ماتریالیسم تاریخی، ماتریالیسم نوشتار، ماتریالیسم لزبینیسم، تمهیدی بر شینماخوانی
واپسین پناهگاه شناخت بشری، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی آگاهی از خود در دیگری و نه، یعنی دیدن خود در دیگری و پیشاپیش ساختن خود و دیگری. طرح تفاوت خود و دیگری برای شناختن خود و دیگری كه نه به شناخت خود منجر میشود و نه به شناخت دیگری و در نهایت آنچه باقی میماند بازی آینهوار خود و دیگری است. خودآگاهی هگلی از همین قبیل است. اگر شناخت به سوی مطلق در حركت است؛ یعنی آشكارگی این بازتاب آینهوار من و دیگری؛ یعنی حلقه سقراطی؛ یعنی دور بیهوده شناخت بشری؛ یعنی سقوطی ایكاروسی برای نظام هگلی در بر دارد. سقوطی در سرزمین ماتریالیسم تاریخی. هیچ سقوطی در كار نخواهد بود اگر توهم صعود نباشد. شناخت بشری از ابتدا نیز در ماتریالیسم تاریخی و تكامل ابزاریاش جای داشته است.
واپسین پناهگاه فرهنگ بشری، خودشیفتگی است. دیگر برای فرهنگ خودشیفته توهم خاستگاه اودیپی در كار نیست. فرهنگ خودشیفته یعنی شیفته شدن خود در دیگری. این بازی آینهواری است كه ستارگان فرهنگی و تودههای تاریك و خاموش انجام میدهند. بازی رسانهها و تودهها، تودهها خود را در رسانهها میبینند و رسانهها در تودهها. جامعه، برای تودهها مبدل به رسانه میشود، تلویزیون؛ جامعه كوچولو؛ دیگر واقعیت و بخشی از وجود خود را مدیون گزارش شدن است. واقعیت رخ نمیدهد، بلکه این حادثه است كه رخ میدهد. رسانهها آنچه را كه برای تودهها مهم است گزارش میكنند و تودهها نیز آنچه را كه رسانه-ها گزارش میكنند واقعیت میخوانند. واقعیت در طرح همین تفاوت ساخته میشود. نظام واقعیت شكل میگیرد. شیفتگی دیوانهوار به دیگری چیزی جز شیفتگی به خود نمیتواند باشد. شناختی دیگر نمیتواند وجود داشته باشد، فرهنگی دیگر نمیتواند وجود داشته باشد. رسانه، ما را شیفته خودش كرده است. اما درستتر آن است كه بگوییم رسانه ما را شیفته خودمان كرده است. مسیح اولین تصویر خدا در آینه جهان است. خودشیفتگی دیوانهوار بشری برای اینكه وقتی به طبیعت مینگرد خویشتن را ببیند. هر جای كه روی كنی پدر از دسته رفته خود را میبینی. اما كم كم سایههای مرگ ما را فرا میگیرد. تصویرها و شمایلهای مسیح، اراده بشری برای منجمد كردن تاریخ در كلیت خداوندگاریاند. یك پروژه بینهایت اسپینوزایی. یك خودشیفتگی عظیم و اینك رستاخیز مسیح نیز به مانند صعود ایكاورسی، سقوطی در پی دارد. آری مسیح بازگشته است: كل تاریخ یكجا در كلیتی نهایی ارائه شده است. ما توانستهایم پروژه مسیحیت را به پایان بریم و كل تاریخ را در نهایت در یك تصویر بزرگ ترسیم كنیم. كل جهان را. اما این هرگز آنچنان كه پنداشته میشد با شكوه نیست. فضایی است مرگبار در فرهنگ بشری: تصویر صاف رسانهای. بازگشت مسیح، ارائه كل تاریخ و جهان. اگر فرجام اودیپی شناخت بشری كوری است (كوری كانتی)، فرجام نارسیسی شناخت بشری مرگ است. رسانه و خودآگاهی؟ تناقضی وقیح. این رسانهها از خودآگاهی چه در خود دارند؟ اگر بوزینه تصویر فضاحتبار اسطورهی خاستگاه انسانی است، رسانهها و شبكههای اطلاعاتی تصویر فضاحتبار خودآگاهی تودههاست. آری مسیح بازگشته است. رنج عضلانی مسیح در نمایش فضاحتبار عضلههای آرنولدی بازگشته است. پایان و نهایت وقاحت مردانگی.
سقوط خودشیفتگی آغاز میشود و نوشتار فضای سایبرنتیك یعنی ماتریالیسم نوشتار به مثابه كد بر فرهنگ بشری سایه میافكند، مرگی نه برای جهان كه برای فرهنگ.
واپسین پناهگاه مردانگی، خودارضایی است. درست در لحظه شناخت بشری، لحظه رمز گشایی كل جهان، لحظه شكوهمند فن، شناخت بشری مرگ خود را در خودآگاهی باز مییابد. درست در لحظه رهایی بزرگ از سركوب، درست در لحظه آزادی میل، هتروسكسوآلیسم مرگ خود را در خودارضایی باز مییابد. شناخت غیر ممكن است. هتروسكسوآلیسم غیرممكن است. ابر انسان غیرممكن است. ابر انسان چیزی از آب در نیامده است جز یك ابَر مصرفكننده. خواستِ ناخودآگاه رها شده از قیود اجتماعی چیزی نیافته است جز خودارضایی بی پایانش، جز امكانناپذیری گیزش و آشكار شدن مرگ مردانگی و سقوط پروژه گیز در ماتریالیسم لزبینیسم. گیز شكافنده، دیگر تمامی فاصلههای چشم اندازیاش را از دست داده است.
سه گانه من كامل شده است. و حالا تنها كار، گوركنی است.
آشكارگیِ مرگ شناخت بشری در خودآگاهی آنچه باقی مانده است، كندن گور آن در سرزمین ماتریالیسم تاریخی، یعنی كمونیسم است.
آشكارگی مرگ فرهنگ مسلط در خودشیفتگی. تنها انچه باقی مانده است، كندن گور آن در سرزمین ماتریالیسم نوشتار یعنی فضای سایبرنتیك است.
آشكارگی مرگ میل هتروسكسوآل مردانه در خودارضایی تنها آنچه باقی میماند، كندن گور آن در سرزمین ماتریالیسم لزبینیسم یعنی عصر سایبرگ است.
دستكاری (دربارهی شینما)
اول از همه دو صحنه:
مردم كوچه و بازار با لباسهای خاكستری، زیتونی، سیاه و سفید، خاموش، چیزی برای اشغال كردن جایی در اتوبوس، بدون هیچ گزینشی در رنگ لباسشان، عادی، بیش از حد عادی، آنقدر عادی كه خود عادی بودن را تعیین میكنند، آنها هیچ انتخابی نمیكنند، گویی هیچ سلیقهای ندارند. سكوت محض حتی در همهمهشان، كلماتی مردمی فقط برای گذراندن. این مردم كوچه و بازار چگونه چیزی هستند؟ آنها خوانده میشوند: از دیدگاه بازار، از چشم انداز یك حاجی بازاری. دقت كنید: خوانده میشوند. اسطوره خوانش یهودیان حسابگر شكل میگیرد. مردم كوچه و بازار چیزهایی هستند كه از جلوی چشم حاجیبازاری رد میشوند اما حاجیبازاری چه چیزی را میخواند؟ آیا این مردم را میشناسد؟ ناگهان كسی از میان جمع او را سلام میدهد. ناگهان از آنها كسی برای خرید چیزی نزدیك میشود. مردم كوچه و بازار، نوشتاری هستند كه خداوند روزی را از طریق آنها به خوانشگر مومن و منتظر میرساند. مولف_خدا، معنا_روزی را از طریق نوشتار_مردم میرساند. خوانش همین است. بوی گند اندیشه یهودی میدهد. رهایش كنید.
این دانش آموزان با كتابهای تاریخ خود چه میكنند؟ میخوانند؟ خیر. حفظ میكنند. حفظ كردن، سكوت است، سكوت ذهن با پر كردن حافظه، همان سكوت همهمهآور مردم كوچه و بازار اما آنها برای تصویر شخصیتهای كتاب عینك و سبیل میكشند. ما كتاب تاریخ را نمیخواندیم. آن را دستكاری می-كردیم. ما كتاب تاریخ را تاریخ نمیدانستیم، یك كتاب میدانستیم با صفحاتی حاوی مطالبی برای حفظ كردن یا از سر شوخی دستكاری كردن. صحنهای از فیلمهای تلویزیونی درباره تاریخ صدر اسلام را در نظر بگیرید، عدهای به كرات از جلوی دوربین رد میشوند، ناگهان یكی بالای یك منبر حاضر و آماده می-پرد و مردم در عرض دو ثانیه دور او جمع میشوند و او یكی از آن حوادث مهم تاریخی را برای مردم قرائت میكند. اینجوری كارگردان از شر ساخت لوكیشنهای پرهزینه خلاص میشود. شاید واقعن هم همینطور بوده؛ شاید هیچ صحنه پرشكوه تاریخی وجود نداشته؛ شاید نوشتار تاریخِ واقعی، همین نوشتار مردم_كلماتی بوده كه در سكوتی مهلك اما نه خاموش بیتفاوت میگذشتند و میگذشتند. راز موفقیت آخوندها هم در همین است كه مردم را همیشه مردم كوچه و بازارشان میدانستند. تاریخ واقعی در كار نیست، فقط یك كتاب تاریخ تا شاید نسل جدید آن را باور كند. هیچ صحنه تاریخی پرشكوهی در كار نیست، حوادث تنها به همهمهها میافزایند اما سكوتِ آن را از بین نمیبرند.
شینما
آزادی تنها از آن هیولایی است با پاهای ریزومی. شوالیهها بیهوده به سراغ اژدهایان نمیرفتند، هر اژدهایی زنی را اسیر کرده است. و شوالیه_قهرمان_خوانشگر باید زن را معشوقه_مدلول خود نماید. بنابراین مساله خوانش، همیشه تعبیر زن به معشوقه در طول روایت است. چیست اسطوره خوانش؟ جز فرآیند آزادی سازی زن_ابژه و حاضر کردن آن نزد مرد_سوژه؟ جایگاه زنان زیبا همیشه باید نزد نیرومندترین خوانشگران باشد اما مساله شینما هرگز اسطوره خوانش نیست. شینما نوشتاری است هیولایی. زن؟ روسپی در آغوش هیولا. ارزش روسپی فقط در همبستری با اوست. آنچه نوشتار شینما را باز می-گشاید، بستری است برای دستکاری. اینجا دیگر نیازی به هیچ پیامبر_خوانشگری برای یافتن نشانهها نداریم، تنها جادوگری میخواهیم برای دستکاری. شینما بسترهای گرم نوشتار است که در مادیت خود ظاهر میگردند. آنچه این تننوشتهها را به یکدیگر مبدل میکند صرفن مکانشناسی است. تنها کاری که با یک روسپی میتوان کرد مکانشناسی است؛ جستوجو برای رختخوابی گرم و همجواری، خود، همه کار خواهد کرد. واقعیت مهلک نوشتار آن است که همجواری برای تولید معنا یا وانمود معنا کافی است. من در اینجا قصد هیچ خوانشی را ندارم، تنها آنچه میفهمم مکانشناسی است.
نوشتار بستر شینماست. معنا در شینما، روسپی بستر نوشتار است. در نهایت روسپی همان كاری را انجام میدهد كه والاترین عشقهای روایت متافیزیكی مردانه، از این رو شینما تا آنجا كه مبتنی بر ماتریالیسم نوشتار است، واقعیت مهلكی را آشكار میكند؛ هر زنی روسپی است كه وانمود به عشق وزیده شدن می-كند؛ هر متنی جریان تفاوتی است كه وانمود به وجود معنا میكند.
