تیپ در داستان، آن دسته از کاراکترهای سطحی هستند که خصیصهی مشترک دارند. مثلن روشنفکرها در داستان ایرانی اکثرن نیهیلیست، منتقد و اهل انکارند و خصوصیات تیپیکی مثل صورت استخوانی، چهرهی عبوس و عینک گرد تهاستکانی دارند. تیپهای بقال، معلم مدرسه یا کارمند دونپایهای که به نوعی نمایهای از طبقهی متوسط و زندگی تکراری است، مثالهای دیگری در این بارهاند.
روانشناسان و جامعهشناسان معمولن با تیپهای اجتماعی سروکار دارند، چون ناگزیرند خصیصههای روانی طیفهای مختلف اجتماعی را طبقهبندی کنند. اما در نوشتن خلاق، یک داستاننویس با شخصیت و شخصیتپردازی سروکار دارد و باید بهدقت شخصیتی را که تم و فضای داستان بر اساس آن ساخته میشود، شناسایی کند. نویسنده، شخصیت را زندگی میکند و به هر شخصیت تکهای از وجود خود را میبخشد. شخصیت در داستان کیفیت روانی منحصر به فرد و خصیصههای اخلاقی خود را دارد که در داستان آنها را بروز میدهد و فضا و ساختار داستان را پیش میبرد. اگر در داستان به جای شخصیت، یک تیپ اجتماعی ارائه کنید، فضا و تم داستان معمولی و سطحی اجرا میشود؛ مانند اغلب فیلمنامههای آبکی فیلمفارسی که یک جاهل با زبان عامیانه انتخاب میشود که تهاعتقادات مذهبی دارد و به بهانهی دفاع از ناموس، گاهی آدم میکشد. خلاصه در اغلب فیلمفارسیها ما با تیپسازی روبهرو هستیم نه شخصیتپردازی.
در فیلمها و سریالهای امروز ایرانی هم تیپهای ملا و آخوند، همه از پستان یک آخوند نوعی و تکراری تغذیه میکنند و در تمام آنها آخوند، شخصیت تیپیک و مثبت داستان است و هیچ فرق روانی و اخلاقی با آخوندهای بقیهی فیلمها ندارد. اینها همه یک نوع تیپسازی هستند که مطلقن ارزش هنری ندارند و در ادبیات فارسی به وفور دیده میشوند. اگر از این زاویه به مطالعهی فیلمنامهها و داستانهای ایرانی بپردازید از ازدحام تیپها واقعن متاسف میشوید. یکی از مشخصههای تیپسازی نوع اسمهایی است که برای اشخاص داستان انتخاب میشود. در واقع در بسیاری از داستانها، اسامی شخصیتها، بسیاری از خصوصیات فردی را به دنبال خود میآورد؛ مثلن اگر پرسوناژ شما «سید»، «جعفر» یا «حاج عباس» باشد، بخشی از داستان را از پیش نوشتهاید و معلوم است که هر یک از این اسامی از کدام طبقه اجتماعی و ژانر رفتاری تبعیت میکنند. در اکثر جوامع طبقاتی با تیپها سروکار داریم نه شخصیتها و فردیتها. معمولن در تیپسازی، طبقهی اجتماعی مؤکد میشود اما در شخصیتپردازی در فردیت پرسوناژ مداقه کرده و فردیت را مؤکد میکنیم که این نکتهی بسیار مهمی است. درواقع شخصیتپردازی همان نمایش و اجرای شخصیت است که این نمایش اتفاق نمیافتد مگر در فضاسازی. بنابراین شخصیتپردازی زیرمجموعهای از فضاسازی است و به ماجرای داستان و حتی لحن و نثر داستان مرتبط است. در واقع شخصیت و شخصیتپردازی کل داستان را در محاصرهی خود دارد. تيپ فقط خصیصههای گروهی و طبقاتی مردم را نشان میدهد و توجهی به فردیت و کنشهای روانی و اخلاقی شخصیت ندارد؛ مثلن اگر شخصیت داستان سرهنگ باشد یعنی همهی خانوادهاش از نوعی دیسیپلین پیروی میکنند و یک سریالنویس ایرانی بدون روانکاوی شخصیتهای این خانواده، یک دسته تیپ معرفی میکند و مطلقن سعی در برهم زدن این نظم از پیش تعیین شده ندارد. او هرگز به خصوصیات فردی و فرهنگی یک سرهنگ خاص که ممکن است مثلن خانمباز باشد توجه نمیکند. در ایران اغلب بنگاهدارها، سرهنگهای بازنشستهاند و این تیپسازی حتی توی زندگی روزمره هم متداول است. در داستان ایرانی اگر بنگاهداری سرهنگ است، یعنی قانونمند است در حالی که در واقعیت اغلب کلاهبردارند. تاکنون دیدهاید یک سرهنگ در داستانهای ایرانی گیتاریست یا شاعر باشد؟ یا مثلن دیدهاید که روشنفکری اهل پارتی و رقص باشد؟ یا شاعری را که از طبقهی پولدارها یا دزدها باشد؟ نه! چون نویسندهی بندتنبانی ایرانی که فیلمنامهی سریالهای تلویزیونی را مینویسد، حتی به فردیت خودش هم باور و اشراف ندارد چه برسد به شخصیتهای داستانش. نویسندهای که خودش نباشد و مدام رفتاری تیپیک داشته باشد و ادای هدایت و شاملو را دربیاورد، چگونه میتواند به تشریح و توضیح خصوصیات فردی پرسوناژش بپردازد؟
درک تیپ بسیار ساده است، به راحتی در ذهن مخاطب عام نقش میبندد و برای فهم آن نیازی به تفکر و تمرکز نیست. در تیپسازی نویسنده مجبور نیست دربارهی شخصیت داستانش فکر کرده و او را روانشناسی کند، پس چند جملهای مینویسد و با نمایش یک گوسفند کل گله را معرفی میکند. تیپ داستانی فاقد گره و راز است، خصیصهی روحی-روانی ندارد و مجبور نیستید او را کشف کنید. تیپها در کوچه و بازار به وفور یافت میشوند و هر روز آنها را میبینید و درنتیجه مثل بقال همه را کلنگی وارد داستان میکنید. اینجاست که باید توجه کنید که زیست هنرمند و جهانبینی او تاثیر زیادی در شخصیت پردازی دارد. اگر داستاننویس، کسی را از یک طبقهی اجتماعی انتخاب کند و او را همانطور که هست نشان بدهد با تیپ داستانی طرفیم، اما اگر با افزودن پیچ و خمهای روحی-روانی و اجرای گاردهایی که شخصیت در داستان میگیرد و حتی با دست بردن در نحوهی لباس پوشیدنش به او فردیت بدهد، با شخصیت داستانی طرفیم.
تیپسازی را در رمانهای عوامپسند و دنیل استیلی بهوفور میتوانید ببینید. اما واقعن این رمانها چرا اینقدر پرمخاطباند؟ چون اغلب یک عاشق و معشوق دارند و نویسنده تنها همان مدل لیلی و مجنون را مدرنیزه میکند و طبیعت خوانندهی ایرانی این است که این داستانها را به راحتی درک و با تیپهای آن همذاتپنداری میکند. در این داستانها هدف این است که خواننده فکر نکند، با داستان درگیر نشود و صرفن مصرفکننده باشد.
انتخاب نوع شخصیت و حتی در نظر گرفتن تعداد شخصیتهایی که طرح داستان را جلو میبرند، با توجه به موضوع و موتیف داستان اهمیت زیادی دارد. بعضی وقتها نویسنده یک شخصیت را وارد داستانش میکند که هیچ نقشی در روند داستان ندارد و فقط مثل یک جسد گوشهای از داستان افتاده است. بین شخصیتهای داستانی باید تقابل و کشمکش ایجاد شود تا داستان اوج بگیرد. باید با ذکر جزئیات و حوصلهی کافی به تکتک شخصیتهای داستان بپردازیم و نباید صرفن به توصیف پیشپا افتاده و محدود یک شخصیت در چند سطر بسنده کنیم. یک شخصیت واقعی داستانی بردهی نویسنده نیست. اگر شخصیت داستانی درست ساخته شود و پرداخت مستقل و زندهای داشته باشد، حتی گاهی جلوی نویسنده میایستد و جهت داستان را عوض میکند. اگر رمان ایکسبازی را خوانده باشید، حتمن شخصیت کیمیا را میشناسید. دو سال است که این رمان بهصورت آنلاین منتشر شده، اما هنوز آن را چاپ نکردهام چون کیمیا جلوی منطق رمان ایستاده است و من ناگزیرم با کیمیا دیالوگ برقرار کنم و بسازمش. اگر شما یک نویسندهی مرد هستید و میخواهید با شخصیت زن داستان خود نزدیکی کنید، اول باید با او کنار بیایید. چنین است که میگویم شخصیتپردازی مثل معاشقه است. یک نکتهی مهم دیگر، تفاوت لحن هر شخصیت با شخصیتهای دیگر است که اجرای داستان را خلاق میکند و از نشانههای شخصیتپردازی داستانی است. پیشتر گفته شد که انتخاب اسم شخصیت اهمیت بسیاری دارد. اگر واقعن نویسندهای آوانگارد باشید، کلیشهایترین اسم را انتخاب میکنید و در داستانتان، از آن شخصیت کلیشهزدایی و استعارهزدایی میکنید. اگر شخصیت درست ساخته شود، در درونمایه و ساختار اولیهی داستان و نوع توصیفهای نویسنده اثر میگذارد و نویسنده بیاختیار درمییابد که کل داستان حول آن شخصیت شکل گرفته است. داستان کوتاه نمیتواند بیشتر از یک یا دو شخصیت مرکزی داشته باشد. اگر شخصیتها به خوبی پرداخته شوند به این معناست که فضا، دیالوگها و نثر داستان، همه از پرداخت خوب و خلاقی برخوردارند.
از سری سخنرانیهای علی عبدالرضایی در کالج که بهمنظور استفادهی آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار میگيرد. همچنین میتوانید آن را در مجلهی فایل شعر 9 نیز بخوانید.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید