره داده‌اند که فعلن دارد آن را در سرتاسر ایران تکان می‌دهد و دور نیست روزی که از آن کبوتری در بیاید و نام سوشيانت (مهدى موعود) را به خودش برگرداند! این وسط مردم هم از بس با خود غریبه‌اند، تشنه‌ی تولدِ دوباره‌اند و منتظر تکنیکی عتیقه یا ققنوسی که باید از خاکسترش برخیزد و روز بیاورد. حالا دیگر وقت است که پرونده‌ی اسلامِ انقلابی برای همیشه بسته شود چون ملت برای شادی بهانه می‌خواهد و دریغا که این شادی قهقاهِ ابلیس را در پی دارد. حالا دیگر مردم خسته‌اند و مدام به آرامش فکر می‌کنند و همین فکر پاپتی، همان نیمچه آرامشی را که دارند نیز از بین خواهد برد. مردم وقتی که آرامش ندارند نگرانند، از چیزی می‌ترسند که دارد ایجاد مشکل می‌کند. دنبال چاره هستند و این‌جاست که سنّت مثل اژدها وارد می‌شود. بی‌شک اگر مشکلی نداشته باشند یا احساس کنند که ندارند، به سنّت که سیاست‌مداری سودجوست خیلی میدان نمی‌دهند. معمولن سنّت، ترسی را که دارند رفع نمی‌کند، بلکه بزرگ‌ترش می‌کند، چون می‌داند تنها وقتی که مردم از خطر بترسند سراغ این سیاستمدار می‌روند. هیتلر در “نبرد من” می‌نویسد: “اگر خیال فرمان‌روایی داری همیشه باید مردم را در ترس و وحشت نگه دارى”، می‌گوید: “مدام باید خطر حمله‌ی کشوری را به آن‌ها گوشزد کنی”، چون فقط حضور یک دشمن فرضی‌ست که به رهبر قدرت مانور می‌دهد و این همان درسی‌ست که خامنه‌ای آن را از جناب هیتلر به درستی فراگرفته و دست بردار هم نیست. در واقع خامنه‌ای هیچ نیست مگر کارخانه دشمن‌سازی! ملاها خوب می‌دانند اگر به مردم خوش بگذرد، اگر در آرامش و رفاه باشند منبر خود را برای همیشه از دست می‌دهند، مسجد می‌شود مثل کلیسا محل آرامش، ملاها این را نمی‌خواهند چون اهمیت‌شان را از دست می‌دهند. ملاها عاشق شهرتند و اسلام بهانه‌ای طبق معمول است وگرنه هی سنگ جدال با قوم یهود را که جدّ خودشان است به سینه نمی‌زدند. این‌ها خوب می‌دانند که فقط جنگ نامى‌شان می‌کند. چرچیل هم مثل هیتلر مشهور است چون جنگ جهانی دوم مشهورتر است. در واقع آن پروژه‌ی ملی‌سازی كه توسط حكومت طرح مى‌شود پیش‌نیازِ جنگی بزرگ است که زلزله‌های اخیر نیز شرایطش را فراهم کرده‌اند اما روشنفکری شعاری کور است، به جای این‌که اشتباهِ تاریخی‌اش را رفع و رفو کرده، اتحاد را بین قومیّت‌های تکه پاره شده‌ی ایرانی تبلیغ کند، در حال سوا کردن عرب‌ها و بلوچ‌ها در جنوب و آذری‌ها در شمال ایران است! روشنفکری شعاری ایرانی کور است چون نمی‌بیند این‌همه فرهنگ و زبان و ملیت غربی را که طی سال‌های اخیر بدل به کشوری واحد به نام اروپا شده‌اند. آن‌ها اروپا را وطنِ واحدشان كرده‌اند و اين اتحاد تا بدان‌جا پيش رفته كه واحد پول‌شان نيز يورو شده اما چرتى‌هاى چپ قديمى هنوز سنگ ايده‌ى شكست خورده ماركس را به سينه مى‌زنند كه ديگر هيچ ماركسيستى بدان باور ندارد. مانده‌ام چه‌طور اين‌ها خود را مارکسیست و چپ می‌دانند و لمحه‌ای از مارکس که مخالف اکیدِ پروژه‌ی بیگانه‌سازی بود نیاموخته‌اند و همان‌طوری که در دهه پنجاه با کژفهمی مارکس، هویت تاریخی را از ایرانی‌ها گرفتند، حالا هم سعی می‌کنند هویت جغرافیایی‌شان را از بین ببرند.
مسئله اصلن ساده نیست. با این‌همه رسانه‌های ساده‌لوح و ساده‌نویس ایرانی به تنها چیزی که نمی‌پردازند طرح الفبای همین فاجعه‌ست. دریغا که روشنفکری کم عده‌ی شعوری نیز، معاصرِ بلاهت است و خرده‌هوشی نیست که به این دلایل وقت بپردازد.

 

آپریل 2013

منبع: کتاب آنارشیست‌ها واقعی‌ترند