آنچه برای همبستری با روسپی لازم است، مكانشناسی او در خیابان و روسپی خانه است. كافی است به سراغ او بروید. در مقابل، در روایت متافیزیكی مردانه، قهرمان مرد به خاطر معشوقهی خود به سفری خطیر و بزرگ تن میدهد. نباید انتظار داشت شینما روایتی داشته باشد چون هیچ معشوقه_هدفی ندارد. معنا توسط شباهت واژگان همجوار ساخته شده و دوباره در هم ریخته میشود. معنا بیش از هر چیزی در شینما رابطه خود را از مكانشناسی نوشتار اخذ میكند.
در شرق قرنهاست كه تودهها توسط چشمانداز بازار روایت میشوند. بازارهای شرقی چشمانداز غالب شرق گشته است. اعراب پیوسته در بازار رفت و آمد كرده و با یكدیگر چانه میزنند. دقیقن همان منطقی كه روزی را از سوی خداوند و تقدیر را از سوی نوشتار الهی میداند، معنا را از نیز از سوی مولف برمی-شمارد؛ یعنی منطق خوانش.
موقعیت شناسنده در اسطوره خوانش؛ موقعیتی است نظارهگرانه و تقدیرگرا. در چنین اسطورهای، هستی ما در تقدیر ما از پیش نوشته شده است و آنچه برای شناخت باقی میماند خوانش چنین تقدیریست. حتی امروز نیز نئولیبرالیسم اعتقاد دیرینش را به روزیرسانی بازار آزاد از دست نداده است؛ منطقی كه نظامِ بازارِ آزادِ سرمایه داری را متعادل فرض میكند؛ یعنی قانون اسطورهای جاودانگی تعادل عرضه و تقاضا، از همین منطق روزی رسانی حاجیبازاری گرفته شده است. خداوند روزیرسان است. در درون بازار دستهای پنهانی و هر متنی را معنایی غایی نهفته است. شورش تاریخ علیه تقدیر در ماتریالیسم تاریخی و شورش نوشتار علیه معنا در ماتریالیسم نوشتار؛ این آن چیزی است كه شینما را باید سرآغازی بر آن دانست.
شورش تودهها و سخن گفتن آنها. شورش كلمات علیه معنا. شینما لباسهای خاكستری را از تن كلمات بیرون میآورد اگر این لباسهای خاكستری كلمات نبود هیچ روزنامهای پا نمیگرفت.
ماتریالیسم نوشتار سه مرحله را طی كرده است:
1. نوشتار همچون روح گفتار
2. نوشتار همچون لذت تن
3. نوشتار همچون دستكاری هیولا.
قصد من در این مقاله آن است كه نشان دهم شینما متنی است كه میخواهد از تنانگی به سوی هیولاوارگی، از خوانش به سوی دستكاری و از منطقهای متنیت به سوی منطقهای حادمتنیت گذر كند. در مرحله اول، سهگانهی نوشتار_تن_توده، به ترتیب توسط روح گفتار، تهذیب نفس و تقدیر الهی سركوب میگردند. در دومین مرحله، نیچه؛ نوشتار را از شر پیشداوریهای روح مولف با تبارشناسیاش، فروید؛ تن را از سركوب و تهذیب نفس با ارضای میل و ماركس؛ تودهها را از شر تقدیرشان با ساختن تاریخ نجات میدهد. بدینسان، نوشتار از شر معنا، تن از شر سركوب و تودهها از شر تقدیر رهایی مییابند اما مرحله سوم مرحله دستكاری است؛ دستكاری تاریخ با نوشتافزار ماشین حزبی انقلابی؛ دستكاری نوشتار با كد در عرصه سایبرنتیك و دستكاری سایبرگ در جنسیت. تن به هیولا-سایبرگ (مخلوقی میان انسان و ماشین)، نوشتار به كد (نوشتاری برای انسان و ماشینهای پردازشگر) و توده به پرولتاریا (مخلوقی میان فردیت وكلیت) تبدیل میشود. شینما به راستی در چنین پروسهای قرار میگیرد. نوشتاری در آغاز هزاره سوم، متنی میان متنیت و حادمتنیت، میان تن و هیولا؛ آغازی جدید برای ماتریالیسم نوشتار. شینما شورش زبان عامیانهی تودههای خاكستری در عصر سایبرگ است.
