نقدی بر کتاب “جامعه“
نگاهی به شعر پست مدرنیتهی امروز
شعر عبدالرضایی را که میخوانم، بیاد این سخن از ”شلی” میافتم: “در جوانی عالم جمیع انواع سخن به یک مفهوم شعر بود.”
این سخن بیان کنندهی این مفهوم است که، زبان در آغاز و قبل از شیوع تکلم، صورت مجازی داشت و انسان اولیه بدون هیچ پیش شرط و هیچگونه واسطهی ذهنی و قبلی با جهان پیرامونش روبرو میشد. برداشتش از اشیا و رخدادهای جهان، لحظهای و تصادفی بود و به ناچار زبان درگیر نوعی رمزگرایی فطری میشد اما گذشت زمان و تکرار مواجههی انسان با طبیعت و اشیا و استمرار در کاربرد زبان، باعث بوجود آمدن واسطهها و پیش شرطهای ذهنی شد تا آنجا که هر واژه به شکل نشانهای درآمد و کلمات معرف صوری اشیا شدند و آن رمزگرایی ذاتی، جای خود را به کلمات و ترکیبات همیشگی داد و در نهایت، تکرار، عامل خوگرفتن انسان به واژههای قردادی شد و کلمات جزء جداییناپذیر زندگی بشر شدند و در این فراگرد، تنها شاعران، کودکانه زیستن را فراموش نکردند، جهان پیر شد، شاعران جوان ماندند و هر کلمه برای شاعران مبدل به شیء شد و در هر برخورد، صورتی دیگر از کلمه را بر سپیدی-های هستی نقش زدند. در واقع شاعران دست به فراروی در زبان و تعریف هزاربارهی اشیاء زدند، جهان را به اشکال گوناگون تعریف کردند و اگر این اتفاق نمیافتاد، زبان در دام تکرار، در انجمادی سنگین دچار جوان مرگی میشد، پس کار شاعر خلق مداوم زبان و ایجاد طراوت در زبان و در معناست که همین مرز شعر و غیر شعر را میسازد و شاعر با ترکیب کلمات و خوانش اشیا به شکلی کاملن تازه در یک متن، باعث میشود تا مخاطب در هر بار خواندن شعر به درک تازهای از اشیا و طبیعت برسد و حضور یک واژه و یا یک ترکیب در شعر، خواننده را با انواع سؤال درگیر کند و ارجاع آن واژه یا ترکیب، خواننده را به سمت پیش شرطها و باورهای قبلی نبرد. در این صورت شاعر موفق به کشف صورت تازه-ای در زبان و در هستی شده است که به صور قبلی اضافه میشود و این همان فراروی در زبان و توسعه-ی زبان است و اگر غیر از این باشد، ضروری است که شاعر، کار خود را بازخوانی کند و یا تلاش کند، مرز میان شعر و غیر شعر را بشناسد.
حال با توجه به مواردیکه بیان شد، به نظر میرسد، عبدالرضایی نیز از آن دسته شاعرانی است که چنین میکند؛ یعنی عادتزدایی در کاربرد واژه، حرکت به سمت ایجاد ترکیبات تازه، تغییر در نحو کلام و نهایتن شست و شوی کلمات و فراروی در زبان، پس او به ناچار شاعر است، شاعری که غبار از زبان رایج و تکراری میزداید، بدنبال کشف افقهای تازه در زبان است و در کارهایی که تاکنون ارائه کرده است عملن این جسارت را به تماشا میگذارد.
اما او کمی هم مدگراست و کمی متأثر از تئوریهای شعری که البته این خود نمیتواند منفی باشد به شرط آنکه شاعر آگاهانه بتواند از نکات مثبت این جریانها به سود شعرش استفاده کند و البته بیان این نکته ضروری به نظر میرسد، شعری که از پس یک تئوری سربرآورده باشد با شعری که به دلیل ضرورتهای تاریخی_اجتماعی یک سرزمین شکل بگیرد، بسیار متفاوت خواهد بود.
اما قبل از اینکه بخواهم به سراغ کتاب جامعه بروم، برای بیان بعضی از نکات پیرامون شعرهای این مجموعه، بهتر است نگاهی اجمالی به شعر امروز داشته باشیم و سپس در مقایسه با کتاب “جامعه” به نتیجهای درخور برسیم.
