تفاوتها میان امر فردی و امر اجتماعی رخ نمیدهند، چراکه نزد ما میان این دو تفاوتی وجود ندارد. هیچ سوژهی گفتن(enunciation) ای در کار نیست، بل هر نام خاص امری جمعی ست، هر سرهمبندی، پیشاپیش امری جمعیست. تفاوتها به هیچوجه میان امر طبیعی و امر مصنوع هم رخ نمیدهند چراکه این هر دو به ماشین و مبادلات آن وابستهاند. و نیز میان امر خودبخودی و امر سازمانیافته، از آنجا که مسئله تنها بر سر یکی از شیوههای سازمانیابی است. و نیز میان امر چندپاره و امر متمرکز، از آنجا که متمرکز شدن خودش یک سازمانیابی است که بر یک چندپارگی سخت تکیه میکند. تفاوتهای موثر از میان خطوط میگذرد، حتی اگر هر کدام درون ماندگارِ دیگری باشند. به همین دلیل است که مسئلهی شیزوکاوی و مطالعات عملی (pragmatics)، و خردهسیاست، هیچگاه بر سر تفسیر کردن نیست. بل دقیقن متضمن پرسش است که خطوط شما چیست، فردی یا گروهی، و چه خطراتی در هر کدام موجود است؟
قطعات صلب شما چیست، ماشینهای دودوئی و ورارمزگذاری شما چیستند؟ چراکه حتی اینها نیز بطور حاضر-آماده به شما داده نشدهاند؛ ما صرفا بوسیلهی ماشینهای دودوئیِ طبقه، جنس، یا سن تقسیمبندی نشدهایم : ماشینهای دیگری هستند که ما دائمن تعبیه میکنیم، میسازیم بدون اینکه بدانیم. و چه خطراتی وجود دارد اگر بخواهیم این قطعات را بسرعت و عجولانه منفجر کنیم؟ آیا این خودِ ارگانیسم را نمیکُشد، ارگانیسمی که خودش ماشینهای دودوئی را دربر دارد، حتی در اعصاب و در مغزش؟
خطوط ارتجاعی شما چیست، جریانها و آستانههای شما چیست؟ مجموعهی قلمروزداییهای نسبی و بازقلمرودهیهای متناظر شما چیستند؟ و توزیع سوراخهای سیاه : سوراخهای سیاهِ هر یک از ما کدامند، سوراخهایی که یک حیوان در آن کمین کرده یا یک خرده فاشیسم در آن رشد مییابد.
خطوط پرواز شما چیستند، آنجا که جریانها با هم در آمیختهاند، آنجا که آستانهها یک نقطهی مجاورت یا گسست بدست میآورند؟ آیا آنها هنوز قابل قبول و مناسباند، یا اینکه پیشتر در یک ماشین ویرانگری و خود-ویرانگری که یک فاشیسمِ مولار را بازسازی میکند به هم رسیده اند؟ ممکن است این اتفاق بیافتد که سرهمبندیِ میل یا سرهم بندیِ گفتن به انعطاف ناپذیرترین خطوطش، و ابزارهای قدرتش تقلیل یافته باشد. سرهمبندیهایی هستند که صرفا دارای این گونه خطوطاند. اما خطرات دیگری در پس هر کدام از آنها کمین کرده است، خطراتی بس ارتجاعیتر و لزجتر، که در آنها هر کدام از ما یک قاضی هستیم، تا وقتی که زمان و زمانه جاریست. این پرسش که «چگونه است که میل میتواند به سرکوب خودش میل بورزد؟» به یک دشواری نظری واقعی منجر نمیشود، بلکه هر زمان موجب بسیاری از پیچیدگیهای عملی است. همینکه ماشین یا «بدن بدون اندام» باشد، میل هم هست. اما بدنهای بدون اندامی هستند که حالتِ محفظههای خالیِ برآماسیده را دارند، به این خاطر که اجزاء ارگانیکِ آنها با سرعت و شدتِ زیاد از حدی منفجر شدهاند، یک «اُوِر دوز». بدنهای بدون اندامی هم هستند که سرطانی و فاشیستیاند، در سوراخهای سیاه یا ماشینهای فسخ. میل چگونه میتواند با از پیش بردنِ سطحِ درون ماندگاری اش و همنواختیاش که هر زمان علیه این خطرات قد علم میکند، از تمام این موارد سبقت گیرد؟