پاهای ریزومی
صفحههای یك کتاب به صورت خطی از پس یکدیگر میآیند. آنها نیاز به هیچ حادمتنیتی به نام لینک ندارند. ترتیب صفحات به شمارگان کاغذ حواله میشود اما صفحات فضای سایبرنتیک صرفن با لینکها و حاد متنها به یکدیگر مرتبط میشوند، آنها نیاز به هیچ صورت خطی ندارند. یک کلیک و یک صفحه دیگر که میتواند حتی خود آن صفحه باشد. هر صفحهای میتواند به روی بینهایت صفحه دیگر باز شود. صفحه (24) فقط به روی صفحه (25) باز نخواهد شد. هر متنی معبری است به روی صفحه، متن، و حتی کتاب و دریایی دیگر از اطلاعات، این حادمتنیتها، ریزوم (ریزوم به معنای دلوزیاش و حتی چیزی فراتر) هستند و این ریزومها تشکیل یک شبکه اندامواره از متنیت را میدهند که میتواند بی پایان باشد. به قول دلوز هیچ نیازی نیست ما به بدنهای خود محدود شویم. متنیت تشکیل یک هیولا را میدهد.
شینما متنی است هیولایی با ریزومهایی؟
در اینجا متن در شیوارگیاش ظاهر میشود؛ فلشها، تكه نقاشیها، تكه روزنامهها، كلمات برجسته، دستنوشتهها، خطوط معوج كه متن را از جایی به جای دیگر میبرند، درست مانند فلشها و حادمتنهای فضای سایبرنتیك.
مكانشناسی
تصویر و متن هر دو نوشتاراند؛ نه تصویر ارتباطی معنایی با متن دارد و نه برعكس آن، نه متن شارح تصویر است و نه تصویر امری الحاقی به متن، هر دو نوشتاراند. آنها توسط پلهای معنا به یكدیگر ملحق نمیشوند، آنچه هست صرفن همجواری است اما این به معنای نفی یك ارتباط معنایی نیست؛ هیچ چیز نفی نمیشود، ماتریالیسم نوشتار برای نفی گفتار و معنا نیست و اگر صرفن نفی آن باشد هرگز از بند آن رها نخواهد شد. ماتریالیسم نوشتار، آشكارگی مرگ معنا است؛ یعنی آشكارگی تفاوتهایی كه وانمود به هستیسویههای تفاوت میكنند. متنی كه وانمود به معنا میكند، ماتریالیسمِ_نوشتارِ_آشكارگیِ_وانماییِ معناست و نه گریز از آن.
دستكاری
گویی ما در شینما با یك متن دستكاری شده، یك متن تصحیح شده و حتی خط خطی شده طرف هستیم. در شینما بیش از انكه با مولف سر و كار داشته باشیم با كسی یا چیزی طرفیم كه گویی متنی را دستكاری كرده است، روی آن نقاشی كشیده، خطوط تصاویر را روی كاغذ ادامه داده است و حتی جاهایی را پاك كرده است. این فرد دیگر نه مولف بلكه یك هیولاست. ماشینها هرگز خوانشی نمیكنند آنها صرفن دستكاری میكنند.
