پدیدآورنده/مؤلف چیست؟(بخش دوم)_میشل فوکو

میشل فوکو (۸۴ – ۱۹۲۹) هنگامی که چشم از جهان فرو بست استاد تاریخ نظام‌های فکری در بالاترین مؤسسه‌ی آموزش عالی فرانسه، کُلژ دو فرانس بود و خواه او را فیلسوف بدانیم یا دانشمند علوم اجتماعی یا مورخ تاریخ سیر اندیشه‌ها، محققن باید یکی از ستارگان قدر اول آسمان روشنفکری فرانسه در نیمه‌ی دوم سده‌ی کنونی به شمار رود. فوکو تأکید می‌کرد که ساختارگرا (structuralist) نیست، ولی عده‌ای از پژوهندگان او را از زمره‌ی پساساختارگرایان (post-structuralist) می‌دانند. ساختارگرایان مدل و روش و ابزار کار خویش را از زبان و زبان‌شناسی می‌گیرند و معتقدند که در زیر نمودهای سطحی زبان یا جامعه، «ژرف ساختی» وجود دارد که به آن پدیده‌ها معنا و انسجام می‌دهد. فوکو این «ژرف ساخت» را تاریخ نهادهای اجتماعی و سیاسی و گفتاری می‌داند و عقیده دارد که برای فهم و احیانن رهایی از یوغ پدیده‌هایی که در جامعه و سیاست و ادبیات سنگینی آن‌ها را احساس می‌کنیم، باید به نحوه‌ی تعقل و سخن گفتن (یا به اصطلاح او، گفتار) درباره‌ی آن‌ها «تاریخیت» بدهیم. یکی از این پدیده‌ها مفهوم «پدیدآورنده» است که امروز همه آن را بی چون و چرا می‌پذیریم، ولی وقتی به سیر تاریخی آن رجوع می‌کنیم و به تحلیل می‌پردازیم، می‌بینیم در طول تاریخ تابع نوع «گفتار» و در حقیقت یکی از مراحل تشخص و «فرد یافتگی » آدمی بوده است.
سپس بحث می‌رسد به اقسام گفتار (علمی، ادبی، اجتماعی) و آن‌چه فوکو آن را به اصطلاح عجیب خودش «خصلت گفتاری» (یا با پوزش از سر «نویسان»، «گفتاریت») می‌نامد (یعنی در واقع تعقل و سخن بنیادگذاران علوم انسانی و اجتماعی مانند مارکس و فروید). این قسم «گفتار» (یعنی مثلن مارکسیسم یا نظریه‌ی روانکاری) معلوم می‌شود، به قول کارل پوپر، ابطال‌پذیر نیست، زیرا برد مفاهیم و اصطلاحات و ایماژهای آن از مرز صدق مدعیات طرح شده در آن به طرز مرموزی فراتر می‌رود. فوکو در حقیقت به حذف مفهوم استبدادی «پدیدآورنده» که اثر را در حوزه‌ی نفوذ و مالکیت خود قبضه می‌کند، به دیده‌ی مساعد می‌نگرد و هماهنگ با استراتژی‌های موضعی خویش برای مبارزه با نظام قدرت و سلطه‌جویی در جامعه، خواهان ایجاد وضعی در آینده است که اثر (از جمله اثر ادبی) «در گمنامی یک زمزمه» در جامعه چرخ بزند و نشر پیدا کند. مطلوب بودن این هدف البته مسئله‌ای دیگر است و بحث درباره‌ی آن مجال بیشتری می‌طلبد. خوانندگانی که خواستار اطلاع بیشتر درباره‌ی فوکو و نظام فکری او باشند، ممکن است به مقاله‌ی اینجانب «میشل فوکو: رازبینی و راستگویی» و ترجمه‌ی دو فقره مصاحبه با او (باز به همین قلم) مراجعه کنند که پارسال در شماره‌ی ۱۷ مجله‌ی نگاه نو به چاپ رسید.
عزت‌الله فولادوند

نه دارای اهلیت قانونی است و نه محلی در فرض حقوقی اثر دارد؛ جایگاهش در شقاقی است که بر ساخته‌ی گفتاری و وجه وجودی بسیار ویژه‌ی آن را تأسیس می‌کند. در نتیجه، می‌توان گفت که در تمدنی مانند تمدن ما، بعضی گفتارها از «نقش پدیدآورنده» برخوردارند و بعضی دیگر از آن محروم. نامه‌ی خصوصی به احتمال قوی امضاکننده دارد، ولی پدیدآورنده ندارد؛ قرارداد به اغلب احتمال ضامن دارد، اما پدیدآورنده ندارد. متن بی‌امضایی که روی دیوار چسبانده شده، احتمالن نویسنده دارد، ولی پدیدآورنده ندارد. پس نقش پدیدآورنده صفت نوع هستی و انتشار و کارکرد برخی گفتارها در جامعه است.
