«جشن ملی»
دیشب مرد. همان دیشب او را به خاک سپردیم. یا شاید بهتر بگویم به خاک سپردندش. امروز هم که به عزایش نشستند، خانوادهاش و کسانی که او را میشناختند. بقیه هم آمده بودند برای خالی نبودن عریضه. عریضهای که همه میخواستند از آن سر در آورند.
ـ چی شد که مرد؟ جوون بدبخت! تازه رفته بود سربازی؟ میگن خودشون کشتنش؟ طفلک! چه اهمیتی داره که چطور مرده باشه، وقتی دوست داشته بمیره چطور بمیره؟ میگن خودکشی کرده. اصلا پسر من میشناختش. میگه از همون اول عاشق خودکشی کردن بود، حتی قبل اینکه بره سربازی!
شاید به هر نوع مرگی فکر کرده بود بهجز این نوعاش. در رفتن یک تیر در یک جشن ملی، آن هم از دست فرماندهی پادگان. اگر یک سانتیمتر تفنگش را کج گرفته بود الان من کشته شده بودم. او را در تاریکی به خاک سپردیم. فرمانده پادگان هم بود.
صائب رحمانی
«نقد و بررسی»
انتخاب اسم داستانک، نکتهی مهمیست که به خوانش بهتر کمک میکند. جشن ملی نوعی تمهید است که به ما اطلاعات خوبی میدهد، یعنی بر اساس آن ما به موتیف پی میبریم. داستان اینگونه آغاز میشود:
«دیشب مرد.»
این چگونه جشنیست که یکی در آن میمیرد؟ این تضاد، جالب و جذاب است اما با اجرای داستان بسیار مشکل دارم. سوژه در داستانک میتواند ناب باشد ولی بعضی اوقات با یک اتفاق ساده در آن مواجه میشویم. اینجا یک حادثه رخ داده یعنی سربازی در پادگان کشته میشود و در همان ابتدای داستان میگوید مُرد و همان دیشب به خاک سپرده شد. بر طبق سنت ما کسی که میمیرد، بلافاصله دفن نمیشود. این یک گره است که ایجاد سؤال میکند: چرا دیشب مرد؟ حال داستانک را میخوانیم و نقاط ضعفاش را مییابیم.
«دیشب مرد. همان دیشب او را به خاک سپردیم.»
من اگر جای نویسنده بودم، روایت را ناگهانیتر شروع میکردم: «همان دیشب که مرد، او را به خاک سپردیم.» این خوب است که راوی خود را دخیل در این جرم و به خاک سپردن میداند و نمیگوید «به خاک سپردند» یعنی ظاهرن خودش هم یکی از سربازهاست. اما من برای اینکه اتفاق، نابهنگامتر جلوه کند و این سؤال دچار تعلیق شود، دو جمله را ترکیب میکنم.
«یا شاید بهتر بگویم به خاک سپردندش.»
اینجا فعل «است» را حذف کردهای و حذف به قرینهی معنوی در چنین مواقعی صحیح نیست، پس اینگونه بنویس که «شاید بهتر است بگویم به خاک سپردندش» یا «شاید بهتر است بگویم به خاکش سپردند»، یعنی شما در ابتدا چنین عنوان میکنی که به خاک سپردیم ولی در ادامه نشان میدهی که آنها به خاک سپردند و راوی در این میان نقشی نداشته است، یعنی در این قضیه آنها را از راوی جدا میکنی. یکی از مبانی ساختاری داستان کوتاه، نوع و چینش نشانهها در زبان و اجراست. اینها نکات بسیار مهمی هستند که اغلب توجهی به آن ندارند. این نکته فقط مربوط به نثر نیست چون تفکر و نوع نگاه شما در زبان ساخته میشود، یعنی با همین دقت در چیدمانهاست که هوشتان را به اکران میگذارید. خیلیها فکر میکنند که چینش، معناییست که بیانگر هوش نویسنده است در حالیکه اینطور نیست. ابتدا نثر و نوع چیدمان کلمات است که خلاقیت نویسنده را نشان میدهد.
«امروز هم که به عزایش نشستند. خانوادهاش و کسانی که او را میشناختند. بقیه هم آمده بودند برای خالی نبودن عریضه.»
لحن مهم است. یک نفر مرده و باید این فضا را در لحن اجرا کنی. مثلن بگویی «خانوادهاش. کسانی که او را میشناختند». توجه کن که حذف یک «واو» چقدر در لحنگردانی نقش دارد؛ یعنی نمیتوانی خانوادهاش را با کسانی که آمده بودند، جمع ببندی و باید آنها را از هم تفکیک کنی. این کار را با یک ویرگول هم میتوانی انجام دهی و بدین ترتیب، نثرت تأثیرگذار میشود.
«عریضهای که همه میخواستند از آن سر درآورند.