چیزی همچون علی عبدالرضایی
نظریه مرگ مولف تنها به آزادی خوانش از اسطورهی خود حضور مولف میاندیشد؛ یعنی خدا را بكشیم اما حقیقت را باقی نگاه داریم. در شینما مولفی در كار نیست اما علی عبدالرضایی همهجا هست اگر خداوند جسمانی شود، هیولایی بیش نیست. علی عبدالرضایی نه نام مولف كه چیزی است شكلگرفته در نوشتار، چیزی كه گاهی از هم جدا می شود:
“عبدالرضا را پس دادهام علی هستم”
پانوشتهای ویروسی
همهجا هستند، همهجا را میگیرند و در همه جا تكثیر میشوند. هیچ ارتباطی بین متن اصلی و پانوشت وجود ندارد. پانوشت میتواند مانند یك متن مجزا خوانده شود. پانوشت هرگز در خدمت متن اصلی نیست آنها صرفن همجوار یكدیگرند اما هیچ همزیستی معنایی ندارند. پانوشت این خرد دایرهالمعارف، این حیاط خلوت حضور مولف و اشارات آن، در شینما حرافتر از متن اصلی است، دیگر مردم_كلمات در سكوت همهمهواری گذر نمیكنند، دیگر پانوشتهای وقایع بزرگ تاریخی نیستند، دیگر یك گوشه تاریك سینما را پر نمیكنند. آنها در شینما سخن میگویند. پانوشت شینما خود یك راویت است. عامدانه و عامیانه سخن میگوید؛ نه پانوشتی كه سعی میكند موجز باشد و كمترین فضای ممكن را اشغال كند، بلکه پانوشتی كه میخواهد همه جا را بپوشاند؛ یك حضور ویروسی. ویروس؛ نوشتاری است كه خود را در همهجا تكثیر میكند.
متنهای تخمگذار
لینكها، تخمهای حادمتنیتاند كه حاوی آدرس متن بعدیاند. حادمتن مانند ماده هیولایی میتواند تا بی-نهایت تخمگذاری كند. یك لینك، حاوی آدرسی كاملن متفاوت از خود متن است. حادمتنها با لینكها تولید مثل میكنند، وجود داشتن برای آنها یعنی مشاهده شدن. آنها فقط میخواهند مشاهده شوند. شینما نمیخواهد معنا شود، فقط میخواهد مشاهده شود.
رد معنا_زن در اسارت نوشتار:
“درباره چپها راستیها همیشه روراست نبودهاند.
وای زهرا
زهرا”
كلمات قصار
كلمات قصار میخواهند با تغلیظ معنا و تجربه، برای یك عمر كافی باشند. شینما مانند یك استاد بزرگ، توصیه و اندرز گرانقدری به شما نخواهد گفت اما شینما میخواهد مانند یك كولی_شاعر سرگردان باشد، پس مطمئنن چیزهای گرانبهایی در كوله یك كولی پیدا میشود؛ دقت كنید گرانبها نه به خاطر اختلاف ارزش آن چیز در مكانهای مختلف (اختلاف ارزش اندیشه و كالا میان ذهنیت من و ذهنیت تو و بازار من و بازار تو، این كارِ معلمان و تاجران است) كه بیشتر به سبب موقعیت یگانهاش:
“آدمی هنوز جایی در همان اوایل دارد.
اگر همه از زندان فرار كنند چیزی مطمئنن نابود میشود.”
هیولا
آن انسانی كه از انسانیتاش (كه در واقع از ارزشهایش) بگسلد اما همچنان در قواره یك انسان ظاهر شود، هیولاست. آن نوشتاری كه از معنایش بگسلد اما همچنان در قواره جریانی از تفاوتها ظاهر شود، هیولاست. شینما هیولایی است در فرهنگ، شعری كه از فرهنگش جدا شده، پس در هیات نوشتاری خشن، بازیگوشانه، بی قانون، عامیانه یا عامدانهعامیانه یا بهتر بگوییم زبان نفهم ظاهر میشود. در اینجا زبان؛ یعنی زبان مسلط، زبانی كه فهمیده میشود و به كار میرود. همیشه زبان مسلط است. بهترین شعر، زبان مسلط نفهمی است. بهترین انسان، هیولاست.
منبع: کتاب این سوال ابدی