حال برویم بر سر تحلیل این «نقش پدیدآورنده» به نحوی که هم‌اکنون توصیف شد. در فرهنگ ما، گفتار حاوی نقش پدیدآورنده به چه خصوصیتی ممتاز می‌شود؟ اینگونه گفتار از چه جهتی با گفتارهای دیگر تفارت می‌کند؟ اگر فقط به پدیدآورنده‌ی کتاب یا متن اکتفا کنیم، چهار ویژگی مختلف تشخیص می‌دهیم.
نخست، گفتار، عینی است که تملک به آن تعلق می‌گیرد. نوع مالکیت گفتار نوع بسیار خاصی است و از سال‌ها پیش به صورت قانونی مدون شده است. باید متوجه بود که از لحاظ تاریخی، این نوع مالکیت همیشه به دنبال چیزی آمده است که می‌توان آن را تملک کیفری خواند. متون و کتب و گفتارها واقعن از هنگامی پدیدآورنده‌هایی (غیر از چهره‌های اسطوره‌ای و «مقدس» و قداست دهنده) پیدا کرده‌اند که پدیدآورنده مشمول مجازات شد، یعنی از وقتی که می‌شد گفت گفتار ممکن است از حد معینی تجاوز کند. در فرهنگ ما (و بدون شک در بسیاری فرهنگ‌های دیگر) گفتار در ابتدا یکی از محصولات یا چیزها یا کالاها بشمار نمی‌رفت، بلکه در اساس از زمره‌ی کردارها محسوب می‌شد (کرداری در پهنه‌ی دو قطبی آسمانی و خاکی، مجاز و ممنوع، دینی و کفری) و از نظر تاریخی، پیش از این‌که به صورت کالا درآید و وارد شبکه‌ی مالکیت شود، حرکتی بود آبستن انواع خطرها. پس از آن‌که نظام مالکیتی مخصوص متون به وجود آمد و قواعد خشک و دقیقی ناظر بر حقوق پدیدآورنده و مناسبات پدیدآورنده و ناشر و حقوق چاپ و تکثیر و سایر امور مربوط وضع شد، در اواخر قرن هجدهم و اوایل سده‌ی نوزدهم تجاوز در عمل نوشتن به طور روزافزون به صورت یکی از واجبات درآمد. گویی پدیدآورنده از لحظه‌ی ورود به نظام مالکیت مخصوص جامعه‌ی ما، به جبران اهلیتی که بدین‌سان به دست آورده بود، پهنه‌ی دو قطبی دیرین گفتار را از نو کشف کرد و منظمن مشغول تجاوز شد و از این راه، نوشتن را که از منافع مالکیت بهره‌مند شده بود، دوباره به دامان خطر انداخت.
اما نقش پدیدآورنده شامل حال تمام گفتارها به نحو همگانی و دائمی نمی‌شود، و این دومین ویژگی آن است. در تمدن ما، متن‌هایی که منتسب به پدیدآورندگان شده‌اند همواره یک نوع نبوده‌اند. روزگاری بود که متونی که امروز «ادبی» نامیده می‌شوند (یعنی قصه‌ها و داستان‌ها و حماسه‌ها و تراژدی‌ها و کمدی‌ها) پذیرفته می‌شدند و انتشار می‌یافتند و مشمول ارزشگذاری می‌شدند بی‌آن‌که کسی کوچکترین سؤالی در خصوص هویت پدیدآورندگانشان مطرح کند و گمنامی پدیدآورنده هیچ اشکالی بوجود نمی‌آورد، زیرا صرف قدمت متون (خواه واقعی و خواه موهوم) شأن و منزلت‌شان را تضمین می‌کرد. از سوی دیگر، متن‌هایی که امروز «علمی» خوانده می‌شوند (یعنی آن‌ها که سروکارشان با کیهان‌شناسی و افلاک و پزشکی و بیماری‌ها و علوم طبیعی و جغرافیا بود) در سده‌های میانه تنها هنگامی «حقیقی» تلقی می‌شدند که نام پدیدآورنده بر آن‌ها نقش بسته باشد. عباراتی همچون «بقراط میگوید» و «پلینیوس روایت می‌کند» صرفن فرمولی در استدلال‌های نقلی نبود؛ علامتی در گفتارهایی بود که می‌بایست حقیقت مبرهن دانسته شوند.