ـ چی شد که مرد؟ جوون بدبخت! تازه رفته بود سربازی؟ میگن خودشون کشتنش؟ طفلک! چه اهمیتی داره که چطور مرده باشه، وقتی دوست داشته بمیره، چطور بمیره؟»
«مرده باشه» اینجا غلط است و به این شکل بهتر است بیاید: «چه اهمیتی داره که چطور مرده». در ادامه آمده: «وقتی دوست داشته بمیره، چطور بمیره؟» این بخش را نمیتوانی با لحن بخوانی و خیلی راحت میتوانستی بگویی: «وقتی دوست داشته بمیره، دیگه چه فرقی میکنه چطور بمیره؟» باید واضحتر بنویسی، یعنی نمیتوانی کلمات را بدون نظم و لحن مناسب در صفحه بریزی. با کمی دقت و لحنگردانی و اینهمانی سطرها، میتوان به آنها هارمونی بخشید، چون یک داستان کوتاه در حوزهی سمنتیک، زیاد جای مانور ندارد، بلکه در زبان است که معنا ساخته میشود.
«میگن خودکشی کرده. اصلن پسر من میشناختش. میگه از همون اول عاشق خودکشی کردن بود، حتی قبل اینکه بره سربازی!»
به جای استفاده از فعل «کردن»، میتوانستی خیلی راحت بگویی: «از همون اول عاشق خودکشی بود». باید در استفاده از واژه، خسیس باشی.
«شاید به هر نوع مرگی فکر کرده بود به جز این نوعاش.»
این سطر را به این شکل میتوانی ادیت کنی: «شاید به هر نوع مرگی فکر کرده بود، جز اینجوری»
«در رفتن یک تیر در یک جشن ملی.»
اینجا دو بار از واژهی «یک» پشت سرهم استفاده کردهای و این جالب نیست. بهتر است بگویی: «در رفتن تیری توی
جشن ملی». این نوعی طعنه، تمسخر و انتقاد است.
«آن هم از دست فرماندهی پادگان»
سطر بالا میتواند به اینصورت هم بیاید: «تازه آن هم از دست فرماندهی پادگان». اینجا لحن است که عمق فاجعه را نشان میدهد. در داستان، تن کلمه بسيار مهم است. تن و بدن کلمه بايد درست در نحو و دل جمله بنشیند و با آن اينهمان شود.
«اگر یک سانتیمتر تفنگش را کج گرفته بود الان من کشته شده بودم. او را در تاریکی به خاک سپردیم. فرمانده پادگان هم بود.»
به نظر من داستان از لحاظ سمنتیک مشکلی ندارد و در آن به نکات مهمی اشاره میکنی. اینجا یک مرگ اتفاق افتاده و تم، ساده است. معمولن ممکن است این تیرها را یک سرباز به اشتباه شلیک کند و یکی را بکشد، چون در حال آموزش است و طبیعیست ولی وقتی گلوله از اسلحهی فرمانده درمیرود و بازداشت نمیشود، خبر از توطئه میدهد. نویسنده به خوبی مخاطب را به تعادل میرساند و بعد از پایان، تازه داستان در ذهن خواننده شروع میشود و این بسیار خوب است، یعنی در حوزهی سمنتیک، داستان بد نیست ولی اجرای مناسبی ندارد و نویسنده میتوانست با دقت و هوشگردانی، آن را بهتر کند. او از تم سادهای بهره برده و چند سؤال طرح میکند: چرا شبانه او را دفن میکنند؟ این چه سیستم آموزشیست که گلوله از تفنگ فرمانده به اشتباه شلیک میشود؟ این چه قانونیست که بعد از ارتکاب جرم، او را جریمه و بازخواست نمیکنند؟ یعنی مرگ یک انسان مساویست با ابراز تأسفی ساده، به طوری که قاتل حتی در مراسم خاکسپاری مقتول شرکت میکند؟ مساله به ظاهر ساده است و همهی این جریانات در جشن ملی رخ میدهد. در اصل جشن ملی آنها، عزاست و این نکتهی مهم داستان است، یعنی جامعه به سمتی میرود که تمام روزهایی که قبلن در آنها جشن برگزار میشده، اکنون به عزا تبدیل شدهاند. یکی از اعتقادات مهم مردمان ایران باستان این بود که وقتی شما قادر به تفکر هستید که شاد باشید. به عبارت دیگر، شعف است که به شما انرژی و نیروی لازم برای فکرپردازی میدهد، برای همین در هر ماه یک روز را برای جشن و پایکوبی در نظر میگرفتند ولی بعد از ورود اسلام و تشیع به ایران، دقیقن همان یک روز را بدل به روز ماتم و عزاداری کردند. در این داستان از لحاظ تأویل تاریخی، به ویژه درباره دوآلیسم جشن و عزا، میتوان بسیار سخن گفت و این چیدمان، جذاب و جالب است. گاهي در داستان ما از الف ميگوييم تا نظرها را به سوي ب جلب كنيم، يعني ما از چيزي حرف ميزنيم تا توجه مخاطب را به سمتي ديگر ببريم، تکنیکی که در این داستان اجرا شده و باعث ايجاد لذت در خوانش شده همین است.
هر هفته در سوپرگروه کالج داستان جلساتی تحتعنوان «کارگاه داستان» برگزار میشود، گاهی علی عبدالرضایی در این جلسات شرکت میکند و به نقد و بررسی داستانهایی که در گروه پست میشود میپردازد. این کارگاه داستان اختصاص دارد به متن پیاده شده فایل صوتی علی عبدالرضایی که در آن به تحلیل این داستان پرداخته است.