به نظر میرسد ما در جهانی در حال انتقال به سر میبریم، انتقال از فضایی به فضای دیگر، چشم اندازهای ما مدام تغییر میکند و فضای اطراف ما گذراست، هیچ پدیدهی ثابتی را نمیتوان به عنوان یک جریان مانا پذیرفت و اگر چه ما هنوز مدرنیته را به خوبی در تمام حوزهها تجربه نکردهایم و باورهای سنتی هنوز به شکلی دست و پاگیر در زوایای زندگی ما حضور دارند اما در حوزهی اندیشه، ما نیز در این انتقال عظیم سهیم هستیم و این تغییر فضا، نوعی سردرگمی ایجاد میکند که این وضعیت در شعر ما و در هر جریان پیشرو هنری که با زمانهی خود درگیر باشد به چشم میخورد، پس در این جابجایی و در این انتقال از فضایی به فضای دیگر، طبیعی است که معیارهای زیباشناسی شعر تغییر کند و شعر پیشرویِ ما نیز باید با این انتقال عظیم درگیر باشد و با عنایت به این موارد و به نظر راقم این سطور، میتوان دو قرائت پیش رو برای شعر امروز قائل شد. (البته گرایشهایی بی آزار و خنثی نیز همچنان به کار خود مشغولند که توضیح و تبیین آنها از حوصلهی این جستار خارج است.) این دو قرائت هردو محصول همین زمانند و هر کدام متأثر از اتفاقاتی هستند که در جهان معاصر در حوزههای مختلف اهم از فرهنگی، اجتماعی، فلسفی، اقتصادی به وقوع پیوسته است.
بحرانهای جهان سرمایهداری، به انزوا رفتن فراروایتهای جهانشمول، نفی کلیتگرایی و رشد دموکراسی و نسبیتگرایی در جهان امروز و همچنین ظهور اندیشههای فلسفی تحت عنوان پست مدرنیسم، ادبیات جهان را تحت تأثیر قرار داده است که ادبیات ما نیز از این تأثیرپذیری بی نصیب نمانده است و از طرفی در کنار این مسائل و اتفاقاتی که در جهان روی داده است، دو عامل تأثیر گذار و بزرگ را در کشور پشت سر گذاشتهایم که هر کدام از این دو به تنهایی، توانایی تغییر معیارها و ساختارهای زیباییشناسی شعر ما را داشتهاند و این دو عامل، انقلاب و جنگ هستند که شاعران ما نیز با آنها درگیر بوده و با عنایت به اینکه شاعر هر دوره باید کاشف زمانهی خویش باشد، پس طبیعی است که رخدادهای عصر خود را با نگاهی هنرمندانه در کار خود نشان دهد که به نظر راقم این سطور دو قرائتی که به آنها خواهیم پرداخت، توانایی چنین عملی را داشتهاند و شاعرانی که در دههی شصت و هفتاد در این دو قرائت قرار میگیرند، توانستهاند چهرهای تازه از شعر امروز را در کارهای خود به تماشا گذارند.
و اما آن دو قرائت در شعر امروز:
الف) شعر مدرن با ویژگیهای زیر:
1. استفاده از زبان گفتار و دور شدن شعر از تفاخر ادبی و زبان فخیم فارسی
2. پذیرش نگاهی تکثرگرا، چندآوایی در شعر و ایجاد دموکراسی ادبی
3. گسترش و بسط فضاهای کاملن فردی و گریز از ارایهی شعرهای وابسته به مرامهای سیاسی
4. وانهادن آرایههایی همچون وزن، قافیه… و حرکت شعر به سمت زبانی ساده
5. بکار گرفتن طنزی تلخ و گزنده و عدول از باورهای قطعی و جزمی
این شعر با توجه به لحاظ کردن مؤلفه های مورد نظر، همچنان دارای ساختاری مدرن است که اگر این مؤلفهها را به عنوان معیارهای شعر مدرن امروز بپذیریم، در مییابیم که این شعر دارای هویت شده است، دارای شناسنامهای که در عین وابستگی و نزدیکی به روح زبان و فرهنگ جامعه، جایگاهش نسبت به شعر گذشته تغییر کرده است. این شعر همچون هر شعر قدرتمند و استخواندار دیگری با زمانهی خود پیوندی تنگاتنگ دارد، ارائه دهندهی پرسشهایی از شرایط زیست انسان امروز است و شاعران دهههای شصت و هفتاد که در این گروه قرار میگیرند، شعرهایی را ارائه کردهاند که با بهترین شعرهای دهههای چهل و پنجاه برابری میکند.
ب) شعر فرامدرن که ویژگیهای زیر را نشان میدهد:
1. شعر این شاعران با توجه به گرایشات پستمدرنیستی، سمت و سوی واحدی ندارد بلکه دارای جهات متعدد است.
2. مضامین اینگونه شعرها با هم سازگار نبوده و به نوعی دچار تناقض و ابهامهای آشکارند. در کل اثر، مخاطب مدام با عدم قطعیت روبرو میشود.
3. این شعر هم در حوزهی زبان و هم در محتوا و معنا، شالودهشکنی میکند و در واقع شاعر با استفاده از بازیهای زبانی نامتجانس و کنشهای کلامی پی در پی، سعی در ساختارشکنی در زبان و معنا میکند و در واقع شاعر بدون هیچ معیار مشخصی مدام چشم اندازها را تغییر میدهد.
4. در شعر فرامدرن به جای استفاده از جهانی کلی و انتزاعی، تحت یک ساختار منسجم، شاعر از فرهنگ-های بومی و محلی استفاده میکند و روایات مختلف در این شعر به چشم میخورد بدون آنکه شاعر ساختاری یک دست و منسجم را در کل اثر ارائه کند.
5. در اینگونه شعرها، شاعر میکوشد، از ایجاد و یا بیان مفاهیم کلی دوری کند و در واقع به جای ایجاد یک مرکز و یک صدا، به سراغ مرکزهای متکثر و صداهای متنوع میرود.
در مجموع به نظر میرسد اینگونه شعر، در ظاهر بی معنا، سرشار از تناقضهای آشکار و عدم ساختاری منسجم باشد که اگر بخواهیم تصویری از اینگونه شعر ارائه دهیم، شاید بتوان آن را به پازل تشبیه کرد، در پازل تک تک اجزا قابل شناسایی هستند اما برای یک برداشت کلی، باید به کل اثر نظر کرد تا بتوان به یک نتیجهی قابل قبول رسید، پس برای ایجاد شکل نهایی وجود تمام قطعات لازم است. شعر فرامدرن دارای چنین خصلتی است. در واقع باید بگویم، یک شعر فرامدرن از قطعاتی مجزا تشکیل میشود که هر کدام برای خود میتوانند دارای هویت باشند، مثل دست یا پا که در پازل جداگانه تعریف میشوند آنچنانکه در یک شعر فرامدرن با زبانهای مختلف و انواع فضاها روبرو میشویم اما همهی این قطعات مجزا در کنار هم و در یک کلیت قرار میگیرند، آنچنانکه گاه به نظر میرسد شاعر، کلمات قصاری را که هیچ ارتباطی با هم ندارند، پشت سر هم نوشته است، جملاتی که در فضای خاص خودشان قابل شناسایی هستند و ارتباط آنها در مجموع باعث میشود تا کلیت اثر را بتوان به عنوان یک شعر پذیرفت.
نقد کتاب “جامعه”
شعر عبدالرضایی در کدام یک از دو قرائت قرار میگیرد، آیا او شاعری مدرن است و یا با توجه به زبانی که در شعرش بکار میبرد، در حیطهی شاعران فرامدرن قرار میگیرد. به نظر میرسد او شاعری بینابینی است و این جایگاه را آگاهانه انتخاب کرده است تا از ویژگیهای هر دو جریان در شعرش استفاده کند.
عنوان کتاب “جامعه” است و با این نام، عبدالرضایی خود را به عنوان یک شاعر اجتماعی معرفی میکند، شاعری که سعی کرده است، تمام ظرفیتهای زبانی را در خدمت شعرش بکار بگیرد تا بتواند مختصات جامعهی امروز را بدست بیاورد تا بتواند حرفهایش را بزند و اصلن هدف شاعر در این کتاب همین است، پس از این منظر، او شاعری مدرن است اما اگر از دید کارکردی به زبان شعرهایش نگاه کنیم، او شاعری فرامدرن است چرا که در این مجموعه دیگر از حرف و حدیثهای شعر قبل از انقلاب خبری نیست، بوی تازگی از شعرهایش به مشام میرسد، شعرش نه تابع و نه علیه مرام یا ایدئولوژی خاصی است، نمادها در شعرش تغییر کردهاند، استعاره اگر وجود دارد از نوع دیگری است و اسطورههای شعرش قدیمی نیستند، رانندهی تاکسی، بسیجی، موشک و خمپاره و ایدز، اسطورههایش را میسازند؛ یعنی در واقع او اسطورههایش را یکی یکی از دل جامعه انتخاب کرده است، او یک جامعهی شهری مصرفگرا، تنبل و خواب آلود را با نمادهای خاص خودش و اسطورههای این زمانی و این مکانیاش به تصویر میکشد و برای ارائهی چنین شعری لازم است که شاعر، اجازه بدهد دهانهای دیگر نیز حضور خود را اعلام کنند.
در این مجموعه، تمام ظرفیتهای زبانی همچون؛ زبان محاوره، زبان رسمی و روزنامهای، زبان آرکائیک و حتی لهجههای محلی و بومی در خدمت شعر قرار گرفته است.
