خود را در کجای شهر وصل کنم
وقتی خيابان، جاسوسیام را میکند
گناه من نيست معشوقم
باد، عقربه را تکان داد
و نورها، پيشانی مادر را چين میاندازد
زندگیمان، گودیپرانی است
که باد به هر جهت میبرد
و به هيچ قانونی رحم نمیکند
کاش میتوانستم جهان را مچاله کنم
و تو…
بیهيچ بيمی قدم میزدی
به هيچکس نگو
که دنيا را به بازی گرفتم
سطرهای شعرم به تشويش میافتد
و انگشتانم از درد به خود میپيچد
برای کودکان بیگهواره
بگير
شلیک کن
تنها از بهسود
دود مانده
هيچ اتفاقی نمیافتد!
ما عادت داريم
که تمام مرزها را جستوجو کنيم.
دهمزنگ تنها معشوقت بود
که به جای نامههای عاشقانهاش
دوست داشتن را در سنگر پنهان میکند
پرانتز را باز کن
تا تمام بغضهايم را منفجرکنم…
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید