«و شعر میتوانست زخمی باشد، که هیچگاه سر باز نکند»
باید یکی از ما دو تن صندلی را میکشیدیم
با تیغهای پنهان در مشت
چکاوکهای غمگین زیر پیراهن
تو قهوه میریختی
و تا سرد شود
روی اشیای اتاق ملافه میکشیدی
ماهواره هر پنج دقیقه کاندومهای تأخیری را تبلیغ میکرد
از حمام بوی گوشت پخته میآمد
و بلندگوها اعدامها را اعلام میکردند
باید یکی از ما دو تن عجله میکرد
ما عجلهای نداشتیم
دستمال روی زخم میگذاشتیم و همدیگر را میلیسیدیم
ملافه را میکشیدی روی پاهام
روی زانوهام
روی خونابهی وخیمی که از دوش نشت میکرد
آنها احمقند میدانی!
با خون راحتتر ارضا میشوند میفهمی!
و چشمبندهای مشکی
سورپرایزهای بزرگی دارند
گرهاش که باز شود
زنت را میبینی نشسته وسط دادگاه
سربازها را سر به هوا میکند و سر بهسر ساطورها میگذارد
سر بچرخانی صندلی را میکشد از زیر پاهات
میلولد بین لولوها…
نگران نباش عشق من
عشق خنگ من
من خیانت به خود را خوب بلدم
یک میراث فرهنگیست که از کشورم به من رسیده
زیر خاکی و اصیل
شبیه همین خدا
خائن خوشلباس
که شریک دزد بود و رفیق قافله
و البته ما تعظیم نمیکردیم
لزومی نیست همیشه طبیعی و وفادار بود
خوشبخت و خانگی و خدا دوست
خو گرفته به خروارها درد که از آسمان به ما رسیده
چه اتفاق دیگری ممکن بود بیفتد؟
خدا چه خیالی برای خوشبختیم داشت که خودکشیام نداشت
من زخم خودم بودم
با شیارهای عمیقی که روی عشق سر باز میکرد
کافی بود یکی بگوید دوستت دارم!
تا خونم بپاشد بر پیرهنش
جواب بدهم
چیزی که میخواهم یک حمام حسابیاست
حساب کلماتی که به تنم میمالی به کنار
حساب بلندگوها به کنار
حساب لولوها با لولههای نشانه به سمت مغز هم به کنار
تکهپارههای مرا جمع نکن و بگذار حواسم به همه چیز باشد
گوش کن!
اعتقاد به کشتن هر پنج دقیقه تبلیغ میشود
باید یکی از ما دو تن صندلی را میکشیدیم
مارال طاهری