من و خودِ او
آنچه دلمشغولی من نیست! اول از همه، علت خیر است. بعد علتِ خدا، علت بشریت، حقیقت، آزادی، انسانیت، عدالت؛ به علاوه علت مردم من، شاه من، سرزمین پدریام، در نهایت حتی علت ذهن و هزار و یک علت دیگر. علت یگانهی من هرگز نمیتواند دلمشغولی من باشد. “شرم بر اگوئیستی که به تنهایی خود میاندیشد.”
پس بگذارید ببینیم که آنها چگونه به مسائل و مشغلههای خود میپردازند. این دلمشغولیها برای این است که ما روی آنها کار کنیم و بدانها علاقهمند شویم
شما اطلاعات بسیار ژرفی دربارهی خدا دارید که باز گویید و هزاران سال است که بر ژرفای الوهیت تفحص و به اندرون آن نظر دوخته شده است. پس بیشک میتوانید به ما بگویید که خدا خود چگونه مترقب علت خویش است، علتی که ما باید در خدمت آن باشیم. و اعمال خداوند را هم مخفی نمیکنید. حال علت او چیست؟ آیا او همانطور که از ما خواسته شده، علتی بیگانه از خویش ساخته است( یعنی علت حقیقت یا عشق را)؟ شاید از این کج فهمی به حیرت افتید و به ما اندرز دهید که علت خدا براستی علتِ حقیقت و عشق است اما این علت را نباید بیگانه از خود دانست چرا که خدا عینِ حقیقت و عشق است؛ شما از این فرض که خدا مانند ما کرمهای حقیر محتاج علتی بیگانه از خویشتن است، به حیرت میافتید. “اگر خدا عین حقیقت نمیبود آیا میبایست عهدهدار علتِ حقیقت شود؟” او تنها مترقب علت خویش است، اما به این خاطرکه او همه چیز است و بنابراین همه چیز علت اوست. اما ما همهچیز نیستیم پس علت ما هم خرد و حقیر است؛ پس ما باید به علتی والاتر خدمت کنیم. – حال روشن است که خداوند تنها مترقبِ آنچیزی است که از آنِ اوست، خود را تنها دلمشغولِ خود میدارد، تنها به خود میاندیشد، و تنها خویشتن را پیش چشم خود دارد، وای بر هر آنچه که خوشایند او نباشد. او در خدمت هیچ موجود والاتری نیست و تنها خویشتن را ارضا میکند. علت او، یک علت کاملا اگوئیستی است.
در مورد نوع بشر چی؟ کدام علت را برای خود برگزینیم؟ آیا علت او متعلق به دیگری است و آیا بشریت به علت والاتری خدمت می کند؟ نه. نوع بشر تنها به خود خدمت میکند. نوع بشر تنها منافع خود بشریت را فزونی میبخشد. نوع بشر علت خویش است. جهت پیشرفت نوع بشر، ملتها و فردیتهایی بوجود میآیند که در خدمت نوع بشر فرسوده میشوند و هنگامی که نیازمندی نوع بشر را برآورده ساختند با انداختن آنها به زبالهدان تاریخ از آنها قدردانی میشود. آیا این علت نوع بشر نیست؟ یک علت کاملا اگوئیستی؟
من نیاز به هیچچیزی ندارم که بتواند ما را به خدمت علتِ خود فراخواند و تنها دلمشغول خویشتن باشد و نه دلمشغول ما، تنها با نیکی خویشتن و نه خیر ما. بقیه را هم خودتان نگاه کنید. آیا حقیقت، عدالت، میل چیزی است که ما بدان شوق یافته و خدمت کنیم؟
همهی آنها وقتی پیمان بندگی شورمند افراد را دریافت می کنند ستایش برانگیز میشوند. به این ملت که با وطن پرستان ایثارگر از آن دفاع میشود نظر افکنید. وطن پرستان در جنگ به خون میغلتند و یا گرسنه و محتاج میشوند، اما ملت چه اهمیتی به آن میدهد؟ “ملت ” از کود اجساد آنها شکوفا میشود. افراد برای “علت بزرگِ ملت ” مردهاند و ملت هم کلماتی در قدردانی از آنها بیان میکند و از آن سود میبرد. من این را نوع سودآور اگوئیسم میخوانم.
اما به پادشاهی نگاه کنید که از روی محبت به مردم خویش توجه نشان میدهد. آیا او از خودگذشته نیست و هر ساعت خود را فدای مردمش نمیکند؟ آه . بله “مردمش”. تنها کافی است سعی کنید خود را نه متعلق به او بلکه متعلق به خودتان نشان دهید و از اگوئیسم او سربرتابید آنوقت خواهید دید که چطور سر از زندان درمیآورید. پادشاه علت خویش را جز خودش قرار نمیدهد. او خود همهچیز است. او برای خود تنها فرد است و کسی را که نخواهد یکی از رعایای او باشد، تحمل نمی کند.
از این مثالهای واضح که اگوئیسم را در بهترین حالت نشان میدهد چه میآموزید؟ من به سهم خودم درسی از آن میگیرم و پیشنهاد میکنم در عوض اینکه با از خودگذشتگی به این اگوئیستهای بزرگ خدمت کنیم، خودمان یک اگوئیست باشیم.
خدا و نوع بشر خود را دلمشغول هیچچیز نمیکنند و به هیچچیز جز خودشان اهمیت نمیدهند. پس بگذارید من هم خود را دلمشغول خویش سازم، کسی که به اندازهی خدا هیچچیزی از دیگران نیست، همهچیز من خودم هست، من تنها چیزی است که هستم.
همانطور که میدانید، اگر خدا و نوع بشر ماهیت کافی برای اینکه همهچیز خودشان باشند را در اختیار دارند پس من هم احساس فقدان کمتری از آنها دارم و هیچ شکایتی ندارم که از” پوچی” خود ساخته شوم. من یک هیچ به معنای پوچی نیستم بلکه یک هیچ خلاق هستم، آن نوع “هیچی” که من به عنوان موجودی خلاق همه چیز را از آن خلق می کنم.
پس با کنار نهادن هر دلمشغولی که دلمشغولی من نباشد! شاید فکر کنید حداقل علت خیر دلمشغولی من باشد؟ چه چیزی خیر است و چه چیزی شر؟ چون من خود مسئله و دلمشغلهی خود هستم، پس من نه خوبم و نه بد. هیچکدام برای من معنایی ندارند.
اولوهیت دلمشغولی خداست و انسان دلمشغولی بشریت. دلمشغولی من نه خداست و نه نوع انسان، نه خیر نه شر، عدالت، آزادی و غیره بلکه دلمشغولی من تنها چیزی است که مال من باشد. و این یک چیز کلی و متعلق به همه نیست بلکه امری یکتا و یگانه است همانطور که من یکتا و یگانهام. برای من هیچچیز از خودم بیشتر نیست!
فویرباخ میگوید: انسان برای انسان موجودی متعالی است.
برونو بائر میگوید: انسان به تازگی کشف شده است.
بیایید نگاهی دقیقتر به این موجود متعالی و این کشف جدید بیاندازیم.
۱: حیات انسانی