نمونههایی از آنها را با هم میخوانیم:
استفاده از زبان روزمره و محاورهای:
خوبم! چطور! بدم!
هردوام! و هر دو یعنی یکی (ص 8)
عشق سر به سرش میگذارد همسرش میشود فرداش خودش میآید (ص 13)
لبهاش گفت: ماچ! دوست دارم خیلی! (ص 41)
تیر من خوردم و وضع همه شد
تو هم بادت رفت
آخه من چاکرتم یادت رفت… (ص444)
نمونهای از زبان روزنامهای و رسمی:
اگر بمیرم چه کسی این همه تنهایی را تحمل میکند چه کسانی؟
امشب چراغ اتاقم روشن نمیشود هیچ کس نمیداند چراا (ص 20)
استفاده از زبان کهن فارسی:
کرد و خنده بر لبی که بیرون لب مینشست افتاد
دیدم جایی که لب نباشد لب بامی است (ص 366)
غوطه در قعر دریا خوردن
غرق شدن دارد
کاری که از دست میزند بیرون
ماری به آستین میکند دعوت (ص 388)
استفاده از اشعار محلی و بومی:
“بشو بشو! میناله چی کنی تو
من دیل خاله خاله چی کنی تو
گیرم پاره کنی می عکس و نامه
تی دیم ماچه ماله چی کنی تو”
و عبدالرضایی علاوه بر زبانهای مختلف، از وزن و قافیه، موسیقی درون متنی نیز در کارهایش استفاده میکند که به نظر میرسد او عمدن به موضوع چندآوایی در شعرش نظر دارد که علاوه بر موارد بالا که به این موضوع تأکید دارند، شعرهای زیر نیز نشان دهندهی این نگاه میباشند.
استفاده از بسامد کلمات و صداها برای ایجاد موسیقی درونی:
از دری که در پی دارد در تاریکی در میآید (ص7)
چندشم شد از بس هوچیها
هو کردهاند باد را که در سماع و هواخوری است (ص 99)
ترس یعنی دوباره گیج شدن در گیجی (ص 14)
کره را چرخاندم
چرخید و من چرخ خوردم توی کشورها (ص 288)
از هاوایی سر درآوردم هوایی شدم… (ص 28)
استفاده از قافیه:
جاده من بودم نرفتنی
و مردنی این باور نکردنی (ص 99)
چشم درآورد سر برید بعد هم شکم درید (ص 18)
جناب حلزون که چرخ میخوری در هیچ
سر این صفحه نمیشود
تقاضا میکنم بپیچ (ص 266)
تا کج شود عمان
از لج کمی بریزد در لیوان (ص 277)
استفاده از وزن:
جبهه تا وقتی شهادت داشت راهی میشدند
وقت حمله فوج کفترهای چاهی میشدند
لشکری سردار و جانباز عدهای باقی شهید
بعد جنگیدن بسیجیها سپاهی میشدند (ص 377)
موج میداند
که بر ساحل نمیگیرد قرار
موج موجی شد
روی ساحل مرد (ص 388)
استفاده از بازیهای زبانی، دوز بازی با کلمات و تغییر در نحو کلام:
اگر خیابان کج برود ماشین هم بوق بووق! (ص 11)
چرا نمیپرسیم
یعنی دیواری که آقای هگل برد بالا کاهگلی بود؟ (صص 11)
مثل درختی که در کودکی فکر میکردم
میوه در مخفی دارد ولی کاج بود (ص 177)
آدمهای مثل تهران گیج بودند (ص 21)
برگها در بلند تکان میخورند
و ریشهها راه میرفتند در عمیق (ص 233)
فرو میکردند فروید را در فرو
که ین و یانگ را یونگ رو بکند (ص 233)
عجب کلنجار بیخودی دارهام با خودم که آدم بشوم (ص 23)
دارهام کاری که انکار دیگری نکنم میکن
از از… فقط من و ما مثل او اوها نیستی (ص 300)
چیش کن در کیش
شور کن با کسی بشورانیش (ص 277)
که در مجموع عبدالرضایی با اینگونه تمهیدات و استفاده از ظرفیتهای زبان گذشته و بازیهای زبانی، استفاده از وزن و قافیه و البته نه در ساختاری یکدست و منظم، سعی در ایجاد زبانی تازه دارد، در واقع او سعی میکند زبان فارسی را از اشباعشدگی و خمودی رها سازد و شاعر با آگاهی به این موضوع برای همهی کلمات جواز ورود به شعر صادر میکند و برای کلمات نقش شاعرانه و غیر شاعرانه قائل نمیشود که همین رویکرد به بالندگی شعرش میانجامد تا آنجا که مخاطب در شعرهایش با فضایی متکثر، چند لایه و چند آوا روبرو میشود که همهی این تمهیدات دموکراسی شعرش را میسازند.
اما از منظر محتوا و ارائهی مضمونهایی که شاعر به آنها پرداخته است، این مجموعه دارای نکاتی است که به آنها اشاره میکنیم:
_ عبدالرضایی در شعرهای کوتاهِ: نمیشود (ص26)،، اطلس (ص28)، حال نقلی (ص30)، روایت گاو (ص 32)، زمین لرزه (ص 34)، موفقتر عمل کرده است.
_ در شعرهای بلند این مجموعه، شاعر نقشهای دیگری را برای خود قائل میشود، در شعر جامعه (ص7-25) شاعر در نقش جامعهشناس، روانشناس، مصلح و فیلسوف حضورش را اعلام میکند، مسائل بسیار سادهای را وارد شعر میکند که البته اگر بازیهای زبانی را از این شعر کم کنیم بیشتر شبیه یک مقالهی انتقادی میشود.
مردم سعی میکنند اما نمیشوند
وقتی میگویند نه قسمتی را برای بله میگذارند (ص 10)
وقتی در دل پس میزنند چیزی را
فکر میگوید قبول کن (ص 100)
ما زندگی نمیکنیم با فاجعه بازی میکنیم
پول نداریم جرأت؟ (ص 111)
به روستایی بزرگ تن دادهایم
نفت تا دلت بخواهد آدم؟ (ص 111)
من دو حرف دارم شما سه حرف چرا به هم نزنیم (ص 17)
_ او گاهی در شعرهایش به دفاع از خودش میپردازد، به دفاع از شعرش و سبکی که ارائه میکند و به نظر میرسد این کار در حیطهی شعر و شاعری نیست بلکه شاعر میتواند در قالب مقاله، تئوری شعرش را ارایه کند.
شاعر درون من که نمیخواهد تمرین ضعفهای گذشته را بکند منطقی عمل نمیکند؟ نکند!
زبان شعرش در حال گریز از قاعدههای ریز و اقامتی در هیچ چیز دارد؟ چه اشکالی دارد؟ (ص 56)
_ او گاهی در شعرهایش به نقد شخصیتهای دیگر میپردازد که این خود مبحث جداگانهای است، شاید شاعر بتواند در حیطهی نقد کار دیگران را مورد بررسی قرار دهد:
بیاید و مثل شاملو فکر را از کسانی قرض بگیرد که مجری تجربههای ما هستند برود نه مثل نصرت، نه! مثل نصرت ادب فارسی مثالی ندارد… (ص 56)
“قادر نیستند شتاب دارند نمیدانند از هر طرف این جاده که “تأمل در صفر” کنند البرزی در کمین دارند پس کنارهگیری نمیکنم، میمانم “نه عقل عذابم میدهد” نه “خطاب به چکاوک” آقای “شلی” امثال من را از کار برکنار میکند، جلوتر آمدهام تا راه را برای بعدی صاف کرده باشم. ای کاش سرکوهیها میدانستند که این بابا، چاهی ندارد تا از آن آبی بکشانند بیرون.”
_ همچنین این نکته قابل ذکر است که عبدالرضاییی اندیشهها و آرای فلسفی را زنده وارد شعر میکند، در واقع او نقش یک فیلسوف دست دوم را به عهده میگیرد و سعی میکند، اندیشههای روز را در شعرش نشان دهد که البته این نیز وظیفهی شاعر است اما شاعر باید ابتدا اندیشههای فلسفی را درونی خویش کند و آنگاه با زبانی شاعرانه، آنها را در شعرش بیان کند.
فکری برای چه باید کرد ندارند
از چه دارند میکنند میگویند (ص 111)
من شاعر تناقضهای بزرگم
له و علیه جامعه نیستم ورا جامعه هستم (ص 199)
این دال و مدلول بازیها
ما را به بیراهه میبرد چرا؟
میخواهید من بگویم زیرا
که پایان چرا را اعلام کرده باشم (ص 62)
و در پایان ما نیز پایان چراها را اعلام نمیکنیم؛ یعنی شعر عبدالرضایی چنین رخصتی نمیدهد، شعری که جای حرف و حدیث بسیار دارد، باید به انتظار کارهای تازهتر این شاعر نشست، شاید فردا در برابر جسارتهای شاعرانهی عبدالرضایی به گونهای دیگر به قضاوت بنشیند.
منبع: کتاب این سوال ابدی