پرلاشز _ علی عبدالرضایی

تا کار دستِ زیردستی‌اش ندهد
شکم بهتر است به قار و قور نیفتد
کمی استراحت کند
وادارمان نکند به رستورانی وارد شویم
که از تالارش
ماهِ به آغوش کشيده‌ی پلنگی
غلت خورده باشد پایین
پای میزی که گارسونِ بلغاری تعارف کرد
لبی که زنبوری درست کرده باشد در کندو داشت
چشمی که در غروب پُر شده باشد
و پستان‌هاش            دو گردوی نارس بود
در لرزی یواش           که بی‌تابیِ مرا سنجاب می‌کرد
در هر خیالی که با دوری‌اش می‌گذاشتم قرار
غایبی می‌کرد         نمی‌آمد
چون بوسه‌ای که از لب فرار کرده باشد
و دیگر طاقتِ دورى نداشته باشد
آمده بود حالا
بفرما می‌زد
«پیش‌غذا چه میل می‌فرمایین؟»
لب‌هاش           خدایی هنوز همان‌طورند
که در آخرین بوسه بودند        باز      بسته       واااای
زنم دستور می‌دهد          او می‌نویسد
دخترم که از لکّاته می‌ترسد
به آب‌نباتی فکر می‌کند که دارد می‌لیسد
و گورِ من که مرگِ او را گم کرد
هنوز نمی‌داند
چه می‌کند در پرلاشز

شعری از کتاب لا اله الا لاو