در سده‌های هفدهم و هجدهم قضیه معکوس شد.
حقایق احرازشده‌ای که اثبات کنندگان‌شان گمنام بودند ولی خود همواره امکان داشت دوباره به برهان ثابت شوند، کم‌کم جواز پذیرش گفتارهای علمی قرار گرفتند. ضامن این‌گونه گفتارها تعلق‌شان به مجموعه‌ای منتظم و روشمند بود، نه نام گویندگان. نقش پدیدآورنده رفته‌رفته کمرنگ و محو شد و نام واضع و مخترع فقط برای نامیدن فلان قضیه یا پدیده یا خاصیت یا جسم یا گروه عناصر یا بیماری باقی ماند. بالعکس، گفتارهای ادبی تنها به شرط برخورداری از نقش پدیدآورنده مقبول تلقی می‌شدند. امروز هر متن شعری یا داستانی در معرض این سؤال است که: از کجا آمده است؟ چه کسی و چه هنگامی و تحت چه شرایطی و بر پایه‌ی چه طرحی آن را نوشته است؟ معنایی که به آن نسبت داده می‌شود و ارزشی که به آن تعلق می‌گیرد به نحوه‌ی پاسخ ما به پرسش‌های ذکرشده بستگی دارد. اگر خواه از بد حادثه و خواه بنا به میل صریح پدیدآورنده، نام او روی متن نباشد، بازی کشف هویت وی شروع می‌شود. گمنامی ادبی تحمل‌پذیر نیست و بنابراین، تنها به لباس چیستان پذیرفته است. در نتیجه، نقش پدیدآورنده امروز سهم مهمی در دیدگاه ما نسبت به آثار ادبی پیدا کرده است (بدون شک، این‌ها همه از مقوله‌ی کلیات است و با توجه به شیوه‌های نقدی اخیر باید دقت و ظرافت بیشتری بیابد). سومین ویژگی این است که نقش پدیدآورنده خودانگیخته در نتیجه‌ی انتساب فلان گفتار به فلان‌کس بوجود نمی‌آید و حاصل عملیاتی پیچیده است که باید به ساختن موجود متعقّلی به نام «پدیدآورنده» بینجامد. شک نیست که ناقدان می‌کوشند برای چنین کسی قائل به انگیزه‌ای «عمیق» و نیرویی «خلاقه» یا «قصدی» شوند و محیطی درست کنند که نوشته از آن منشأ گرفته است تا از این راه برای این موجود متعقّل منزلتی واقعی بوجود آورند. اما همه‌ی این جنبه‌هایی که می‌گوییم پدیدآورنده را می‌سازند چیزی نیستند بجز فرافکنی عملیاتی که متون را بزور مشمول آن‌ها قرار می‌دهيم و بستگی‌هایی که بوجود می‌آوریم و خصایصی که ربط‌شان را احراز می‌کنیم و تداومی که بازمی‌شناسیم و شیوه‌ی حذفی که به کار می‌بریم. تمام این عملیات برحسب دوره‌ها و انواع گفتار، مختلف است. همان‌طور که در قرن هجدهم هم کسی این گونه که ما امروز رمان‌نویس را می‌سازیم، نمی‌ساخت، اکنون نیز خود ما آن گونه که «شاعر» را می‌سازیم «پدیدآورنده‌ی فلسفی» را نمی‌سازیم. با این همه در طی اعصار به برخی «ثابت‌ها» در پدیدآورنده‌سازی برمی‌خوریم.
