کالباس
دستهایش را که در عکس افتاده بود دو دستی گرفتم
وقتی که پا شد تشکّر نکرد
«میتوانم با شما قدم بزنم؟»
نگفت نه
دستهای او را میگیرم
و بر عکس راه میرویم
«کسی را که در چشمهای تو مخفی کردند
هر چه میگردم بیشتر گم میکنم
راستی شما عروسی نکردهاید؟»
نمیگوید
«نمیکنید؟»
نگفت نه!
کردیم!
روزها مثل باد میگذشت
و شب چند ثانیه بیشتر نبود
ما دو عکس تنها بودیم
که دنیا میخواست از آلبوم بیرونمان کند
کرد!
باور نمیکنید!؟
امشب که بر عکس دیگری خوابیدهام
سری به آن آلبوم بزنید
و از یخچالی
که درش را درعکس باز میکنید
هر چه میخواهید
ببخشید!
فقط کالباس داریم!
شاعر: علی عبدالرضایی
نقد و بررسی
در خانه نشستهای و آلبومی قدیمی را ورق میزنی و زمان ذهنی تو را در خود فروبرده. دیدن یک عکس، خاطرات قدیمی را برایت زنده میکند و به مرور آنها مینشینی. پدر، مادر، دوست، وطن… غربت همیشه دوری از سرزمین مادری نیست. چه در زادگاهت باشی چه کیلومترها دورتر، وقتی همصحبتی نیابی، غریبی. در چنین شرایطی یا میبُری، یا باید مثل صخره سخت باشی و بگذری از هر آنچه وابستهات میکند.
موتیف مقید این شعر، مرور خاطرات گذشته یا نوستالژیست. البته هستند موتیفهای آزادی که حول مدار موتیف مقید میچرخند و همگی به نوعی با فضای معنایی شعر در ارتباطند.
به نام شعر فکر میکنیم. کالباس نوعی غذای پروتئینی ارزان و بیخاصیت و حاضری است که در اندک زمانی میتوان آن را تهیه و مصرف کرد. به همین دلیل کسانی که شاغل و یا مجردند، معمولن در یخچالشان کالباس پیدا میشود. حال باید ببینیم انتخاب این اسم چه ارتباطی با سمنتیک استراکچر شعر دارد. از زاویهی دید یک ساختارگرای جزئینگر و برای ورود به درون شعر، متن را قطعه قطعه میکنیم تا زوایای پنهانش را بفهمیم.
«دستهایش را که در عکس افتاده بود دو دستی گرفتم
وقتی که پا شد تشکّر نکرد
«میتوانم با شما قدم بزنم؟»
(اپیزود ۱)
موتیف آزاد: درخواست دوستی
راوی در حال تماشای یک عکس از معشوق قدیمیاش است. این خاطرات به قدری برای او تازه هستند که در خیال خود، دستهایش را میگیرد و از زمین بلندش میکند و میخواهد با او قدم بزند. البته دست کسی را گرفتن کنایه از کمک کردن و یاری رساندن به دیگری هم هست. زمان افعال دو سطر اول، ماضی است: «افتاده بود، گرفتم، پا شد، نکرد». این امر نشان میدهد اتفاقاتی برای او در گذشته افتاده و اکنون دارد به آنها میاندیشد. این خاطرات هنوز برایش تازگی دارد به طوری که فکر میکند معشوقه کنار اوست بنابراین زمان فعلها در سطر سوم مضارع میشود: «میتوانم، بزنم». این یعنی بازی زبانی از طریق تغییر هوشمندانه در زمان افعال. از طرف دیگر در سطر پایانی این بخش از فاصلهگذاری استفاده شده که در نتیجهی آن، مخاطب در امر خوانش سهیم و مشارکت خلاق صورت میگیرد. این تکنیک یعنی مقابله با دیکتاتوری سنتی شاعر یا نویسنده. یعنی وقتی کسی این شعر را میخواند، به مثابهی مؤلف دوباره آن را مینویسد و میتواند هر تأویلی که با موتیف مقید مرتبط است، از آن داشته باشد. به عبارت دیگر ما با یک متن باز طرف هستیم نه بسته.
با توجه به سطر سوم، موتیف آزاد این بخش میتواند درخواست دوستی و ارتباط بیشتر باشد. از سوی دیگر چون معمولن پیشنهاد رابطه و یا ازدواج از سوی مردها داده میشود، پس جنسیت راوی نیز لو میرود.
نکتهی دیگر اپیزود اول، این است که با توجه به تشکرنکردن و سکوت دختر و این که عکسالعملی نشان نمیدهد، شاید اصلن معشوقهای وجود نداشته، بلکه راوی دارد در خیال خود با دختر درون عکس، حرف میزند و حتی با او عروسی میکند. پس این تأویل را نیز نباید دور از ذهن دانست.
«نگفت نه
دستهای او را میگیرم
و بر عکس راه میرویم»
(اپیزود ۲)
موتیف آزاد: آشنایی
فاصلهگذاری، مؤلفهایست که به تناوب در کالباس به کار رفته مثل سطر اول این بخش. معشوقه در پاسخ به سؤال راوی، نه نمیگوید پس دست یکدیگر را گرفته و قدم میزنند. «برعکس» چند واژگانیست و خصلت چندتأویلی دارد:
۱) یعنی آن دو در عکس موردنظر در حال راه رفتن هستند (برعکس: روی عکس)
۲) راوی در خلسهی خود، آن روزها را به یاد میآورد و خاطرات مثل یک فیلم در حال عقبگرد (flash back) از جلوی چشمانش عبور میکنند.
۳) برعکس راه رفتن به معنای خلاف فکر و نظر دیگران عمل کردن یا به عبارتی کوئیر بودن.
معناهای اول و دوم ابژکتیو و معنای سوم سوبژکتیو است.
موتیف آزاد اپیزود دوم میتواند شجاعت و رفتار دیونیزوسی آن دو نفر باشد.
«_کسی را که در چشمهای تو مخفی کردند
هر چه میگردم بیشتر گم میکنم
راستی شما عروسی نکردهاید؟
نمیگوید
_نمیکنید؟
نگفت نه!»
(اپیزود ۳)
موتیف آزاد: خواستگاری یا درخواست باهم بودن
در سطر اول این بخش به تصویری عینی برمیخوریم؛ وقتی به چشمان کسی که روبرویتان نشسته نگاه میکنید، تصویر خودتان را در آن میبینید. بنابراین راوی خودش را در چشم معشوق میبیند و اعتراف میکند که در خودشناسی ناموفق بوده و سردرگمیاش بیشتر شده. در ادامهی داستان آشنایی و قدمزدن این دو، مرد از زن خواستگاری میکند و مثل اپیزود قبلی نه نمیشنود. «نگفت نه» دالیست که ممکن است دو مدلول داشته باشد:
۱) وقتی کسب نه نمیگوید، به نوعی موافقت خود را اعلام میکند.
۲) شاید معشوق اصلن پاسخی به درخواستهای مرد نداده و سکوت کرده. گویی راوی با دختری مرده یا عروسکی کوکی یا خاطرهی یک زن در حال گفتگوست.
در قسمت سوم نیز همانند دو بخش قبل از تکنیک فاصلهگذاری استفاده شده و شاعر مرتبن بین اتفاقات گذشته و حال پل میزند، مثل این که دارد داستانی را برای مخاطب خود روایت میکند.
«کردیم!
روزها مثل باد میگذشت
و شب چند ثانیه بیشتر نبود
ما دو عکس تنها بودیم
که دنیا میخواست
از آلبوم بیرونمان کند»