مقالهی «نقش شورای هماهنگی و ویژگی اعضایش» از بحثهای «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «کارگاه انقلاب»ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.ویدیو این مطلب در یوتیوب
هدف از تاسیس گروه کارگاه دموکراسی، تلاش برای رسیدن به یک ایده و اتحاد است تا از این راه، گامی مهم در تحقق اهداف قیام برداریم و این جنبش مردمی را به اکثریت برسانیم. این مهم محقق نمیشود مگر اینکه گروههای مختلف فکری و مبارز بتوانند با هم کنار بیایند و استراتژی خاصی اتخاذ کنند. گروههایی که رهبرانشان با هم مخالفاند یا مشکل دارند، هرگز نمیتوانند به انقلاب، سازمان و نظم ببخشند. در حال حاضر گروههای گوناگونی وجود دارد که همه براندازند، اما هر کدام سازِ خود را میزنند و در حالی که هنوز اتفاقی نیفتاده، در فکر تقسیم غنایم هستند. این بزرگترین خیانت به یک انقلاب است و حکومت دیکتاتوری خامنهای از این اختلافات درونی بیشترین استفادهها را میبرد. بارها اتفاق افتاده که هروقت مردم به طور خودجوش اعتراض میکنند، عدهای میخواهند آنرا به نام خودشان سند بزنند. اگر میخواهیم از شرّ این دیکتاتوری رها و مردم و خود را نجات دهیم، باید گاردی را انتخاب کنیم که موفق باشد. در شرایط کنونی، این قیام نمیتواند یک رهبر داشته باشد، چون همه متّفقالقول نیستند و بر اساس تجربههای انقلابی ما، همیشه یک رهبر بعد از پیروزی تبدیل به یک دیکتاتور میشود مثل خمینی، یا اینکه رهبر جنبش با رژیم استبدادی در آن زمان معامله و باعث شکست انقلاب شده است. در حال حاضر بهترین فکر این است که ما برای اولین بار و مثل بسیاری از انقلابهای موفق جهان، یک شورای هماهنگی تشکیل دهیم که اعضایش ادعای حکومتداری نداشته باشند، بلکه راهکارهایی تعیین کنند که منجر به پیروزی شود. افرادی که عضو این شورا خواهند شد، لزومن رهبر آن انقلاب نیستند بلکه برای سازماندهی و طرح استراتژی میتوانند موثر باشند. موضوع بحث ما، خصوصیات چنین کسانیست. اینکه هرکدام از ما حزب موردنظرمان را تبلیغ کنیم یا فقط راهکارهای آنرا موثر بدانیم، فایدهای ندارد. مثلن اگر سلطنتطلب یا مجاهد خلق هستیم، فقط نام بردن از رضا پهلوی یا مریم رجوی هیچ کمکی به ما نمیکند و حرکت را پیش نمیبرد. رهبران و اعضای شورای هماهنگی انقلاب را براساس تواناییهایشان میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: ۱ـ رهبران فکری و ایدئولوگ. ۲ـ کاریزمایی و هماهنگ کننده. ۳ـ استراتژیست و میدانی.
یک رهبر فکری و ایدئولوگ، علاوه بر خلق ایدئولوژی و زمینهی عقیدتی، یکسری اصول برای سلب مشروعیت از نظام سیاسی حاکم نیز طرح میکند و نشان میدهد که چرا این حکومت و دیکتاتورِ حاکم مشروعیت ندارد و از این طریق، باعث میشود تا عدم رضایت مردم به نقطهی ماکزیمم خود برسد. یا اثبات میکند که مبنای فکری و سیاسی نظام مسلط، غلط یا بر پایهی بلاهت و بیسوادی استوار است. اینها مجموعه خصوصیات سادهی یک رهبر ایدئولوگاند. او میتواند با طرح یک ساختار سیاسی تازه، به طور موثری حکومت را نقد کند و مردم را به اتحاد فکری برساند.
رهبر کاریزماتیک کسی است که مهارت خاصی در بسیج مردم و شوراندنشان علیه نظام سیاسی حاکم دارد و میتواند آنها را تشویق به قیام ضدّ دیکتاتوری کند و روحیهی انقلابیشان را بالا ببرد.
رهبر استراتژیست، توانایی نهادینه کردن جنبش بین مردم و تحکیم قدرت در شرایط انقلابی و حتی بعد از آن را دارد. تعویض رژیم و براندازی به معنای پایان انقلاب نیست، بلکه در آن لحظه کار شورای هماهنگی تازه آغاز میشود و باید در کنار ادارهی امور روزمرهی کشور، شرایط را برای حضور مردم در رفراندوم مهیا سازد. یعنی چند ماه پس از سرنگونی، فضای سیاسی را باز کند تا مطبوعاتِ آزاد با روشنگری، مردم را آگاه کنند که بهترین ساختار سیاسی مدّنظرشان را برگزینند و بعد به پای صندوقهای رأی بروند، نه مثل انقلاب 57 که تنها بعد از دو ماه، جمهوری اسلامی به رأی گذاشته شد. در آن زمان، جمهوری اسلامی تنها رویکرد برای انتخاب بود و گزینهی دیگری وجود نداشت، در نتیجه 99 درصد به آن رأی دادند، چون هیچ درکی از آن و دیگر ساختارهای سیاسی نداشتند.
چهارمین دسته، رهبران میدانی هستند. رهبر میدانی کسیست که از نزدیک با مردم ارتباط دارد و میتواند در هر لحظه با توجه به شرایط، تغییر استراتژی دهد و بداند کِی وقت پیشروی و کِی وقت عقبنشینیست تا بدین طریق، از هزینهها و تلفات بکاهد. طبیعیست که وقتی حکومت مثل یک خونآشام دست به قتلعام زده، رهبر میدانی باید به فکر تلفات پایینتر باشد و دستور عقبنشینی صادر کند.
هرچه تعداد اعضای شورای هماهنگی بیشتر باشد، احتمال ظهور یک دیکتاتوری جدید کمتر خواهد شد. شورای هماهنگی باید گوش به زنگ باشد و بداند در چه لحظاتی حکومت، تعادل خود را از دست میدهد و وقتی چنین حالتی رخ داد و نارضایتی به نقطهی ماکزیمم رسید، در آن زمان شروع به سازماندهی کند و مردم را علیه حکومت بشوراند. یعنی باید نقاط ضعف دیکتاتور را کشف کند و همان نقاط را مورد حمله قرار دهد، بنابراین آن حکومتِ ظالم را دقیق باید بشناسد. در بعضی انقلابها که لیدرها قادر به جذب اکثریت نیستند یا مردم بیتفاوت و دلسردند و در قیام شرکت نمیکنند، شورای هماهنگی باید یکسری عملیاتهای ایذائی انجام دهد یا با ائتلاف تاکتیکی، با سایر گروههای برانداز متحد شود. پس یک رهبر موثر باید از روابط عمومی خوبی برخوردار باشد و بتواند با لیدر گروههای مختلف کنار بیاید و با آنها گفتگو کند. رهبری که فقط سنگ خودش را به سینه میزند، اصلن به درد انقلاب نمیخورد. مثلن مجاهدین خلق سالهاست که دارند میجنگند ولی یا قادر به گفتگو با دیگر گروهها نیستند و یا خودشان نمیخواهند چنین دیالوگی بوجود بیاید، یا دیگران آنها را قبول ندارند. بنابراین الان وقت آن رسیده که هر دو طرف باهم کنار بیایند. تمام گروههای مخالف اعم از کمونیستها، سلطنتطلبان، مجاهدین خلق و غیره در انقلاب سال 57 تلفات دادند و اگر درد مردم دارند، الان باید بتوانند به این اتحاد همگانی برسند؛ گرچه من معتقدم نیرویی که الان در ایران مشغول به فعالیت است، به هیچ گرایشی وابسته نیست. پس انتخاب اعضا از داخل کشور اهمیت دارد، چون با مردم در ارتباط مستقیماند. عواملی هستند که باعث شتاب انقلاب میشوند. مثل کارهایی که بر نیروهای مسلح تاثیر ویژه دارند و باعث تضعیف روحیهشان میشود، مانند اعتراض و شورش سربازان یا فرار از پادگانها یا اطاعت نکردن برخی از فرماندهانِ میانی از دستورات مافوقشان. یک عضو شورای هماهنگی موفق، کسیست که موجب تقویت و بالارفتن روحیهی انقلابی مردم شود، به طوری که عملگران باور کنند غلبه بر نیروی نظامی حکومت امکانپذیر است. این اتفاق بارها در تاریخ رخ داده. یک رهبر سیاسی با طرح استراتژی مناسب این قدرت را دارد که در دستگاههای دولتی نفوذ کند و باعث اختلاف بین رجال حکومتی شود. به عبارت دیگر باید از هر حربهای بهره ببرد تا حکومتی را که از درون پوسیده، از هم بپاشاند. شما وقتی با دروغ طرف هستید، باید رویکرد سیاسی خاص داشته باشید. یک آدم ساده که به واسطهی یک سخنرانی خود را مطرح میکند، نمیتواند در مواقع بحرانی، تصمیمات سیاسی درست بگیرد. ضربه زدن به درون حکومت از لحاظ سیاسی بسیار مهم است. این روزها همه از انقلابِ رنگی صحبت میکنند؛ مثلن اگر اعتراضات سال 88 به نام جنبش سبز معروف شده، قیام فرودستان را جنبش زرد نامیدهاند. در مقابل ضعف حکومت در این نامگذاریها، اعضای شورای هماهنگی باید بتوانند نامهای ویژه انتخاب کنند. پس ناگزیرند از ادبیات خاصی نیز جهت نامسازی برخوردار باشند که تابعی از فرهنگ رفتاری آنهاست. افزایش روحیهی انقلابی یک پدیدهی روانشناختیست که مرحلهای بالاتر از نارضایتی عمومی است. یعنی اگر شما موفق شوید روحیهی عملگران انقلابی را بالا ببرید، همزمان به آنها اعتماد به نفس میبخشید. مثلن در انقلاب سال 1949 چین، طرفداران مائو از لحاظ تعداد نفرات، بسیار کمتر از جمعیت ارتش بودند، اما به دلیل برخورداری از روحیهی انقلابی قوی، موفق شدند ارتش 5 میلیونی و قدرتمند چیانگ کایشک را شکست دهند. پس شورای هماهنگی باید از شورِ لازم برخوردار باشد. وجود و نقش شورای هماهنگی و ساختارهای متشکل و سازماندهی منسجم، میتواند عامل مهمی در موفقیت یک انقلاب باشد. شورای هماهنگی با افشای حکومت و تحریک مردم، سطح نارضایتی عمومی را حداکثری میکند که عاملی بسیار مهم جهت تحقق اهداف انقلاب است. شورای هماهنگی با بیان اندیشههای تازه، مردم را از لحاظ شعوری آماده میکند. بسیج مردم و آوردنشان به خیابان، یکی دیگر از وظایف مهم شوراست، پس اگر پایگاه مردمی قوی نداشته باشد، از عهدهی این کار برنمیآید. ایجاد نظم سیاسی جدید و رساندن جامعه به اهداف انقلاب از مهمترین کارهای شورای هماهنگیست. کسی که عضو شوراست اما حداقل دانش سیاسی را ندارد، نمیتواند کارا باشد، چون قادر نیست با ایدئولوژی حاکم جدل کند. مثلن در مناظرات تلویزیونی ابتدای انقلاب ایران، در برابر دکتر سروش یا مطهری، آدم بیسوادی مانند فرخ نگهدار یا کیانوری را قرار میدادند. اینها نیروی عملگر و میدانی بودند نه رهبر ایدئولوگ. نتیجتن در چنین مناظراتی، نیروهای انقلابی واقعی بازنده هستند. چرا؟ چون آنها رهبران گروهکهای میدانی بودند و دانش سیاسی نداشتند و نهایتن شکست خوردند. بعد از براندازی، تازه انقلاب شروع میشود پس مهم است که اعضای شورای هماهنگی، مردمی و از دانش سیاسی برخوردار و دارای دیدِ سیاسی و فرهنگی باشند. از طرفی باید ذات دموکراتی داشته باشند. هرچه اعضای شورای هماهنگی به همدلی و اتحاد بیشتری برسند و از نظر فکری و فرهنگی قویتر شوند و دارای روابط عمومی بالا و ارتباط هر روزه با مردم باشند، در پیشبرد حرکت انقلابی موفقتر خواهند بود. قبلن هم اشاره کردم که مثلن در شورای رهبری انقلاب فرانسه، میرابو را داشتیم؛ کسی که قدرت سخنرانی و لکچرهایش زبانزد بود. یا ژرژ دانتون که پایگاه مردمی داشت یا روبسپیر که یک استراتژیست واقعی بود. این سه نفر، نقش مهمی در انقلاب فرانسه داشتند. یا لنین در سازماندهی انقلاب اکتبر روسیه نقش بسیار مهمی داشت و شعارهای حسابشدهای طرح میکرد. پس طرح شعار توسط شورای هماهنگی نیز مهم است. شعارهای یک قیام، آیینه و پرچم و تابلوی آن هستند، بنابراین باید بهدرستی انتخاب شوند. یعنی