هیچ دستورالعمل کلیای وجود ندارد. ما به تمام مفاهیم سرتاسری و یکپارچه ساز پایان دادهایم. مفاهیم هم حتی رویداد هستند. آنچه در مورد مفاهیمی نظیر میل، ماشین، یا سرهم بندی جالب توجه است، این است که آنها تنها به میانجیِ تغییرپذیریهاشان واجد ارزشاند، در بالاترین تغییراتی که به بار میآورند. ما در پی مفاهیم بزرگ و دندانهای پوکی مانند قانون (THE law)، ارباب (THE master)، و شورشهای «بزرگ» (THE rebel) نیستیم. ولی این بدین معنا نیست که بخواهیم در کـوسِ کشتهها و قربانیان تاریخ، و شهادتهای رخ داده در گولاگ ها بدمیم و نتیجه بگیریم که «انقلاب ناممکن است، اما ما متفکران باید به ناممکن بیاندیشیم چراکه ناممکن تنها به میانجیِ اندیشهی ما وجود دارد!» به نظر ما هیچگاه کوچکترین گولاگی وجود نمیداشت اگر قربانیان آن از گفتمانی که امروز کسانی که بر مزار ایشان میگریند برگزیدهاند، خودداری میکردند. قربانیان میتوانستند به شیوهای دیگر زندگی کنند تا جوهری ببخشند به کسانی که امروزه به نام آنها مرثیه سر میدهند، به نام آنها فکر میکنند، و سعی میکنند به نام آنها به دیگران درس بدهند. این نیروی زندگی بود که میتوانست آنها را برانگیزد، نه تلخیِ آنها؛ اعتدالِ آنها، نه جاه طلبی شان؛ کم اشتهاییشان، نه پر اشتهایی، همانطور که زولا گفته است. ما سعی کردیم کتابی برای زندگی بنویسیم، نه کتابی محتویِ گزارشات، یا محکمه هایی برای مردم یا اندیشهی ناب. مسئلهی انقلاب هرگز بر سر خودبخودیِ اتوپیایی در مقابلِ سازمان یابیِ دولتی نبوده است. ما وقتی الگوی ساز و برگ دولتی یا سازمانیابیِ حزبی که تحت سلطهی آن ساز و برگ شکل گرفته است را به چالش کشیدیم، با اینحال به ورطه ی طرحِ بدیل های عجیب و غریب نیز نیافتادیم: نه به یک دولت/وضعیتِ طبیعی و یک خودانگیختگیِ دینامیک توسّل جستیم، و نه سعی کردیم به متفکر خودخوانده ی یک انقلاب ناممکن تبدیل شویم که همین ناممکن بودن برایش منبعی از لذت است. مسئله همواره سازمانی بوده است، و نه ایدئولوژیکی: آیا سازمانی ممکن است که بر پایهی ساز و برگ دولتی شکل نگیرد و حتی پیشاپیش از دولتی در حال پیدایش خبر ندهد؟ شاید یک ماشینِ جنگی با خطوط پروازش اینگونه باشد. برای قرار دادن «ماشین جنگی» در تقابل با ساز و برگ دولتی در هر سرهمبندی ـ حتی یک سرهم بندی موسیقایی یا ادبی ـ لازم است که درجهی مجاورت به این یا آن قطب را ارزیابی کنیم. اما چگونه یک ماشین جنگی، در هر حوزهای که باشد، میتواند مدرن گردد، و چطور می تواند خطرات فاشیستی اش را دفع کند، وقتی که توسط خطرات تمامیت خواهانهی دولت احاطه شده است، خطرات ویرانی اش در مقایسه با پیامدهای بقای دولت. به شیوهای مشخص، این امر بسیار ساده است، این امر هر روزه برای خود اتفاق میافتد. اشتباه است که بگوئیم: یک دولت کلیت ساز در کار است، ارباب و صاحبِ نقشههای خودش است و محوطه هایش را توسعه میدهد؛ و در مقابلش یک نیروی مقاومت هست که شکلِ دولت را میپذیرد حتی اگر این به معنای تسلیم شدن ما باشد، و یا به ورطهی مبارزات خودبخودی یا جزئی درافتد، حتی اگر موجب خاموش شدن و مغلوب شدنِ همیشگی گردد. مرکزیت یافتهترینِ دولتها به هیچوجه ارباب و صاحبِ نقشههای خود نیست، بل یک آزمایشگر نیز هست، و تزریقها را به اجرا میگذارد. قادر نیست به درونِ آینده نگاه کند: اقتصاددانانِ دولتی خود را عاجز از پیشبینیِ حجم پولی اعلام میکنند. سیاستِ آمریکایی مجبور است خود را با تزریقهای تجربی پیش ببرد، نه با برنامه هایی مبتنی بر حقیقت و طرحهایی قابل توضیح. چه بازیِ طاقت فرسا و دروغینی در پیش گرفته اند آنها که از اربابی زیرک و عالی رتبه سخن به میان میآورند، تا از خود تصوّری همچون یک متفکر مذهبی، زوال ناپذیر، و «بدبین» عرضه کنند. قدرت ها در امتداد خطوط متعدد و پیچیدهای تجربههای خود را به اجرا می گذارند، ولی از میان اینها، تجربههایی از نوع متفاوت نیز سر بر میآورد، محاسبات بی نتیجه، ترسیم خطوط فعالِ پرواز، جستجو برای ترکیبِ این خطوط، افزودن سرعتشان یا کاستن از سرعتشان، ابداع سطح همنواختی، قطعه به قطعه، همراه با ماشین جنگیای که خطراتی که در هر مرحله ممکن است با آنها مواجه شود را میسنجد. آنچه موقعیت ما را مشخص میکند ورای و در عین حال در همین جنبهی دولت است. ورای دولت های ملی، پیشرفت بازار جهانی، قدرت کمپانیهای چند ملیتی، و طرح ریزی یک تشکیلات «نجومی»، گسترش سرمایهداری به تمام پیکر اجتماع، و به وضوح شکل دادن به یک ماشین انتزاعیِ عظیم که جریانهای پولی، صنعتی، و تکنولوژیکی را فرارمزگذاری میکند. در عین حال وسائل استثمار، کنترل، و مراقبتی که هر آن ماهرانه تر و پراکنده تر، و به معنایی مولکولی میشوند (کارگران کشورهای ثروتمند ضرورتنً در چپاول کشورهای جهان سوم نقش ایفا میکنند، مردان در فرااستثمارِ زنان نقش ایفا میکنند، و الخ). اما ماشین انتزاعی با کارکرد بدش، کمتر از دولتهای ملی مستعد لغزش نیست، دولتهایی که قادر نیستند این کارکردها را در قلمرو خودشان یا از قلمرویی به قلمرو دیگر تنظیم و تعدیل کنند. دولت دیگر در حیطهی اختیار خود وسائل سیاسی، نهادی، یا حتی مالیای را ندارد که او را قادر سازند تا از پس زنیهای این ماشین جلوگیری کند؛ تردید داریم که بتواند استناد کند به اشکال قدیمیای نظیر پلیس، ارتشها، بروکراسیها، حتی بروکراسیهای اتحادیه تجاری، موسسات جمعی، مدارس، خانوادهها. لغزشهای بزرگی که در این جنبه از دولت اتفاق میافتند، خطوط شیبدار یا خطوط پرواز را دنبال می کنند و اساسنً تمایل دارند به : ۱) محدود کردن قلمروها، ۲) مکانیسمهای مطیعسازیِ اقتصادی (مشخصههای تازهی بیکاری، و تورم. ۳) چارچوبهای تنظیمیِ پایهای (بحران مدرسه، اتحادیههای تجاری، ارتش، زنان، . . . )؛ ۴) ماهیت مطالبات که کیفی می شوند به همان اندازه که کمی بودند («کیفیت زندگی» به جای «سطح زندگی»).
تمام اینها برسازندهی آن چیزی هستند که میتوان حقِ میل ورزیدناش نامید. شگفت انگیز نیست که انواع مسائل اقلیتی (مسائل زبانی، قومی، ناحیهای، جنسی، یا مربوط به جوانی) نه تنها در قالب صورتهایی از آنارشیسم، بل در قالب اشکال انقلابی و امروزینی سر برآوردهاند که بار دیگر به شیوهای کاملن درون ماندگار هم اقتصادِ جهانیِ ماشین را و هم سرهمبندیهای دولت های ملی را به چالش می کشند. به جای قمار کردن بر سر ناممکن بودنِ همیشگیِ انقلاب و بازگشت فاشیستیِ یک ماشین جنگی به طور کل، چرا اینطور نیاندیشیم که گونهای تازه از انقلاب در شرف ممکن شدن است، و اینکه تمامی انواع دگرگون کردن، دگرگون کردن ماشینهای زندهای که جنگها را هدایت میکنند، ترکیب میشوند و یک سطح همنواختی را ترسیم میکنند که در سطح سازماندهی جهان و دولتها نقب میزند و آنها را تحلیل میبرد؟ چراکه باید گفت جهان و دولت هایش ارباب و صاحب نقشههای خود نیستند، همچنان که انقلابیونی که محکوم به تغییر این دولتهایند نیز اینگونهاند. همه چیز در قالب بازیهایی متغیّر رخ میدهد، «پیشاپیش، پساپس، و پساپیش . . . » پرسش در مورد آیندهی انقلاب پرسش مناسبی نیست، چون تاجائیکه به این پرسش مربوط میشود، بسیاری از مردم هستند که انقلابی نمی شوند، و درست به همین دلیل هم هست که این انقلاب انجام میشود، و این پرسش هست تا از مسئلهای اساسیتر ممانعت کند: پرسش از شدنِ انقلابیِ مردم، در هر سطح و در هر جایگاهی.
مترجم: بابک سلیمی زاده
منبع: سایت مایندموتور