از باب نمونه، چنین به نظر می‌رسد که شیوه‌ای که روزگاری در نقد ادبی برای مشخص‌کردن پدیدآورنده (یا به تعبیر بهتر برای ساختن چهره‌ی پدیدآورنده بر پایه‌ی متن‌ها و گفتارهای موجود) به کار می‌رفت، مستقیمن از شیوه‌ای اقتباس شده بود که در سنت مسیحیان به منظور احراز اصالت (یا رد) متن‌ها از آن استفاده می‌شد. در نقد مدرن به منظور «شناسایی مجدد» پدیدآورنده از روی اثر، روش‌هایی به کار می‌رود همانند روش‌های تفسیری معمول نزد مسیحیان هنگامی که می‌خواستند ارزش متن را براساس قداست پدیدآورنده ثابت کنند. قدیس جروم در کتاب مردان نامدار می‌گوید که همنامی برای احراز هویت پدیدآورندگان آثار متعدد کافی نیست، زیرا افراد مختلف ممکن بوده یک نام داشته باشند، یا یک تن امکان داشته به طور نامشروع از کنیه‌ی دیگری استفاده کند. پس وقتی کسی در چارچوب سنت مربوط به متون کار می‌کند، نام به عنوان علامت مشخصه‌ی فردی کافی نیست.
بنابراین چگونه می‌توان چند گفتار را به یک پدیدآورنده منتسب کرد؟ یا با استفاده از نقش پدیدآورنده معین کرد که بحث بر سر یک تن یا افراد متعدد است؟ قدیس جروم چهار ملاک پیشنهاد می‌کند. (۱) اگر از میان چند کتاب منتسب به یک پدیدآورنده، یکی پایین‌تر از کتب دیگر باشد، باید از فهرست آثار او حذف شود (بنابراین، معرّف پدیدآورنده حد ثابتی از ارزش است). (۲) همین کار باید انجام بگیرد اگر بعضی از متن‌ها با نظریه‌ی تشریح شده در سایر آثار پدیدآورنده متناقض باشند (در این صورت، معرّف پدیدآورنده حوزه‌ای از تصورات یا نظریات منسجم است). (۳) آثار نوشته‌شده به سبکی متفاوت یا حاوی الفاظ و عباراتی که معمولن در کارهای نویسنده پیدا نمی‌شود، باید حذف شوند (معرّف پدیدآورنده در این‌جا نوعی وحدت سبک است). (۴) و سرانجام، قسمت‌هایی که در آن‌ها اقوالی نقل شده یا ذکر رویدادهایی آمده که مؤخر بر مرگ پدیدآورنده بوده، باید الحاقی دانسته شوند (پدیدآورنده این‌جا چهره‌ای تاریخی در محل تلاقی تعداد معینی از رویدادها تلقی می شود).
نقد ادبی مدرن حتی در اوقاتی که مطابق معمول با مسئله‌ی احراز اصالت سروکار ندارد، باز هم معرّف پدیدآورنده را همین امور قرار می دهد. براساس زندگی پدیدآورنده و تعیین نظرگاه فردی و تحلیل موقعیت اجتماعی و آشکارساختن قصد و طرح بنیادی وی، نه تنها وجود برخی رویدادها در کار او، بلکه همچنین تبدیل و تحریف و تعدیل آن رویدادها را تبیین می‌کند. چون همه‌ی اختلاف‌ها لااقل جزئن باید با توسل به اصول تحول و تکامل و پختگی و تأثیر برطرف شوند، پدیدآورنده همچنین مبدأ قسمی وحدت نوشته است. از این گذشته، پدیدآورنده به درد خنثی‌کردن تناقضات احتمالی در سلسله‌ای از متن‌ها می‌خورد. در حد معینی از افکار یا تمنیات یا خودآگاهی یا ناخودآگاهی پدیدآورنده، ناگزیر باید نقطه‌ای فرا برسد که تناقضات در آن ارتفاع بپذیرند و عناصر منافی یکدیگر لااقل حول محور تناقض بنیادی و اصلی تجمع یا تشکل پیدا کنند. و سرانجام، پدیدآورنده منشأ نحوهی بیان خاصی است که به شکل‌های کمابیش کامل، به همان خوبی و اعتبار در آثار و طرح‌ها و نامه‌ها و گسسته‌پاره‌ها و مانند آن متجلی است. پس پیداست که ملاک‌های چهارگانه‌ی قدیس جروم برای تشخیص اصالت، گرچه از نظر مفسران دینی امروز به هیچ وجه کافی نیست، معرف چهار وجهی است که ناقدان مدرن بر پایه‌ی آن‌ها نقش پدیدآورنده را وارد صحنه می‌کنند.
ولی نقش پدیدآورنده بازساخته‌ی خالص و ساده‌ای نیست که از مواد و مصالحی کارپذیر به طور دست دوم درست شود. متن همواره حاوی برخی نشانه‌هایی است که به پدیدآورنده راجع می‌شوند. این نشانه‌ها که بخوبی به اهل دستور زبان شناخته‌اند، عبارتند از ضمیرهای شخصی و قیدهای زمان و مکان و صیغه‌های فعل. این عناصر در گفتارهای واجد و فاقد نقش پدیدآورنده یکسان عمل نمی‌کنند. در گفتار محروم از نقش پدیدآورنده، به گوینده‌ی حقیقی و مختصات زمانی-مکانی گفتار او برمی‌گردند (هرچند البته، مثلن در مورد روایت به صیغه‌ی اول شخص، بعضی جرح و تعدیل‌ها ممکن است صورت بگیرد). اما در گفتار برخوردار از نقش پدیدآورنده، عملکردشان پیچیده‌تر و تغییرپذیرتر است. همه می‌دانند که در زمانی که به صیغه‌ی اول شخص روایت شود، ضمیر اول شخص و مضارع اِخباری به «منِ دیگر» پدیدآورنده برمی‌گردد که فاصله‌اش از او غالبن در جریان اثر تغییر می‌کند، نه به نویسنده و لحظه‌ی نوشتن. غلط است که پدیدآورنده را مساوی با نویسنده‌ی واقعی بدانیم. به همین وجه، درست نیست که او را با گوینده‌ی داستان یکی بشماریم. نقش پدیدآورنده در خود این شقاق (در این تقسیم و این فاصله) اجرا می‌شود و عمل می‌کند.
ممکن است اعتراض شود که این خصلت، مخصوص گفتار داستانی یا شعری است، یعنی گونه‌ای «بازی» که فقط «شبه گفتارها» در آن شرکت می‌کنند. ولی واقع امر این است که همه‌ی گفتارهای واجد نقش پدیدآورنده دارای این تعدد «خود»ند. خودی که در دیباچه‌ی یک رساله‌ی ریاضی سخن می‌گوید و شرایط تصنیف آن را شرح می‌دهد، نه از جهت موقعیت و نه از حیث کارکرد با خودی که در جریان اثبات قضایا صحبت می‌کند و می‌گوید «پس نتیجه می‌گیرم» یا «فرض می‌کنم» یکی نیست. در حالت نخست، «من» برمی‌گردد به فردی که معادل و هم‌ارز ندارد و در زمان و مکان خاصی کار معینی را به پایان رسانیده است؛ در حالت دوم، «من» از مصداق و حدی از برهان حکایت می‌کند که هر کسی قادر به انجام آن است به شرط این‌که همان دستگاه نمادها و اصول موضوعی و مجموعه‌ی برهان‌های گذشته را بپذیرد. در همان رساله همچنین ممکن است موفق به پیداکردن خود سومی شویم که وقتی سخن می‌گوید، از معنای اثر در موانعی که سر راه بوده و نتایجی که به دست آمده و باقی مسائل صحبت می‌کند و جای آن در حوزه‌ی موجود یا آینده‌ی گفتار ریاضی است. نخستین خود، نقش پدیدآورنده را با محروم‌کردن دو خود دیگر بر عهده نمی‌گیرد، چه این کار چیزی بیش از دوپاره‌شدن آن نخواهد بود. در این‌گونه گفتارها، نقش پدیدآورنده به نحوی عمل می‌کند که این سه خود همزمان را از یکدیگر بپراکند.
بدون شک، از راه تحلیل می‌توان سایر خصایص نقش پدیدآورنده را نیز آشکار کرد. ولی من به همین چهار که از همه چشمگیرتر و مهم‌تر است و به شرح زیر خلاصه می‌شود، بسنده می‌کنم: (۱) نقش پدیدآورنده با نظام قضایی و نهادی محیط بر عالم گفتار مرتبط است و براساس آن تعیین می‌شود و بسط و تفصیل می‌یابد؛ (۲) نقش پدیدآورنده در همه‌ی دوره‌ها و در انواع تمدن‌ها یکسان در گفتار تأثیر نمی‌گذارد؛ (۳) معرف نقش پدیدآورنده سلسله‌ای از عملیات مشخص و پیچیده است، نه انتساب خودانگیخته‌ی گفتار به گوینده؛ (۴) نقش پدیدآورنده صرفن به فردی واقعی راجع نمی‌شود، زیرا ممکن است همزمان چند خود و چند شناسنده ایجاد کند، یعنی مواضعی که افراد مختلف می‌توانند در آن‌ها جای بگیرد.

مترجم: عزت‌الله فولادوند

بخش اول 


منبع: پایگاه تخصصی مجلات نور