نیت و هدفِ شعار باید به سازندگان منتقل شود تا آنها گزینههای مناسبی طرح کنند. لنین چنین کارهایی را در انقلاب اکتبر انجام داد و با تاکید بر مسئلهی صلح، نان و زمین که خواستههای اصلی فرودستان بود، شعارهای مناسب انتخاب میکرد. یا مائو در چین، انقلاب را از روستاها آغاز میکند، یعنی روستائیان به شهر آمده و آنرا به محاصره درمیآورند. پس اعضای شورای هماهنگی باید ویژگیهای خاصی داشته باشند. اینطور نیست که فلان کس اگر توان رهبری دارد یا به خاطر مسائلی لیدر گروه خاصی شده، حتمن باید عضو شورای هماهنگی شود. شورای هماهنگی در اصل، سازمان دهندهست. شاید یک ژورنالیست یا کارمند جزء یا حتی شومن تلویزیونی، کاریزما داشته باشد. اگر یک عقل قدرتمند و جمعی وجود داشته باشد، مجموعه کسانی که مقاله مینویسند و بحث میکنند، الان باید به فکر کمک به مردم باشند. مردم عاصی شدهاند، بنابراین باید کاری کرد که همه با هم حرکت کنند. حرکت جمعی به معنای اتحاد تمام قومیتها و اقلیتهای ایرانیست. یکی از کارهای رژیم دیکتاتوری ایران، ایجاد تفرقه بین قومیتهاست. مثلن طرفداران تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز، همیشه یک سوال طرح میکنند یا شعارهای پانترکیستی میدهند. معمولن حکومت اینها را تهییج میکند و عدهای بسیجی را تحت عنوان فارسها به ورزشگاه میفرستد و آنها را در تقابل با هم قرار میدهد و نتیجتن نزاعی بینشان درمیگیرد. انقلاب و تغییر از این اتفاق ضرر میبیند و شما میبینید که در قیام اخیر فرودستان، ترکها در انقلاب شرکت نمیکنند، چون میپندارند اگر تغییر حاصل شود، حکومت جدید ضدِّ ترکها عمل میکند. در حالی که غافلند بخش بزرگی از رژیم کنونی در دستشان است. این بدان معنا نیست که حقشان نبوده بلکه معنایش آن است که ما باید نژادها و قومیتهای مختلف را متحد کنیم و در شورای هماهنگی حتمن باید نمایندگانی از تبریز یا عربهای خوزستان یا دیگر ملیتها حاضر باشند. ما باید درک کنیم قبل از اینکه گیلک یا فارس یا ترک یا و باشیم، ایرانی هستیم. طی این چهل سال، حکومت اسلامی برای اینکه باقی بماند، به تفرقه دامن زده است. شورای هماهنگی میتواند چنین توطئههایی را خنثی و آنها را از بین ببرد. این کار یک مقالهنویس نیست. من به عنوان یک شاعر میتوانم به تناسب شور و حال خودم هزاران حرف بزنم، ولی یک سیاستمدار یا کسی که عضو شورای هماهنگیست، باید نمایندهی همهی مردم باشد. مثلن اگر یک پانایرانیست یا پانترکیست عضو شورای هماهنگی شد، باید اول نمایندهی یک کشور باشد بعد نمایندهی قوم خود. یک کمونیست یا سلطنتطلب نیز همینطور. مسئلهی ما این است که کشورمان را ارتجاع فراگرفته و این را هیچکس درک نمیکند. همه در ابتدا قشنگ حرف میزنند، ولی در عمل خودشان مروّج تفرقه میشوند. بسیاری از گروههای سیاسی متاسفانه مثل حکومت در حال دامن زدن به تفرقهاند، بنابراین بحث شورای هماهنگی مهم است. این بدان معنا نیست ک ما بهدنبال رهبریم، چون ما از جانب لیدر و رهبر بسیار ضرر دیدهایم و هر قیامی طی این چند سال دارای رهبر بود، آخر یا خود تبدیل به دیکتاتور شد یا با نظام مسلط معامله کرد. ما نیاز به لیدری نداریم که آنرا تبدیل به خدای خود کنیم؛ مثل ولی فقیه و یا شاه. ما نیاز به یک نفر نداریم و شورای هماهنگی نیز قرار نیست که بر ما صدارت کند، بلکه ممکن است حتی از آحاد ملت ضعیفتر هم باشند. آنها صرفن هماهنگ کننده و اتحادبخش هستند و ما را سازماندهی میکنند. چون الان فلان بسیجی سابق از طریق کانال خود فراخوان میدهد و همهی این حرکتهای خودسرانه باعث شکست میشوند. چون این خواست حکومت است. وجود شورای هماهنگی میتواند همه را گرد هم جمع کند و چون مخالفان آن حکومت در اکثریت قرار دارند، شورای هماهنگی همهی ما را متحد میکند. یک نفر ادعا کرد که علی عبدالرضایی آنارشیست و در پی ایجاد شورای هماهنگیست، در صورتی که من هرگز حرف از رهبر نزدم. آنارشیستها هم شورای رهبری دارند. گروه دموکراسی از سرِ درد تشکیل شده و ممکن است کسانی که به اینجا میآیند، نوع نگاه و بحثشان مورد قبول ما نباشد، ولی ما اینجا میزبانیم. هرکسی میتواند به عنوان مهمان بحث خود را مطرح کند و در آن زمان، وظیفهمان این است که بهترین شرایط را برای او مهیا کنیم. این رویکرد باید بدل به فرهنگمان شود. اگر اصلاحطلبان یا سلطنتطلبان یا کمونیستها من را سانسور میکنند، اما من آنارشیستم. آنارشیسم نحلهای نیست که فقط حکومت را ساقط میکند، بلکه منتقد هر حکومت و تنها جریان چپِ واقعیست چون اساسن با حکومت مخالف و در پی کوچکتر کردن آن است. این امر باعث میشود هیچ حکومتی بدل به دیکتاتوری نشود. در نتیجه یک آنارشیست، هرگز نمیخواهد رهبر شود زیرا میخواهد منتقد باقی بماند. اصطلاح چپ و راستِ سیاسی در طول تاریخ دچار تحریف شده است. این ماجرا به مجالس دوآلیستی برمیگردد که در انگلیس، فرانسه، آمریکا و در کل غرب وجود دارند. مثلن در انگلستان جناح محافظه کار در برابر حزب کارگر قرار دارد و نخستوزیر به طور متناوب هر شش سال یک بار از یکی از این دو جناح انتخاب میشود. آن جناحی که در راس حکومت قرار دارد، بدل به حزب راست میشود و اعضایش در سمت راست مجلس مینشینند و حزبی که به دنبال حکومت است، سمت چپ مجلس جای میگیرند. معنای چپ و راست در واقع این است که آنها همیشه میخواهند کسب قدرت کنند. این در حالیست که فلسفهی کار آنارشیستها در طول تاریخ، دوری از حکومتداری بوده، پس اپوزیسیون و چپ واقعی، آنارشیستها هستند نه کمونیست یا لیبرالی که دستش دور از قدرت مانده و میخواهد آنرا به چنگ آورد. حال اگر حکومت ایران عوض شود، باز هم من به عنوان یک آنارشیست آنرا نقد میکنم. ما فقط میخواهیم قدرت مرکزی را ضعیف کنیم و جلوی دیکتاتوری را بگیریم، یعنی کاری که انواع نحلههای آنارشیسم در جهان انجام دادهاند. من الان ایرانی هستم و شاید مجموعه گاردهایی بگیرم که هیچ ربطی به آنارشیسم نداشته باشند که این موضوع را خیلیها نمیفهمند. در شرایط خاص، ممکن است من به نفع مردم تغییر گارد دهم. من دو سال است که به طور رایگان و شبانهروزی مشغول آموزش به جوانان هستم و در این جمع، نخبههای بسیاری دیدهام و میدانم که رژیم ایران چقدر در حال استعدادکُشیست. من زندگی آرامی دارم، اما میخواهم در ایران تغییر به وجود آید، چون آنجا انسان رعایت نمیشود. پس دیگر آنارشیسم چندان برایم مهم نیست، بلکه فقط آرمانهای انقلابی و ایدههایی که به براندازی منجر شود، برایم اهمیت دارد. اینجا یک گروه سیاسیست که میخواهد برای طبقهی فرودست و متوسط کاری کند، پس نباید به دیگران بَر بخورد که چرا نام قیام، فرودستان است. اینکه ما در برابر یک حکومت دیکتاتوری به فکر فرودستانیم، از لحاظ انسانی بسیار زیباست. تحقق برابری باید برای همه مهم باشد. الان وقت همدلی و اتحاد است و کاش همهی گروهها و جریانات برانداز، این مسئلهی حیاتی را درک کنند و به ضرورت تشکیل شورای هماهنگی پی ببرند.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید