بیوگرافی:
مایکل سیمونز رابرتز(۱)، شاعر و نویسنده انگلیسی است. او در سال ۱۹۶۳ در شهر پرستون استان لانکشایر به دنیا آمد و مدرک فلسفه و الهیاتش را از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد.
از رابرتز تاکنون هفده مجموعه شعر منتشر شده که از میان آنها میتوان به کلیدهای نرم(۲)، تولید کردن جرقهها(۳)، سوزاندن بابل(۴)، جسم(۵) و فروشندهی مواد شیمیایی(۶) اشاره کرد. او همچنین مولف رمانهای الفبای پاتریک(۷) و نفس بکش(۸) است.
معمولن برخی از کارهای رابرت از مولفهی متافیزیکی تبعیت میکنند و برخی دیگر فضای علمی دارند؛ ژانت وینترسون(۹) این گونه او را توصیف می کند: «شاعری دینی است که در دورهی سکولاریسم پرورش یافته و آثار او پلیست بین مسائل معنوی و زندگی دنیوی است» .
رابرتز همکاری دراز مدتی با آهنگساز سرشناس «جیمز مک میلان»(۱۰) داشت که اجرای یکی از اپراهای آنها به نام «قربانی»(۱۱) برندهی جشنوارهی RPS در بخش بهترین اپرای سال ۲۰۰۸ شده است. جوایز و افتخارات رابرتز شامل جایزهی جشنوارهی محفل ادیبان اریک گرگوری(۱۲)، جشنواره ی اعتماد ای کی بلاندل(۱۳) و جایزهی مجمع هنر نویسندگان(۱۴) است. او همچنین کاندیدای جایزهی گریفین(۱۵) و انداتیه(۱۶) بوده است. رابرتز در حال حاضر متولی بنیان ارون(۱۷) و رییس مجمع زبان انگلیسی آن و استاد دانشگاه منچستر است.
1.Roberts
2. Soft Keys 1993
3. Raising Sparks 1999
4. Burning Babylon 2001
5. Corpus 2008
6. Drysalter 2013
7. Patrick’s Alphabet 2006
8. Breath 2008
9. Jeanette Winterson
10. James MacMillan
11. Sacrifice
12. Eric Gregory Award
13. K. Blundell Trust Award
14. Arts Council Writers Award
15. Griffin Award
16. Ondaatje Award
17. Arvon Foundation
_____________________________________________
نمونه شعرها:
«پوسته»
پیدا کردم پوستهی جهان را
ناخن كشيده بر ريل
تصويرِ اتاقی مثل جعبه در هتلی ارزان
برای همين
خشک میکنند رودخانهها زخمها را
علفها اشک میریزند در طلوع آفتاب
باد حس میکند کال است
زمين زخم بازیست
که از اینجا
بیش از همهجا
ور آمده مثل پوست شکار
آب رفته پوست خشک شده
روی قاليچه جلوی شومينه
چه كسی چیده پشمش را
اسمش که نیست در دفترچهی ميهمان*
هيچكس حسابش را نپرداخت
تنها تيغها را به جيب زد و رفت
دست نخورده رها شد این تخت
و تلويزيون که خودش را سرگرم میکرد
شايد چاقویی در كار نبود
یا جهان ناديده میگيرد هر سال
چيز پنهانی را
که سبز كند چيز تازهای
پوسته ضخيم بود مثل پوست گوزن شمالی
سياه بود با درخششی آبی
من امتحانش كردم
معلوم است
اما نه
* دفترچهای كه میهمانها هنگام خروج امضا میكنند و پيشنهادها و انتقادهايشان را مینويسند.
برگردان: کارگاه ترجمه کالج
PELT
I found the world’s pelt
nailed to the picture-rail
of a box-room in a cheap hotel.
So that’s why rivers dry to scabs,
that’s why the grass weeps every dawn,
that’s why the wind feels raw:
the earth’s an open wound,
and here, its skin hangs
like a trophy, atrophied beyond all
taxidermy, shrunk into a hearth rug.
Who fleeced it?
No record in the guest-book.
No-one paid, just pocketed the blade
and walked, leaving the bed
untouched, TV pleasing itself.
Maybe there was no knife.
Maybe the world shrugs off a hide
each year to grow a fresh one.
That pelt was thick as reindeer,
so black it flashed with blue.
I tried it on, of course, but no.
_____________________________________________
«جیروس»
کودکت را خدا میگیرد بهدست
و او را از بستر مرگش
بهسمت خود میکشد
میگوید: «غذایش بده، بسیار گرسنهست»
میوههایی پوستکلفت به او میدهی
انار طالبی
غذاهایی سنگین
که اینجا نگهش داری
امید داری اگر بخورد کافی
نور و غبار و عشق
که از آنهاست مایهی اندامش
نه فرسوده خواهد شد
و نه اینچنین نحیف
که صبح
خورشید از او بگذرد
بیسایه کامل
بهنوعی این دوباره جان گرفتن
کم میکند ترسِ از مرگ
و هول حضور را
بهاو بخوران
از گوشتِ بریانی بره
و نان سادهی بیخمیرمایه
گیاه را فراموش کن
او دردی دارد
که زود میشکند
کنارش بنشین
پوست بکن برایش
تا بتواند سیر بخورد
و آگاهش کن
که سپیدهدم چگونه طرح میزند رنگها را
بر صورتِ تازهبوسیده شدهاش
برگردان: کارگاه ترجمه کالج
JAIRUS
So, God takes your child by the hand
.and pulls her from her deathbed
.’He says: ‘Feed her, she is ravenous
You give her fruits with thick hides
– pomegranate, cantaloupe –
.food with weight, to keep her here
You hope that if she eats enough
the light and dust and love
which weave the matrix of her body
will not fray, nor wear so thin
,that morning sun breaks through her
.shadowless, complete
Somehow this reanimation
,has cut sharp the fear of death
the shock of presence. Feed her
:roast lamb, egg, unleavened bread
forget the herbs, she has an aching
,fast to break. Sit by her side
,split skins for her so she can gorge
and notice how the dawn
.draws colour to her just-kissed face
_____________________________________________
«روباهی در لباس انسان»
ماسکی بر صورت
دستکشی در دست
بُرسی که میساید پشتش
آتشنشانیست
که بیهوش شده با گرما
این مادهروباه ساکتست در شبنشینیها
مراقبست حرفی نزند از دفاع شخصی
که عمومیست
فرستادهایست از جنگلهای وحشی
ماموری از آن سمت است
تکان میدهد سرش را
وقت شرابنوشی
وقت کاناپه*
پوزهبندی میزند
که حس نکند بوی تعفن انسان
و گوشت و عرقش را
وقتی جا میاندازند
استخوان دررفتهاش را
سُر میخورد کف آشپزخانهها
روی چهار پایش
هنوز چسبیده به دستمالگردن سیاه
سگدو میزند خیابانهای پشتی را سراسر
مثل دوکی شکاری
تا که میبیند
خانههای حاشیهی شهر را
به پوست درخت که میمالد خودش را
کنده میشود پوستهی آدم از تنش
مثل کاسهی لطیف گل سرخی
که باز میشوند
و سرمیکشد سرما را
پوزهاش را فرو میبرد پایین
روی برگی کپکزده
نفسی عمیق از تعلق از غریزه
و من که تنها شاهدش هستم
در عمری دوباره میبینم او را
بدنی رها از زندگی
بهشکل روح روباهی
نگاه میکنم مبهوت
و آرام میکنم نفسهایم را
تا نگاهش تلاقی میکند با من
زوزه میکشد
و زوزه …
*کاناپه:نوعی خوراکی که بعد از شراب میل میشود.
برگردان: کارگاه ترجمه کالج