من بىبىسى فارسى نمىبينم، بىبىسى فارسى نمىخوانم؛ يعنى نشد كه ببينم، كه بخوانم. هر وقت آمدم تماشايش كنم حالم بد شد، بدجورى! نه اينكه مثل تصور رايج بگويم انگليسىاند و فلان! نه! اتفاقن هيچ ربطى به ژورناليسم اينجا ندارند. ژورناليست انگليسى پر از حس مسئوليت است، حذف نمىكند، اهل چهرهسازى نيست، محال است عامى و بیسوادى را استاد دانشگاه جا بزند، به سانسورچىِ سابق مسئوليت نمىدهد! مىبينى!؟ لعنتىها نمىگذارند لالمانى بگيرم و وارد اين بحث پر دردسر نشوم، سالهاست دلم از هرچه مدياى فارسى زبان خون است! صف كردنِ اينهمه آدمِ بیسواد و بى رگ آن هم در چند تلويزيون، واقعن مغزِ خرخاكى مىخواهد!
ديشب يک جايى بحث حزب توده و خدمتها و خيانتهاش پيش آمد. ناگهان يكى از مهمانها پابرهنه پريد وسطِ حرفهام و پرسيد محمدرضا نيكفر را مىشناسى؟ گفتم هر وقت خواستم مطلبى از او بخوانم در همان چند سطر اول ولش كردم، پس نمىشناسم! گفت خواهش مىكنم بعدن اين مطلبش كه حالا لينكش را برات ايميل مىكنم بخوان! گذشت، تا چند دقيقه پيش خواندمش. لعنتى آنقدر عصبىام كرده كه دستم هنوز دارد مىلرزد. عنوان مقاله از سختىِ قضاوت درباره حزب توده ايران مىگويد اما جز چند گزارهى كلى درباره اغتشاش فكرى در قرن بيستم و غسل ارتماسىِ حزب توده درش نديدم. نيكفر كار دستم داده، حالا مجبورم باز تا دو سال، حتى مواظبِ سايهام باشم! چرا بايد تاوانِ بلاهتِ امثالِ او را چون منى بدهد!؟
تودهاىها خود را ماركسيست ـ لنينيست مىدانستند و مىدانند. بعيد مىدانم نيكفر حتى كتاب “دولت و انقلاب” لنين را خوانده باشد يا اگر خوانده چيزى درباره عملكردِ دولتِ بلشويكها بداند، يا اگر اين را هم مىداند بىشک از مغز، از شرافتِ روشنفكرى، اپسیلونى برخوردار نيست! او محال است تاريخچه احزاب سياسى ايران، لااقل در پنجاه سال اخير را از نظر گذرانده باشد و نديده باشد چقدر از اين حزب لعنتى ركب خوردهاند. او از تاريخِ پرشكستِ روشنفكرى شعورى ايرانى نيز هيچ نمىداند. گويا نخوانده نابغهاى سياسى چون خليل ملكى را چهطور له كردند. اين ژورناليستِ تازه به دوران رسيده شک دارم بويى از ادبيات معاصر فارسى برده باشد و بداند كه اگر كثافتكارىِ حزب توده نبود، آوانگاردهاى موج نو لااقل چند شاملو ثمر مىدادند و همه از دم نفله و آواره نمىشدند. امثال او يا هيچ نمىدانند يا براى حفظ موقعيتِ ژورناليستىشان دروغ مىفروشند.
مىنويسد حزب توده سالهاست كه ديگر فعال نيست؛ انگار كور است و اينهمه نوتودهاى را نمىبيند كه هر چه مديا را به اشغال خود درآورده در نقش مباشرانِ سياسى، اقتصادى و فرهنگىِ حكومت مشغولند!
ملاهاى سال ٥٧ از فنّ حكومت دارى چه مىدانستند!؟ كدام سازمان، سازماندهىشان كرده؟ روزنامهاى مثل كيهان تكنيک انگزنى را از كجا آموخته؟ اينهمه ريا و تفرقه و زيرآبزنى در روشنفكرىِ شعارىِ ايرانى از كجا آب مىخورد؟ راستى شاغلانِ اتاقهاى فكر جمهورى اسلامى چگونه آموزش ديدهاند؟
تودهاىگرى تنها مرامى سياسى نيست نيكفر! ويروسىست كه اگر وارد مغز شود تا مرگ بدن به زندگىاش ادامه خواهد داد. آخر چرا و به چه دليل فكر مىكنى تودهاىها ديگر فعال نيستند؟ اگر نيستند پس چرا من اينجام!؟ چرا اينهمه سال دارم زجر مىكشم؟ اتحاد فعالان كدام حزب با مسجدىها موجب سركوبِ جنبشِ شعرى ـ شعورىِ هفتاد شد!؟ چرا دو كتابم كه بعد از سيزده سال در ايران اجازه انتشار پيدا كردند، شش ماهه لغو مجوز شد!؟ نيكفر من حالا بايد به جاى بچهپولدارهاى كلهخر به نخبههاى شعرىِ كشورم درس مىدادم! تو معناى اين جمله آخر را بىشک نمىفهمى وگرنه لاطائلات در مقالهات انبار نمىكردى!
مىدانى بايد هزاران چپِ سودايى شبانه روز بخوانند تا سرآخر مثل مختارى بدل به چپى ملى شوند و سياوشخوانى كنند!؟ مثلن فكر مىكنى يک ملا مىتوانسته دركى از شجاعت فكرىِ پوينده داشته باشد و گرا دهد!؟ مختارى يک نفر نبود؛ جريانى بود كه تازه در چند سالِ آخرِ عمرش داشت ثمر مىداد. چه كسانى مىتوانستند از مقاله شاهكارش در مجله تكاپو كه سرشتِ پليدِ زبانِ حكومتى را برملا كرده بود دركى داشته باشند!؟ راستى مگر مجرى بسيارى از پروژههاى عمرانى و اقتصادى در دورهى خشونتِ خندان، شركتهاى تودهاىها و اكثريتىهاى سابق نبودند؟ محمدرضا! چرا درباره چيزى مىنويسى كه دربارهاش هيچ نمىدانى يا خايه ندارى بنويسى!؟ چرا آن مسئوليت ژورناليسى كه انگار لاى پاتان جاسازىاش كردهايد مدام خوابيده!؟ البته شايد درست نوشتهاى، حتمن من اشتباه مىكنم. تودهاىها ديگر فعال نيستند، فعاليتى عليه حكومت ندارند اما با حكومت هنوز همكارند و فعاليت دارند.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید