بحث «ساختار گسستهی قدرت در ایران» از بحثهای «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «کارگاه انقلاب»ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است. لینک این مطلب در یوتیوب
طی چند ماه گذشته، یعنی تقریبن از اوایل دی ماه سال نود و شش همیشه یک سوال از من پرسیده میشد: نظرت راجع به فلان شخصیت یا گروهی که تازه مطرح شده، چیست؟ درست است که ما سیستم جاسوسی نداریم، ولی مغز و فکر داریم و میتوانیم با محاسبه روابط را درک کنیم. برای درک روابط سیاسی باید اول ساختار سیاست را مشخص کنیم و ببینیم که سیستم و حکومت ایران از چه نوع ساختارهایی تبعیت میکند. قبلن دربارهی سیستم خانوادگی و نسبتهای سران نظام جمهوری اسلامی بحث کردهایم، حالا همان سیستم خانوادگی و حکومت الیگارشی، چندپارچه و گسسته شده و در حال تکهتکه شدن است. اگر در گذشته رهبر یا همان خمینی چشم به روحانیت و روحانیون داشت، بعد از او در دوران رهبری خامنهای (که دلبستهی روحانیت بود) و پس از مدتی فعالیت، روحانیون گسسته شدند و انگار با تولدی دوباره به اسم اصولگرا و اصلاحطلب روی کار آمدند. تقریبن از سال هشتاد و هشت به بعد اصلاحطلبان چندپارچه شدند، آنها اول با هم متحد بودند، اما کمکم که قدرت را بهطور کامل در دست گرفتند، سیستم خصولتی شد و مال و ثروت مردم و کشور را بین اصولگراها تقسیم کردند و طی آن پروسهی چپاول به بعضیها بیشتر رسید و به بعضیها کمتر و در نتیجه گرگها به جان هم افتادند. البته خود اصولگراها هم از همان سال از این چندپارچه شدن در امان نماندند. خلاصه اینکه دیگر از روی قرائتهای قبلی نمیتوان با ساختار گسستهی قدرت در ایران برخورد کرد. قصد دارم جزء به جزء به همهی این موارد بپردازم و مساله را بیشتر باز کنم و نشان دهم که با چگونه سیستمی طرفیم و نقش سپاه و ملاها در این میان چیست. اساسن ملاها به چند دسته تقسیم میشوند؟ قدرت از چه شاکلهای برخوردار است؟ چگونه معامله میکند؟ ژورنالیسم چه نقشی دارد؟ تریبونهایی که ادعا میکنند مستقلاند و خبرهای آنچنانی نشر میدهند، از چگونه قواعدی پیروی میکنند و پروسهی خبرگیریشان چگونه است؟ جمهوری اسلامی یک سری شخصیت کلاسیک داشت که هر کدام از آنها نقش بزرگی در بنیانگذاری نظام داشتند، اما این شخصیتها از سال هشتاد و چهار یعنی همین که نسل جوانی از رجل سیاسی مثل “احمدینژاد” مطرح میشود، کمکم زیر سوال میروند. مهمترین شخصیتِ زیر سوال رفته، رفسنجانی بود، کسی که از لحاظ طرح استراتژی مکارترین چهرهی این رژیم است، او از لحاظ سیاسی یک استراتژیستِ کلاسیکِ باهوش بود که در نهایت به گونهای قربانی شد؛ مثلن پس از انتخابات ریاست جمهوری سال هفتاد و شش مردم جشن گرفتند و فکر کردند که علیه سیاستهای رفسنجانی شقالقمر کردهاند، اما غافل بودند که جریان دوم خرداد تولید خود رفسنجانی بود. او حتی دست به خودزنی زد، یعنی وقتی “اکبر گنجی” که بیس روشنفکری و منش زبانی (اشاره به نامگذاریهای اکبر گنجی مثل عالیجناب سیاهپوش و سرخپوش و…) خود را از “محمد مختاری” گرفته بود، مدام علیه رفسنجانی مینوشت و به جان او میافتاد، انگار خودزنی رفسنجانی را به نمایش میگذاشت. البته به جز گنجی از یک طرف انصار حزبالله و از طرف دیگر رادیکالهای اصلاحطلب نیز به رفسنجانی حمله میکردند، پیش از این اتفاقات نیز، حزبی به نام “حزب سازندگی” ساخته شده و شهرداری با مدیریت و محوریت امثال کرباسچی روی کار آمده بود. همین قرائت، بعدها شخصی مثل روحانی را به دست میدهد، و شعار میانهرویی و اعتدال مطرح میشود. میدانیم که محوریت اصلاحطلبی “سید محمد خاتمی”ست، انصار حزبالله هم حزبی چماق به دست است و در واقع همان سیستمهای دههی شصت را نمایندگی میکند (امثال اللهکرم و مسعود دهنمکی)، اگر دقت کنید میبینید که اعضای انصار حزبالله اغلب افرادی هستند که در کابینهی رفسنجانی حضور داشتند، مثل “علی فلاحیان” که در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی وزیر سابق اطلاعات بود. در واقع رفسنجانی پنج بُعد را میسازد؛ این سه بعد را به عنوان سه مرکز اصلی در نظر بگیرید، حالا سراغ دو بعد یا دو مرکز فرعی میروم که یکی اصلاحطلبهای رادیکال با ایفای نقش “محمدرضا خاتمی” و گروهش بود و دیگری نوعی روشنفکری بود که شاعرانی مثل “فاطمه راکعی” و “قیصر امینپور” و از بین سینماگران امثال “محسن مخملباف” به عنوان تابلوهای تبلیغی و فرهنگی فعالیت میکردند و در واقع اصلاحطلبها از طریق این افراد پیام خود را میرساندند؛ مثلن همین پیام آخرشان را که طرح رفراندم بود، از طریق مخملباف نشر دادند و اصولگراها هم با امثال حاتمیکیا پیام خود را منتشر کردند. حالا میخواهم موضوعی را بررسی کنم که رفسنجانی قبلن آن را طرح کرده و بسط داده بود، اینکه چگونه قدرت به این حد رسیده که منجر به شکست بتها شده و بتشکنی دقیقن از کی آغاز میشود؟ ما یک بتشکن این وسط داریم، یک شبح، شبحی که در جناحهای مختلف چرخ میخورد و هر بار بتی را میشکند، یک بار رفسنجانی را شکست، بار دیگر خامنهای را و بعد خاتمی را گردن زد! این شبح کیست؟ آیا اسمش ژورنالیسم است؟ یا سیستم اطلاعاتیست؟ ما هنوز دربارهاش زیاد نمیدانیم، این چیست که هی چرخ میخورد و مدام بتها را گردن میزند؟ اولین قربانیاش رفسنجانی بوده، آیا روسیه یا یک کشور خارجی دیگر است؟ چرا و چگونه ناگهان رفسنجانی نابود میشود؟ در واقع مرگ رفسنجانی اتفاق مهمی بود و ما باید برای مردنش جشن میگرفتیم اما متاسفانه مردم فریب خوردند و برایش عزاداری کردند، با مرگ او پایان جمهوری اسلامی بهطور مطلق اعلام شد و قرار بود اتفاقات دیگری بیفتد. رفسنجانی میمیرد، یعنی در اصل اول بت رفسنجانی را میشکنند و لتوپارهش میکنند و بعد او را میکشند. یک سال پس از مرگ رفسنجانی ما شاهد قیام فرودستان هستیم، اما در این قیام چه اتفاقی میافتد؟ قیام فرودستان فقط یک تظاهرات و اعتراض مردمی نبود، فراموش نکنید که شعار “مرگ بر خامنهای” شعاری که هرگز با آن صراحت گفته نشده بود، در این قیام مطرح شد. شعار “من براندازم” نیز الینه شد و این درحالیست که چنین شعاری جرم بزرگی به حساب میآمد و اگر اثبات میشد که کسی برانداز است حکمش اعدام بود؛ اما الان حداقل بیش از نیمی از مملکت براندازند. در همان پروسهی شعار “مرگ بر خامنهای” فیلم مجلس خبرگان هم پخش میشود و تمام حیثیت سیاسی و تاریخی خامنهای را بر باد میدهد، در واقع خامنهای آنجا ذبح میشود و حتی اگر الان نمرده باشد، انتشار آن فیلم مرگش را قطعی کرد. با پخش این خبر همه دندان تیز کردهاند؛ خبری که مثل پتک سنگین بود و حالا باید تمام جناحهای سیاسی، فکری به حال خودشان بکنند و هرکسی لحاف خودش را جمع کند! در میان قشر سنتی هنوز یکسری ملای کلاسیک مثل جنتی و مصباح یزدی قدرت دارند، این ملاها را نمیتوانیم در نظر نگیریم زیرا آنها پول دارند و اساسن پول پشتوانهی قدرت است؛ البته مدتیست جنتی و بهخصوص مصباح یزدی ساکت هستند، جلیلی هم پس از فعالیتهای ریاستجمهوری به عنوان یکی از کارمندان سیاسیِ مصباح یزدی آرام گرفته است، پس یک جناح خنثا داریم که فعلن هیچ گاردی نگرفته، جناحی که نه به کسی حمله میکند و نه کسی به او حمله میکند، چنین جناحهایی سیالاند؛ یعنی ما با یک مرکز سیال طرفیم که میتواند به هر گوشهای بچسبد. جناح دیگری هم باعث بروز قیام فرودستان شد و در اصل هدفش تخریب جناح دولت بود، منظور از جناح دولت یعنی کسانی مثل روحانی، اصلاحطلبان و طرفداران رفسنجانی، که علاوه بر دولت در مجلس هم سنگر گرفتهاند. ناگهان سپاه به دولت حمله میکند، البته وقتی حرف از سپاه به میان میآید، باید در نظر بگیریم که این جناح زیرمجموعههایی هم دارد، و افرادی مثل علمالهدا و رییسی زیرمجموعهای از سپاه هستند؛ البته دلیل نزدیکی سپاه و رییسی به این دلیل است که رییسی هم مانند سپاه گرایشاتی به روسیه دارد و در واقع وجه اشتراک هر دو رابطه با روسیه است. در ایران چند گرایش به انگلیس تمایل دارند و دو گرایش هم متمایل به روسیه هستند و این موضوع نشان میدهد که فضای سیاسی ایران از جنگ خارجی نیز در امان نماندهست. در قیام فرودستان علاوه بر خامنهای، اصلاحطلبی و در راس آنها خاتمی هم نابود شد، در واقع با توجه به گارد و وظیفهای که به خاتمی سپردند کاری کردند که او دچار خودزنی شود، خودش را تخریب کند و به نوعی نقش خود را لو بدهد. یعنی مهرهای که رفسنجانی روی آن کار کرد و پشتوانههایی مثل “میرحسین موسوی” و “مهدی کروبی” را به او داد و در اصل نقش مرکزی را به او سپرد، یکشبه از بین رفت؛ اینجاست که به بلاهت خاتمی و ترسو بودن اصلاحطلبان پی میبریم، البته اصلاحطلبها در راهکارهای میانی مثل “چانه زدن با مردم” موفق عمل میکنند، یعنی معمولن در جدال با عوام پیروز میشوند، اما در جدال با قدرت یا استراتژیهای سیاسی حرفی برای گفتن ندارند. بیشک بهترین و چرچیلترین چهرهی اصلاحطلبها روحانیست، یعنی اگر رفسنجانی را کنار بگذاریم، بعد از او چهرهای که با فکر و خرج هوش، اکت میکند، روحانی است. در قیام دی ماه، در درجهی اول اطلاعات سپاه و کسانی مثل سردار سلیمانی و “محمدعلی جعفری” و در راس آنها و یک پله پایینتر، علمالهدا و رییسی در مشهد دست به یک اکت میزنند، اما این اکت توسط مردم دزدیده شده و بسط پیدا میکند، سپاه با تاخیر دست به کار میشود و سرکوب قیام طول میکشد و در این پروسهی زمانی اخبار زیادی لو میرود یا بهتر است بگویم جنگ مراکز قدرت در ایران علنیتر میشود؛ مراکز قدرتی که حالا همه برای به دست آوردن قدرت بیشتر در حال جنگاند، تمام این دست و پا زدنها و جنگها از جمله علم کردن احمدینژاد و افراد دیگر، فضاسازیهای اخیر و خبرهایی که درز میکند از دل همین پارههای قدرت است. در اصل خبرگزاریها کار عجیب و غریبی نمیکنند، نمایندههای قدرت به هر کدام از رسانهها که مخاطب بیشتری دارد خبر میرسانند. رهبر در حال مرگ است، شاید هم مرده و یا دیگر معنای رهبری خود را از دست داده، فضای پر از اغتشاشِ ایران نشان از این دارد که احتمالن در حال حاضر کشور بیرهبر است. کاندیدای قدرت چه کسانی هستند؟ در جناح اصلاحطلبی و جناح دولت، روحانی، خاتمی، کروبی و “سید حسن خمینی” ایستادهاند و این چهار نفر باید به نوعی تخریب شوند، خاتمی را پیشتر تخریب کردهاند و حالا تاکیدشان روی روحانی و سید حسن خمینیست و معمولن به این دو نفر کمتر حمله میشود، فراموش نکنید که اگر حملهای هم به آنها بشود کاملن حساب شده است. در حال حاضر احمدینژاد و جناحش کارگذار بیت رهبری هستند، آنها دقیقن بازی “مجتبی خامنهای” را پیش میبرند. مجتبی خامنهای هم مطمئنن و به احتمال خیلی زیاد قصد جانشینی پدرش را دارد و در شرایط فعلی فقط شاهرودی او را به هدفش میرساند، شاهرودی میتواند دو سه سال رهبری کند و بعد جایش را به مجتبی بسپارد و در این مدت مجتبی مباشر قدرت شود و او را کنترل کند و در واقع شاهرودی فقط اسم رهبری را یدک بکشد. برای همین مجتبی و شاهرودی فعلن در بیت رهبری هستند و هر روز که میگذرد قدرت بیت افول میکند، تنها کاری که بیت رهبری توانست انجام دهد این بود که مصلحت نظام را دست شاهرودی داد و به همان نسبت هم شاهرودی در اولین سفرش به آلمان تضعیف شد. عدهای (از جمله سلطنتطلبان) فکر میکنند که خودشان شاهرودی را رسوا کردند، در حالی که اینطور نیست و خود قدرت میخواست که شاهرودی در آلمان رسوا شود و چنین بازیهایی کاملن روشن و واضح هستند و در اصل ما میتوانیم اینگونه بازیخوانی کنیم. هیچ ملایی مثل مصباح یزدی جاهطلب نیست اما او فعلن سکوت کرده تا هیچ فلشی به سمت او نرود. آنها دارند چهکار میکنند؟ همانطور که اشاره کردم چنین جناحی یکی از نقاط سیال است؛ اینکه ناگهان جنتی، مصباح یزدی و “شیخ محمد یزدی” (رییس سابق قوهی قضاییهی) سکوت کنند، چه معنایی دارد؟ آیا جناح پیر و فرسوده در کمیناند یا به حاشیه رانده شدند؟ این جناح هم مجلس خبرگان را در دست دارد و هم شورای نگهبان (سیستم استصوابی) و یکی از دلایلی که به شورای نگهبان حمله میشود، لو رفتن اسناد خبرگان است. یعنی چشم در چشم ملت این جناح را تضعیف کردند، اما این حمله از کجا هدایت شد؟ چهکسی این اسناد را لو داد؟ جناحی که میخواست آنها را تضعیف کند، کدام جناح بوده است؟ مجلس خبرگان به ضرر چه کسانیست؟ حضور خبرگان به ضرر جناح اصلاحطلبان و روحانی، حزب سازندگی و البته جناح سپاه است و هر کدام از این جناحها میتوانستند علیه جنتی و مجلس خبرگان اقدام کنند؛ جنتی و خبرگان با بیت رهبری نزدیکی دارند و وقتی جناح خبرگان تضعیف میشود، بیت رهبری یک گام عقبنشینی کرده و به طرز فجیعی احمدینژاد را وارد میدان میکند، اما احمدینژاد علیه چه کسانی وارد میدان میشود؟ علیه یک جناح باهوشتر که با غرب در تماس است؛ بیشک خانوادهی لاریجانی بیشترین رابطه را با انگلیس دارد و علاوه بر این مجلس و قوهی قضاییه هم دستشان است، میخواهم بگویم هر کدام از این جناحها مثل یک جزیرهاند و مرزبندی خاص خودشان را دارند و با توجه به منافع خودشان اکت میکنند، آنها هر وقت که دلشان بخواهد با پول و سرمایهای که دارند مردم را به حرکت درمیآورند، خیلیها فکر میکنند تظاهرات در مشهد کار سپاه بوده و جناح احمدینژاد هم در آن دست داشته است. جناحهای قدرتمند در ایران به پنج دسته تقسیم میشود: جناح اصلاحطلبان (روحانی و خاتمی و طرفداران رفسنجانی)، جناح کلاسیک مذهبی (خبرگان و شورای نگهبان)، اعضای بیت رهبری (مجتبی خامنهای، هاشمی شاهرودی و…)، سپاه و رییسی و علمالهدا و…، برادران لاریجانی؛ میبینید که هر کدام از جناحها در گوشهای کمین کردهاند و علاوه بر اینها چند گروه سیال هم داریم. در واقع جناحها ارتباطی با هم ندارند و صرفن جنگ قدرت را در ایران بهپا کردهاند و هر روز که میگذرد به گونهای زیرآب همدیگر را میزنند. مثلن یکی از بتهایی که ساخته شده سردار سلیمانی بود اما حالا از هر طریقی به او حمله میشود؛ آخرین حمله به سردار سلیمانی در دادگاه بقایی اتفاق افتاد، اما چه کسی بقایی را لو میدهد؟ جنگی بین بیت رهبری، سپاه و رییسی و علمالهدا درگرفته و این جنگ را میتوان به وضوح دید؛ البته به نظرم از بین این پنج گروه جناح سپاه از همه قویتر است، اما چون ابژههای ابلهی مثل رییسی با روسیه روابط نزدیکی دارد، سپاه بنا بر توافق با روسیه از علمالهدا و رییسی حمایت میکند. تا این اواخر محمدعلی جعفری با سردار سلیمانی همراه بود ولی اخیرن بعد از دادگاه بقایی سلسله اسنادی پیش کشیده شد مبنی بر اینکه او از طریق بقایی به کشورهای اروپایی و آفریقایی باج داده و بیتالمال را حیف و میل کرده است؛ حالا هم قرار است قاصد (بقایی) را مجازات کنند ولی عامل (سلیمانی) آزاد بماند، از طریق چنین بازی شطرنجی، بیت رهبری هم توانست به برادران لاریجانی و به جناح سپاه ضربه بزند. اما دلیل این کار چیست؟ در واقع کسی که این وسط ضربه خورده یک بت بود، بتی خطرناک به اسم سردار سلیمانی که خیلی میتوانستند از او کار بکشند؛ اما این بت نیز در حال شکسته شدن است و همه دارند به او حمله میکنند؛ علت چیست؟ چه اتفاقی افتاده؟ سردار سلیمانی نمیخواهد مثل رفسنجانی و خاتمی وارد این بازی شود و در نهایت او را بشکنند، سلیمانی قصد دارد از نقشی که به او دادهاند فراروی کند، برای همین فرار را بر قرار ترجیح میدهد اما سپاه این موضوع را تحمل نمیکند و در نتیجه به سلیمانی حمله میشود و بازی به شکل جذابی پیش میرود. البته از این به بعد ما تماشاگر بازیهای جذابتری خواهیم بود چون حالا مجتبی خامنهای ناگزیر است خود را بالا بکشد، بیعت بگیرد و حواسش را بیشتر جمع کند، مجتبی یا باید هاشمی شاهرودی را جلو بفرستد که او پتانسیل سیاسی لازم را ندارد یا باید خودش دست به کار شود. از آنجایی که او فرد شکاکیست، در یارگیری درست عمل نکرد، شاهرودی انتخاب جالبی نبود و حالا هم مجتبی راهی ندارد جز اینکه خودش وارد عمل شود و باید دید که او در آینده چهکار میکند. این وسط افرادی هم اخبار مربوط به زیرآبزنیهای این جناحها را افشا میکنند، در واقع خبرنگارانی از صدای آمریکا یا آمدنیوز نقش واسطه را دارند و به نوعی بازیچهی دست قدرتاند. اخباری که آمدنیوز منتشر میکند معمولن از طرف کسانی که در بیت رهبری هستند افشا میشود، مثل احمدینژاد و دوستانش، آنها ظاهرن از رهبر انتقاد میکنند اما همانطور که گفتم انگار رهبری وجود ندارد! از سوی دیگر غرب تصمیم گرفته اموال بسیاری از شخصیتهای حکومتی را رسوا بکند و این رسوایی به سمت بیت خامنهای میرود، آمریکا دل خوشی از بیت رهبری و سپاه ندارد؛ پس با چهکسانی همراهی میکند؟ با مجاهدین خلق؟ سلطنتطلبان؟ خیر! با همان کسانی همراه است که در صدای آمریکا نمایندههای زیادی دارند، در حال حاضر رابطهای بین غرب، حکومت و جناح اصلاحطلبی در حال شکلگیریست و این بازیخوانی هم میتواند در نوع خود جذاب باشد. جناح سپاه به روسیه نزدیک است، بیت رهبری به انگلیس و اصلاحطلبان هم سعی دارند با آمریکا همکاری کنند و در عینحال چشمداشتی به انگلیس و روسیه نیز دارند؛ آنها بازیگرند و با هر چیزی بازی میکنند و حتی اگر بخواهند توپ را به زمین “رضا پهلوی” هم میاندازند و اساسن با هر چیزی که راست باشد و هر جا که بوی پول به مشام بخورد، سریعن معامله و همکاری میکنند. اصلاحطلبها، میانهروها، انصار حزبالله و در کل هر چیزی که رفسنجانی به یادگار گذاشته همه معاملهگر و پولپرستاند و آنقدر بالا کشیدهاند که حالا به خیلی چیزها راضی میشوند. اینکه محمدعلی جعفری فرماندهی سپاه ناگهان میگوید که هر حکومتی با سیستم ایدئولوژیک، فقط چهل سال میتواند دوام بیاورد، بوی کودتا را به مشام میرساند. اما چرا فکر کودتا به ذهنشان خطور کرده است؟ زیرا احتمالن دربارهی کسی که میخواهند به عنوان رهبر انتخابش کنند، به توافق نرسیدهاند و یا با طرح این گزاره میخواهند، بقیه را بترسانند و وادار به عقبنشینی کنند. اتفاقن خودشان هم از کودتا میترسند، گورباچف هم با همین پیشزمینه طرف بود. مطمئنن اگر کودتایی در ایران اتفاق بیفتد به نفع مردم است، چون چنین کودتایی دوام نمیآورد. با توجه به شرایط مردم، مردمی که به ستوه آمدهاند و از شرایط فعلی آگاهی کامل دارند، حکومت نظامی ماندنی نیست. چون حکومت کودتایی معمولن وقتی دوام میآورد که کودتای ملی رخ دهد، کودتا معمولن از طرف ارتش و قدرت نظامی اتفاق میافتد و اغلب نظامیها حس ملی دارند و اینجاست که سپاه دچار دوآلیسم میشود، اولن بین ارتش و سپاه یکپارچگی وجود ندارد، ثانین سپاه ایران ملی نیست و در کل هر کودتایی آنجا اتفاق بیفتد به معنی براندازی جمهوری اسلامیست، عدهی زیادی از کودتا میترسند اما این ترس احمقانه است و اساسن نباید از چنین کودتایی ترسید.
خیلیها فکر میکنند که احمدینژاد دارد روشنگری میکند، غافل از اینکه ما فقط با یک بالماسکه و بازی طرف هستیم؛ احمدینژاد در اصل تلفات نمیدهد، او تنها خوشرقصی میکند تا در آینده اگر قدرتی برقرار بود باز هم نقش سابق خودش را ادامه دهد، یعنی یک نقش حداقلی داشته باشد و او را نیز به بازی بگیرند؛ چون به هیچکدام از وعدههایی که به او داده بودند عمل نکردهاند، به احمدینژاد وعدهی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را دادند، اما آن پست در نهایت به شاهرودی رسید و اینجا بود که گاردش با بیت رهبری تغییر کرد. همانقدر که بیت رهبری با انگلیس رابطه دارد همان میزان رابطه را برادران لاریجانی هم دارند، در نتیجه رقابتی بین این دو گروه در انگلیسنوازی هست؛ بیت رهبری در نقطهی ضعف خود قرار گرفته و مجتبی دستتنهاست و دلیلش هم به مناسبات داخل بیت ربط دارد و تنها کسی که رقابت را به نفع بیت رهبری بالا میبرد و به مجتبی قدرت میدهد، احمدینژاد است. احمدینژاد سعی دارد با آب و تاب نشان دهد که کل خانوادهی لاریجانی کلاهبردارند و قابل قیاس با بقیه نیستند، اما در اصل بقیه هم به همین اندازه کلاهبردار و اختلاسگرند. ولی او عمد دارد فقط لاریجانیها را در صحنه علم کند؛ خیلیها از من میپرسند که آیا باید از احمدینژاد حمایت بکنیم؟ فراموش نکنید که وقتی سگی کوچک، سگ بزرگتر را میزند شما باید همزمان به سگ کوچکتر حمله کنید، چون این دو باید با هم زخمی شوند. هر چرندی که احمدینژاد و دوستانش میگویند فقط به خاطر این است که خودشان به بازی گرفته نشدهاند و آنها هم از عوامل بدبختی مردم هستند. ما فقط با مشتی بازیگر طرفیم، مشتی سگ و گرگ که به جان همدیگر افتادهاند و بهترین شیوه برای تماشای یک بازی اینچنینی، نگاهی جانبدارانه است؛ اما چگونه میتوانیم به آنها کمک کنیم که بیشتر همدیگر را بدرند؟ هر چه این گرگها و سگها زخمیتر بشوند، ماجرا بیشتر به نفع مردم تمام میشود. بزرگترین شانس جمهوری اسلامی این است که با یک اپوزیسیون خواجه طرف شده، چون اساسن اپوزیسیون را در غرب از طریق اپوزیسیون خودی و استمرارطلبان خواجه کردهاند، بهتر بود در همان شروع شکلگیری اصلاحطلبی به عنوان یک اپوزیسیون حکومتی در خارج از کشور، آنها را هو میکردند تا تضعیف شوند، منتها بخشی از کمونیستهای راست (امثال “فرخ نگهدار” که البته افرادی بدتر از او هم هستند، اما اسم او بیشتر از بقیه به میان میآید) با آنها همکاری کردند و به اصلاحطلبها ماهیت دادند و عدهی زیادی هم در بیبیسی با آنها همفکری میکنند و اغلب سعی دارند خود را چپ نشان دهند، اما مزدورتر از این حرفها هستند. ما مدام شاهد بازیهای اینچنینی هستیم، مثلن هم غرب و هم حکومت برای سردار سلیمانی سرمایهگذاری کردند، ولی اینکه حالا از هر طرف به او حمله میشود برایم جالب است. سلیمانی یا جاهطلب است و قصد پرواز دارد و یا نمیخواهد تخریب شود و هیچ جناحی به او حمله کند، اما همهی جناحها به نوعی در مقابلش گارد خاصی دارند و اساسن زیبایی کار در این است که هیچکدامشان از قابلیت سیاسی، انسانی و ملی برخوردار نیستند. هر چه بیشتر بتها شکسته شوند، آزادی بیشتری در ایران اتفاق میافتد.
اما اپوزیسیون در مواجهه با این بازیها، چه نقشی دارد؟ مهمترین نقش را اپوزیسیون داخلی یعنی مردم ایران میتوانند ایفا کنند، نه لیدرهایی که دارند، مردم ایران از افراد سابق حکومتی که زیاد به زندان رفته و برگشتهاند، یکسری لیدر ساختهاند، در حالی که از چنین اشخاصی باید بترسید و دوری کردن از آنها به نفع شماست، آنها مشتی آدم لمپن و بیسوادند که فقط موجسواری میکنند. دورهای که من در ایران دانشجو بودم (از سال ۶۶ تا ۷۱) یک عده حزباللهی که عضو انجمن اسلامی بودند، پستترین و فالانژترین افراد محسوب میشدند، اما حالا همان افراد در بین مردم محبوبیت دارند و چند نفرشان هم بیانیهی رفراندم را امضا کردند و نسل جوان هم فکر میکند آنها انسانهای شریفی هستند. همین موجودات فالانژ در پروسهی زمان تغییر رنگ دادند و هزاران بار به زندان رفتند و برگشتند، در صورتی که خیلی از دوستان روشنفکر ما بعد از یک بار زندان رفتن، لت و پار شدند و برای یک ادعای کوچک به قتل رسیدند، ولی چرا این عده کشته نشدند؟ چرا هنوز زندهاند؟ چون این کار قهرمانسازی خود حکومت است، قهرمانهایی که خود جمهوری اسلامی در کاسهی ملت میگذارد، باید مواظبشان بود زیرا آنها دقیقن وقتی که میخواهید نتیجهای بگیرید به شما خط میدهند تا کاملن ضربه بخورید (مثل میرحسین موسوی)، برای همین تاکید دارم که مردم باید خودلیدر باشند، یعنی ما باید لیدر میدانی داشته باشیم و حواسمان هم کاملن جمع باشد. اپوزیسیون خارجی فقط شعار میدهد و عمل نمیکند، تا مردم شلوغ میکنند و اتفاقی میافتد، افراد اپوزیسیون فکر میکنند که حکومت در حال عوض شدن است و میگویند فلان شخص رهبر شود؛ طوری که انگار خودشان جنگیدهاند، البته همیشه در هر کشوری ماجرا همین بوده و اپوزیسیون خارجی نقش ثابت خودش را دارد. اغلب افراد فعال در اپوزیسیون خارجی هم قربانی و اذیت شدند اما در واقع ظالمانی بودند که به خاطر تغییر قدرت، کشورشان را ترک کردهاند و به نوعی از کشور رانده شدند؛ آنها تبعیدی نیستند زیرا اغلب در قدرت بودند و ظلم کردند و در نهایت یک قدرت بدتر از خودشان را به حکومت رساندند. فراموش نکنید دلیل قربانی و بدبخت شدن ما توسط مشتی ملا، ناکارآمدی ساختار قبلی بود، پس این افراد اپوزیسیون نیستند و ذهنشان از لحاظ ساختاری آزادیخواه نیست، در حالی که ما آزادی میخواهیم. همانطور که اشاره کردم تمام تیزهوشی جمهوری اسلامی این است که افراد خودی را بین مخالفانش فرستاده و خودش مخالفانی را برای خود طراحی میکند و میسازد، در واقع ما نمیدانیم که چهکسی با جمهوری اسلامیست و چهکسی بر ضد جمهوری اسلامی عمل میکند! و این موضوع وحشتناک است، برای همین مهم است که به سابقهی آدمها توجه داشته باشیم و ببینیم کدام شخص پروندهاش سیاه نیست، ابدن حرف کسی را که آدمکش و چماق به دست بوده و الان عوض شده و حرف از لاییسیته و جدایی دین از سیاست میزند، باور نکنید؛ هویت این افراد دینی، ضد مردم و ضد آزادیست. یک انسان چطور میتواند در عرض سه یا چهار سال اینقدر تغییر کند؟ تغییر خیلی سخت است و اگر هم شخصی واقعن تغییر کند، منش خاصی پیدا میکند و مدتی در حاشیه میایستد و مثل محسن مخملباف مدام نقش دلال فرهنگی را ایفا نمیکند. اوضاع ما چه در داخل و چه در خارج بسیار پیچیده و در عینحال قابل شناساییست، زیرا میتوان بازیخوانی کرد. اگر رسانهای یک خبر خاص را منتشر میکند به این معنا نیست که آن رسانه آزادیخواه است، همین که آن رسانه ارتباطاتی دارد و اخباری به او مخابره میشود، نشانگر وابسته بودنش است. وقتی یک رسانه خبر را میگیرد تا عدهای را رسوا کند در اصل نقشی در این رسوایی دارد، چون بخشی از قدرت در حال رسوا شدن است. البته رسوا شدن قدرت، نشانهی خوبیست ولی زمانی که آن رسانه خطی را به شما نشان میدهد، یعنی بخشی از سیاستهای قدرت را اجرا میکند. مساله خیلی ساده است، به فردی خبری را میرسانند و میگویند این خبر را به مردم اعلام کن مثلن مدارکی میدهند و میگویند دختر فلانی جاسوس است، همانقدر که با رساندن چنین خبری باعث محبوبیت او میشوند، به همان نسبت هم از این فرد خواستههایی دارند؛ برای مثال در موقعیتی دیگر به او میگویند که فراخوانی برای تظاهرات بدهد، اما هدف این فراخوان در اصل تظاهرات نکردن و تزریق بیانگیزگی به مردم باشد! پس مردم باید باهوش باشند و از تمام نیروی خود استفاده کنند. اغلب تلویزیونها چپ اندر قیچی هستند و بحثها و صحبتهایشان چرند و خندهدار است.
در حال حاضر گرگها در ایران به جان همدیگر افتادهاند، اما چرا سپاه دست دست میکند؟ سپاه که تمام قدرتها را در دست گرفته، چرا کودتا نمیکند؟ معمولن حکومتهای ایدئولوژیک سرنوشت یکسانی دارند. شوروی چگونه شقهشقه شد و چه اتفاقی افتاد؟ در اواسط سال ۱۹۹۱ معاون رییس اتحاد جماهیر شوروی به اتفاق کمیتهی مرکزی حزب کمونیست متفقالقول بودند که کاری بکنند و جلوی تغییرات و دگرگونیهایی را که گورباچف ترتیب آن را داده بود، بگیرند و در نهایت کودتا کنند، وقتی کودتا کردند، کودتایشان بیشتر از سه روز طول نکشید، چون مردمِ آگاه و به ستوه آمده، وارد میدان شدند و جلوی آن جریان را گرفتند و کودتا ناکام ماند. دیدن چنین تجربهای باعث شده که سپاه فعلن کودتا نکند زیرا میداند که به هیچ عنوان مقبولیت مردمی و جهانی ندارد؛ آمریکا تحریمش کرده و اگر روسیه کمکش نکند هیچ کاری نمیتواند پیش ببرد و از طرفی روسیه هم بیهوده به کمکش نمیآید و طبیعتن باج میخواهد و آن باج را مردم هرگز تحمل نمیکنند و اینها مشکلاتیست که سپاه با آن روبهروست. در شرایط فعلی متغیرهای بزرگی در کشور ما ایفای نقش میکنند، جنگهای مختلفی هم دارد اتفاق میافتد، آیا ممکن بود تاجزاده در برنامهی تلویزیونی علنن بگوید که “محسن سازگارا” را خود جمهوری اسلامی به آمریکا فرستاده و در واقع پرده از جاسوسی سازگارا بردارد؟ مگر سازگارا و تاجزاده هر دو در سنگر اصلاحطلبی نبودند؟ وقتی مجری از تاجزاده پرسید که آیا بعد از اتفاقات سال هشتاد و هشت تلویزیونهای خارجی به او پیشنهاد کردند که همراه با خانوادهاش در ازای پول، قدرت، تلویزیون و امکانات دیگر از کشور خارج شود و به راحتی ایدههای خود را مطرح کرده و مثل بقیه فعالیت کند؟ تاجزاده جواب داد: بله، از من خواستند، اما من قبول نکردم چون عاشق کشورم هستم و اینجا میتوانم نفس بکشم و بعد علنن گفت که سازگارا و خانوادهاش با کمک وزارت اطلاعات از کشور خارج شدند و نقشههایی دربارهی سازگارا داشتند و در واقع او رسمن سازگارا را سوزاند. ولی معنای کار تاجزاده چیست؟ این یعنی در جناح اصلاحطلبی نیز جنگی اتفاق افتاده و آنها هم به دو بخش تقسیم شدند، بخشی که رادیکالتر است و احتمالن موافق براندازیست، مثل مخلملباف و سازگارا که در یک جبهه قرار گرفتهاند و به ظاهر با سرنگونی نظام موافقاند؛ و بخش دیگر هم از جریانات گوناگونی کمک میگیرد و میخواهد نقش متفاوتی را ایفا کند. اگر یادتان باشد اصلاحطلبها در دورهی قیام فرودستان بحث کردند و گفتند که خطر سوریهای شدن و شقهشقه شدن در کمین ایران است و با این حرف، مردم و بهخصوص طبقهی متوسط را ترساندند؛ من نیز همان موقع در این باره سه مقاله نوشتم و دو بیانیه دادم و دلایلی آوردم که چرا هیچوقت ایران سوریه نخواهد شد، “سعید حجاریان” در تمام آن مدت دست به قلم بود و مدام مینوشت اما هرگز به این مساله اشارهای نکرد؛ حالا طی هفتهی گذشته ناگهان میگوید که اصلن هیچ شباهتی بین ایران و سوریه وجود ندارد و محال است که ایران مثل سوریه شود. چرا حجاریان چنین گاردی را اتخاذ میکند؟ او مغز تئوریک یا تئوریسین سیاسی جناح اصلاحطلبیست، یعنی در اصل کارخانهی فکری جناح اصلاحطلب آقای حجاریان است. اما چرا این نقش را به او دادند؟ برای اینکه اصلاحطلبها بازندهی این میداناند، آنها به نفع بقیه هر کاری کردهاند ولی هیچ چیزی در بساط خودشان نمانده و مردم را هم از دست دادند؛ در واقع تنها نقطهی قدرت اصلاحطلبان این بود که میتوانستند مردم را فریب بدهند، آنها دلال محبت و مردم بودند و در نهایت مردم را به حکومت میفروختند و این تنها کاری بود که در طی بیست سال گذشته انجام دادند، اما حالا میبینند که دیگر آن مقبولیت حکومتی را ندارند و کسی هم آنها را به عنوان دلال قبول ندارد، چون مردم به ماهیت واقعی آنها پی بردند. برای همین چند شقه میشوند و ماموریت تازهای به سعید حجاریان میدهند، البته حجاریان نوشدارویی پس از مرگ سهراب است و دیگر همهچیز تمام شده، قیام فرودستان سرکوب شد و مردم را تنها گذاشتند، طبقهی متوسط و تمام طبقاتی که پشت جناح اصلاحطلبان بودند هیچکدام وارد خیابانها نشدند و به مردم تیکه انداختند. اسم قیام را “قیام گرسنگان” گذاشتند و مردم را حمال و بیشعور و نفهم خطاب کردند، اصلاحطلبان دلیل اصلی این زخم زبانها و حماقت و بدبختی و خیانت هستند و باعث شدند که طبقهی متوسط و چند شهر دیگر وارد قیام نشوند. اینکه حجاریان حالا بگوید ایران سوریه نمیشود چه فایدهای دارد؟ ما قربانی دادیم و آن قیام هم سرکوب شد و اگر چیزی هم به دست آوردیم غنائم طبقهی روشنفکری و در اصل دستاورد طبقهی فرودست است، چرا حجاریان حالا میخواهد به این سمت بچسبد؟ زیرا قصد دارد بخش مربوط به براندازان را به چنگ آورد و این یعنی یک مکر و استراتژی تازه، و این مکر دقیقن بعد از کثافتکاری رفراندم و همکاری با مشتی مزدور اتفاق میافتد؛ مشتی کثافت که به مردم گفتند برنامه داریم و میخواهیم قیام را ادامه دهیم و معنای رفراندم تداوم قیام است. آنها با طرح رفراندم مردم را خانهنشین کردند و آب را به آسیاب رساندند و حالا بیخیال رفراندم شدند و میگویند حق با قیام فرودستان بود. به یاد بیاورید حرفهای “بهزاد نبوی” جاعش را، بیشک او عصارهی جاعشیست و با اینکه به وطنفروشی خود واقف است، اما باز وطنفروشی میکند. با توجه به آماری که آن زمان از پنجهزار زندانی و سی و پنج نفر کشته خبر میداد و خود نبوی هم تعداد کشتهها را خوب میدانست، وقیحانه گفت تعداد کشتهها بیست نفر بوده، که ده نفرشان در زندان خودکشی کردهاند و اینگونه داغ دل خانوادههایی را که قربانی دادهاند، تازه کرد. واضح است آن زندانی که نبوی رفته، زندان نبوده و اساسن امثال نبوی جای زندان به هتل میروند و شرایطشان مثل بقیهی زندانیها نیست و سرویسهای ویژه در اختیارشان قرار میگیرد. به هر حال چنین فضایی شکل گرفته و جنگ در بین اصلاحطلبان هم نفوذ کرده است و یک عده ماموریت پیدا کردهاند که دوباره مردم را تور بزنند و دلشان به دست آورند. به هر حال آنها تمام تریبونها، کانالها و مدیاهای خارج از کشور را در دست دارند و معمولن در اجرای ایدههای خود موفق هستند. اما نقش مردم چیست؟ در این میان مردم ایران نقش آن دختر زیبایی را دارند که تعداد زیادی خواستگار دارد، همه میخواهند دل مردم را به دست بیاورند و آنها را به سمت خود جذب کنند. مهم است که مردم چگونه عشوه بریزند و چهکسی را چگونه تحویل بگیرند، البته بهتر است که مردم هیچکس را تحویل نگیرند و همه را در نهایت زیرکی بازی بدهند؛ یعنی به جای اینکه دوباره با مردم بازی شود، مردم آنها را وارد پروسهی بازی بکنند. در ابتدا توضیح دادم که جنگهای مختلفی بین گروهها برقرار است، جناح کلاسیک مذهبی (شورای نگهبان و مجلس خبرگان) در عین داشتن پول و قدرت، پیادهنظام هم دارد و یک سری گروههای سیاسی به آن وابستهاند؛ لو رفتن فیلم مجلس خبرگان اقدامی علیه این جناح بود، آن هم در شرایطی که جنتی با هفتاد و پنج درصد آرا خبرگان را به چنگ آورده بود و به هر حال این مجلس به خاطر تعیین رهبر یک منبع قدرت است، اما با پخش آن فیلم ناگهان ضعیف میشود. به راستی “شاهد علوی” فیلم را از کجا آورد و دلیل تضعیف خبرگان چیست؟ طبیعیست که پای سپاه پاسداران در میان است و فیلم توسط این جناح به دست او رسیده، سپاه با رساندن فیلم خبرگان به دست علوی درصدد ضربه زدن به مجلس خبرگان بود و دیدیم که پیرامون آن محمدعلی جعفری گفت ما باید ساختار را عوض کنیم و عوض کردن ساختار یعنی حذف شورای استصوابی و مجلس خبرگان. فعلن مقدمات بازیهای مختلف در حال چیده شدن است، و وقتی چیدمان برقرار شود، آن بازی دلخواه به وقوع میپیوندد. اگر پیگیری کنید که علوی فیلم خبرگان را از کجا آورده به سپاه میرسید و این مساله کاملن طبیعیست، چنین فیلمی جزو اسرار است و دست هر کسی نیست. هر چه جلوتر بروید، بیشتر متوجه جنگ در بین مراکز قدرت میشوید، مثلن جنگ میان سپاه و خبرگان شبیه جنگیست که مشایی به راه انداخته بود، مشایی و احمدینژاد آخوندها را دور زدند و مستقیم با امام زمان رابطه برقرار کردند و چنین مسالهای طبیعتن باید به مصباح یزدی و جنتی بربخورد، چون واسطهی امام زمان حتمن باید ملا باشد نه یک شخص عادی! ولی مشایی ناگهان از هر ملایی ملاتر شد. کار سپاه هم مشابه کار مشاییست و قصد دور زدن آخوندها را دارد، در نتیجه فعلن آخوندها حواسشان بیشتر جمع شده است. اما جنگ بین سپاه و دولت چگونه اتفاق میافتد؟ سپاه معمولن برای قدرت مالیاش مالیات نمیدهد و دولت سعی دارد سپاه و آستان قدس را مجبور به پرداخت مالیات کند. مجموعهی این بازیها در اصل به یک نوع بازی ختم میشود؛ در اینگونه مواقع مردم باید در عین هوشیاری طرفدار گروه ضعیفتر باشند تا تعادل در جنگ برقرار شود، چرا که هرچه تعادل در جنگ بیشتر باشد، هر دو جناح بیشتر ضربه میخورند و هدف ما این است که همه ضربه بخورند. از طرف دیگر نجفی (شهردار تهران) دست به کار عجیبی میزند و قالیباف را لو میدهد و این کار او یعنی لو دادن سپاه پاسداران! زیرا هر چیزی را که قالیباف بالا کشیده در جیب سپاه رفته و در قدس خرج شده است و او اجازه ندارد اینهمه پول را بالا بکشد. درست است که نجفی استعفا داد اما با افشاگری او سپاه ضربه خورد و اینجا نیز شاهد جنگ قدرت دیگری بودیم. همانطور که گفته شد جنگ احمدینژاد با برادران لاریجانی در واقع جنگی بین بیت رهبری و لاریجانیها محسوب میشود، چون هم آملی لاریجانی و هم مجتبی خامنهای هر دو مدعی رهبری هستند؛ و البته مجتبی ترجیح میدهد اول شاهرودی رهبر باشد، چون شاهرودی به او وفادارتر است. البته توقع رییسی و دورخیز شدید روحانی را هم برای رهبر شدن، نمیتوان نادیده گرفت. “علی لاریجانی” دو سره بازی میکند، او پنهانی با برادرش است و در ظاهر با روحانی! در کل برادران لاریجانی طوری بازی میکنند که هرگز بازنده نباشند و معمولن با تمام جناحها هم وارد بازی میشوند و نسبت به بقیه سیاستمدارتر و انگلیسیتر عمل میکنند.
در این میان گارد مردم باید چگونه باشد؟ جناح احمدینژاد بهترین کار ممکن را میکند، کشتی آنها غرق شده و صاحب مرکزیت و قدرت نیستند و از هر لحاظ به حاشیه پرتاب شدند؛ البته نابودی و به حاشیه رفتن، خصلت رییسجمهوری در کشور ماست؛ و فقط آنهایی ماندگار میشوند که به جناحی بچسبند، احمدینژاد در وهلهی اول میخواست هویتی مستقل داشته باشد اما در نهایت نابود شد؛ پس باید با جناح خاصی همکاری میکرد، اول تلاش کرد به اصلاحطلبها ملحق شود چون آنها مقبولیت مردمی بالاتری داشتند؛ اما اصلاحطلبان از بس علیه جناح احمدینژاد افشاگری کرده بودند که نمیتوانستند آنها را بپذیرند. بعد سعی کردند با سپاه وارد معامله شوند اما سپاه مدعی نمیخواست، اساسن سپاه آنقدر بالا کشیده که ابدن به دنبال شریک نیست، در نتیجه پس از اینکه از سوی دولت و اصلاحطلبان و سپاه پذیرفته نشدند، دو گزینه داشتند: برادران لاریجانی و بیت رهبری، و در نهایت به بیت رهبری پناه بردند چون از بیت رهبری آتو داشتند، بیت رهبری هم از آنها استفاده کرد تا به برادران لاریجانی ضربه بزند. تنها کسی که میتوان از او دفاع کرد و کمخطر هم نیست احمدینژاد است، البته ما از احمدینژاد دفاع نمیکنیم و قرار هم نیست دفاع کنیم اما اگر حرفی بزند و کسی را رسوا کند باید خبرش را تا جایی که میتوانیم پخش کنیم، در اصل هر جناحی بخواهد جناح مقابلش را بیشتر رسوا کند، ما در فراگیر شدن آن رسوایی شرکت میکنیم، ولی در عینحال باید آگاه باشیم.
در حال حاضر دو جناح قدرتمندی که روبهروی هم ایستاده و مثل دو گرگ هار هستند و فجیعترین دشمن مردماند؛ اتحادیهی اصلاحطلبان و روحانی و حزب سازندگی در یک طرف و در طرف دیگر گروه سپاه، علمالهدا و رییسی هستند که از همه قویتر و خطرناکترند. در پروسهی جدید قدرت، مجتبی بازی خود را خوب انجام نداد و الان در مورد او و خانوادهاش افشاگریهای زیادی میشود؛ آنها دیگر مقبولیت مردمی ندارند و در واقع این وسط بازندهی مطلق بیت رهبری و افرادیست که در آن کار میکنند. از سوی دیگر با برادران لاریجانی هم طرفیم که معمولن به جایی پیوست میخورند و فعلن تمام دلخوشیشان رابطه با انگلیس و رایزنیها و کارهای پنهانیشان است، اما آنقدر قدرت ندارند که با این دو جناح مقابله کنند، برای همین باید بیخیال بیت رهبری و برادران لاریجانی شد و با همان دو جناح خطرناک (جناح سپاه، علمالهدا و رییسی و جناح دولت، اصلاحطلبان و حزب سازندگی) مقابله کرد، چون هر کدامشان شانس دیکتاتوری بعدی را دارند و میتوانند مردم را فریب دهند.
اما در خارج از کشور با چه مشکلاتی طرف هستیم؟ متاسفانه در خارج از کشور چیزی جز دروغ حاکم نیست. مشتی آدم فرصتطلب و اپورتونیست، از ایران فرار کردند و ژورنالیست شدند، اشخاصی که بیشتر دلالهای خبری و سیاسی هستند و هر سمتی که باد شدیدتر بوزد به آن سمت میروند و اساسن هر جا که بوی پول بیشتری به مشام برسد، آنجا لنگر میاندازند. این افراد فاقد دانش، تحلیل، پرونده و شخصیت هستند و همه از دم توخالیاند. آنها فقط بازیگرند و بازی خود را خوب بلدند؛ مثلن بلدند مخاطب را فریب دهند و دلش را به دست آورند. بلدند مدام دم از مردم بزنند و ژست آدمهای اخلاقمحور را بگیرند، آنها آموزش دیدهاند که بازیگری کنند، در نتیجه سوار موجهای چندروزه میشوند و ادعای رهبری میکنند. مثلن یکی از آنها بلد نیست خوب حرف بزند و تحلیل کند اما ادعا میکند در این چهل سال، تنها اپوزیسیون خود او بوده است؛ چنین افرادی میدانکها را در دست میگیرند، آنها خردهبازیگرهایی هستند که به طور دورهای در خارج از کشور بازی میکنند؛ خطرناک هم نیستند، فقط با خبرسازی و دروغبافی مردم را گیج میکنند؛ خبرها را این چند جناحی که در حال جنگاند به دستشان میرسانند و آنها هم اخباری که در راستای افشاگری علیه جناح مقابل است منتشر میکنند، یعنی هر جناحی که بخواهد جناح دیگر را بکوبد اخبار را دست این بازیگران میرساند، بازیگرانی که صاحب کانال، خبرگزاری، تلویزیون و یا خودشان کارمند تلویزیون هستند. تلویزیونها هم اغلب در لندن ساخته شدهاند و معمولن متعلق به یکی از این چند جناح خاصیست که نام بردم. آنها آنقدر پول دارند که بتوانند با یک میلیون دلار بهترین تلویزیون را بسازند، افراد مزدور هم به یک شاهی همهچیز خود را میفروشند. در نتیجه وقتی تلویزیونها را میبینید، متوجه میشوید که سناریویی در حال شکلگیریست. در شرایط فعلی ما خبرنگاری نداریم که باج و پول نگیرد، منظورم از خبرنگار، خبرنگارهای عادی نیستند، منظورم افرادیست که وقتی حکومت به خطر میافتد انگار ناموسشان به خطر افتاده و شب و روز ندارند و ناگهان فعال میشوند. چند گروه هم داریم که واقعن شریف هستند، مثلن تعدادی از گروههای چپ کمونیست، آنها جمعیتی هستند که گاهی همدیگر را میبینند و خودشان را قبول دارند و هیچ قدرتی حتی قدرت مقاله نوشتن هم ندارند و اساسن تاثیرگذار نیستند؛ ولی میتوانند کاری بکنند که به نفع مردم باشد. هیچکدام از سه حزب کمونیست، مارکسیست و سوسیالیست بیشتر از صد نفر جمعیت ندارند، اما بهتر است که همه متحد باشند و بتوانند زیر یک پلتفرم جمع شوند و تشکیل یک قدرت بدهند؛ البته منهای تودهایها، چون تودهایها بخشی از اصلاحطلبی و بخشی از مافیای اقتصادی ایراناند، به نظر من آنها چپ نیستند بلکه قسمتی از سیستم جاسوسی جمهوری اسلامی و کانون جاسوسی روسیه هستند. منظورم از چپها، اقلیتهای کمونیست مثل راه کارگر، پیکار و اقلیت است و کاری با اکثریت و توده ندارم، حتی معتقدم که بهتر است آنها را از تاریخ حذف کنیم! چون من اغلب آنها را حاوی منش جاسوسی میدانم. فداییان اکثریت و تودهایها، معمولن همخصلت، همشیوه و همسیستم هستند و نمیخواهم بگویم مطلقن کار مثبتی نکردهاند، اما ماهیت کنونیشان کثیف و کاملن راست است. اگر بقیهی چپها، کمونیستها و سوسیالیستها اتحادی را شکل بدهند و یک روشنفکری هوشمندانه دور هم جمع شود، شاید واقعن به درد مردم بخورد، البته من از این نظر هیچ امیدی ندارم. از سوی دیگر ما دو گرایش داریم که ظاهرن پر طرفدارند یکی سلطنتطلبها و دیگری مجاهدین خلق، ولی هیچکدام از این گرایشها مبارزه نمیکنند و فعلن در حال چانهزنی با کشورهای غربی هستند، آنها در جنگ قدرتی که در داخل و خارج شکل گرفته، سهیم نیستند و فقط میخواهند قدرت را از طریق یک حکومت خارجی به چنگ بیاورند و در اصل ناامید شدهاند و یا آن نیرو را ندارند. مساله اینجاست که این دو گرایش فاقد قدرت گفتمانسازیاند و هر دو از این لحاظ خواجه هستند. آنها دانش گفتمانسازی و تئوریک ندارند و همساز با زمان نیستند، اگر هوشمندی به خرج دهند و خودشان را نو بکنند و فکر به چنگ آوردن حکومت را نداشته باشند شاید بزرگترین خدمت را به مردم ایران بکنند. مثلن اگر “رضا پهلوی” بگوید: “من برای دمکراسی و آزادی کشور و مردم میجنگم و سلطنت من چهل سال پیش از دست رفته و یک حکومت دیگر آمده و دیگر مطلقن طرفدار سلطنت نیستم، اگر هم قرار باشد کار سیاسی بکنم کاندید ریاستجمهوری میشوم، و هر کدام از طرفداران من حرف از سلطنتطلبی و سلطنت بزنند در اصل طرفدار من نیستند و فقط میخواهند مردم را تضعیف کنند”، بزرگترین خدمت را به مردم کرده است. اتخاذ چنین گاردی از طرف رضا پهلوی از لحاظ تاریخی هم به نفع خودش و هم به نفع مردم ایران است، چون آنوقت اتحاد آنها با گروههای دیگر، میتواند یک شاکله یا سیستمی را تشکیل دهد. مجاهدین خلق هم چنین قدرتی دارد، آنها سابقهی جنگ دارند و اشتباهات سیاسی بسیاری کردهاند، اما در عینحال تلاش قابل ستایشی هم داشتهاند و در حداقلها جا نزدهاند، تنها راه مجاهدین این است که گفتمان خود را تغییر بدهند و از آن حالت آرمانخواهانهی شیعی فاصله بگیرند و شعارشان آزادی، تبعیضزدایی و اصلن در پی تحقق لائیسیته یا جدایی دین از حکومت باشد. اگر این خواستهها را به عنوان شعار محوری خود الینه کنند و دم به ساعت از اسلام و تشیع و حسین صحرای کربلا نگویند، من فکر میکنم که شانس موفقیتشان بالا میرود و میتوانند به داد مردم برسند. اساسن جمهوری اسلامی از تشکیل شورای هماهنگی وحشت دارد، شورای هماهنگی را احزاب بزرگ و آنهایی که پول و امکانات دارند به خاطر مردم و کشورشان به راحتی میتوانند تشکیل دهند و باعث شکلگیری یک قدرت بشوند، منظور از قدرت لشکرکشی کردن نیست، فقط تریبون قدرتمندی را تعریف بکنند و آن تریبون بدل به تریبون ملی شود و از آنجا بتوانند با مردم حرف بزنند. جایی را تصور کنید که احزاب متحد شدهاند و پول، نظریهپرداز، تئوریسین و قدرت دارند، میتوانند تولید استراتژی کنند، و علاوه بر این تلویزیونشان فراگیر است و از بیبیسی و من و تو نیز بیشتر بیننده دارد. مردم به چنین تریبونی نیاز دارند، تریبونی که شعارش آزادی و نجات آنها باشد و واقعن در این راه قدم بردارد. در چنین حالتی دیگر هرگز از بیبیسی و صدای آمریکا نمیترسند، زیرا تریبون خود را دارند و در حال حاضر نداشتن تریبون بدل به معضلی جدی شده است و این در حالیست که ما اکثریت ناراضی از حکومت را در داخل داریم و حتی یک سرمایهدار هم میتواند به ما کمک کند. ما حداقلهای کوچک را نداریم، یعنی جلوی حداقلهای کوچک هم سنگ میاندازند، همه از هم بد میگویند و این ضعف بزرگیست، نقد کردن را بلد نیستند، شاید مخالفتی با یکدیگر نداشته باشند، اما با هم دشمنی میکنند. چپیها با مجاهدین خلق، مجاهدین خلق با سلطنتطلبان و… این مساله باعث شده که جمهوری اسلامی مخالف نداشته باشد، تمام حرفهای این پیر و پاتالها چرت و پرت است، مشتی انسانهای سنگشده، خواجه و ترسو که افتخارشان رهبری فلان حزب است اما در در عمل پوچ و توخالیاند. میخواهم بگویم که اپوزیسیون علیه آن حکومت هیچ کاری نکرده، آنها فقط به جان همدیگر افتادهاند.
در ماجرای تبرئه شدن “سعید طوسی” (قاری قرآنی که به بچههای مردم تجاوز میکرد) قوهی قضاییه نقد شد، اما قوهی قضاییه به راحتی فلش را سمت بیت رهبری و مجتبی خامنهای کشید و آنها را بدنامتر کرد، این خبر در آمدنیوز و چند جای دیگر منتشر میشود و ما افشای آن را به آمدنیوز ربط میدهیم، اما در اصل این ماجرا هنر قوهی قضاییه است که علیه بیت رهبری به اجرا گذاشته شد. بیت رهبری نیز قبلن دختر لاریجانی را از طریق آمدنیوز رسوا کرده بود. جنگ بین مراکز قدرت نشان میدهد که همه نگراناند و میخواهند سهم بیشتری از آیندهی ایران داشته باشند. این جنگ هر روز در شکلهای مختلفی کلید میخورد و حتی بین بیت رهبری و سپاه هم چنین جنگی وجود دارد، مثلن سپاه بهطور ناگهانی امامجمعهی تهران را عوض میکند و ابوترابی را جای امامجمعهی قبلی میآورد، این عمل سپاه نوعی دخالت در کار بیت رهبریست. معمولن آن جناحهایی که موازی هستند کمتر با هم میجنگند، برای مثال سپاه و دولت کمتر با برادران لاریجانی درگیر میشوند. در حال حاضر بیشتر جنگها متوجه بیت رهبری است، یعنی برادران لاریجانی، دولت و اصلاحطلبها و از طرف دیگر سپاه مدام به بیت رهبری ضربه میزنند و بیت رهبری آنقدر ضربه خورده که ضعیف شده؛ حالا هم شایعه کردهاند که مجتبی خامنهای برای اهداف خاصی به انگلیس رفته است. جنگ اساسی بین سه مرکز است و بیش از همه بیت رهبری و دولت و سپاه درگیر شدهاند، در اصل براندازی در جنگ بین دولت و سپاه اتفاق میافتد و هر کدام از دو جناح برنده شود، قدرت را در دست میگیرد و دیکتاتوری را فجیعتر میکند و آنجاست که براندازی نهایی تحقق پیدا میکند. هر چه جنگ بین جناحها بیشتر طول بکشد ما بیشتر ساکن این برزخ خواهیم بود. باید تلاش بکنیم که خردهپاها له و لورده شوند و آن جنگ اصلی و نهایی اتفاق بیفتد و آن موقع دیگر نوبت مردم است. اما برای تحقق این خواسته باید شورای هماهنگی انقلاب تشکیل شود. برای همین میگویم که نقش شورای هماهنگی مهم است، در شرایطی که تمام جناحها ضعیف میشوند، شورای هماهنگی مردم را وارد میدان میکند و براندازی اتفاق میافتد و این موضوع باید همهی استراتژی ما باشد؛ در اصل کل این بحث را مطرح کردم که به این نقطه برسم؛ زمانی که پنج مرکز قدرت به جان همدیگر میافتند و یکدیگر را لت و پار میکنند، در نهایت دو جناح باقی میماند و بین آن دوآلیسم، یک جناح قدرت را در دست میگیرد و دیکتاتوری تازه را تشکیل میدهد. اما دیکتاتوری تازه، دیکتاتوریست که مقبولیت میخواهد و مطمئنن مقبولیت مردمی نخواهد داشت، و به دلیل همین عدم مقبولیت، شورای هماهنگی میتواند همه را تجمیع و متحد کند و به جان آن حکومت آینده بیندازد و اینجاست که به طور مطلق با آسانترین روش براندازی اتفاق میافتد؛ برای همین باید شرایطی را ایجاد کرد که شورای هماهنگی تشکیل شود، مجاهدین خلق و سلطنتطلبها میگویند که ما کاری به این مسائل نداریم و با آمریکا صحبت میکنیم، حالا هم که ساختار سیاسی آمریکا اینگونه شده، در نهایت آمریکا به ایران حمله میکند و ما سربازان پیادهنظامش میشویم و پس از پیروزی در آن جنگ، حکومت مال ما میشود. ولی این تحلیل، اشتباهی ساختاری و سیاسیست. آنها حتی اگر پیادهنظام آمریکا هم باشند هرگز اینگونه پیروز نمیشوند، آمریکا هم اگر نقشی در براندازی داشته باشد بیشک حکومت را به این افراد نمیدهد، این جناحها باید کار بکنند تا به مقبولیت مردمی برسند و مقبولیت مردمی یکشبه از طریق آمریکا به دست نمیآید. همه باید سمت حکومتی برویم که برخوردار از دمکراسی واقعی (چه دمکراسی مستقیم و چه دمکراسی غیرمستقیم) باشد. البته ایدهآل من دمکراسی مستقیم است و در حال حاضر چنین دمکراسی را دور میبینم چون هنوز آن آمادگی وجود ندارد، اما مطمئنن اگر چنین اتفاقی بیفتد، رستگاری ما تا ابد محصول همان دمکراسی مستقیم خواهد بود. هر کسی که در خارج و داخل کشور میجنگد باید پی اتحاد و تجمیع و استفاده از قدرت مردم باشد، زیرا در چنین شرایطی ما به حکومتی قدرتمند میرسیم، فراموش نکنید که قویترین حکومتها، حکومتهای مردمی هستند که از مقبولیت مردمی برخوردارند. متاسفانه سیاستمداران ما اغلب وابسته به پول و قدرت خارجیاند و هیچکدام آن مقبولیت لازم را ندارند، چون مردمی نیستند و فقط به فکر جیب و منافع خودشاناند؛ در واقع بزرگترین ضعف ما نداشتن یک سیاستمدار واقعیست.