دور منقلى مىنشينند و وقتى زغالشان حسابى سرخ مىشود يكىش را با ماشه برمىدارند و همچنان كه دارند عمرشان را مىسوزانند غيبتِ من مىكنند كه سالهاست سن و سال نمىشناسم. اينان همه همنسلانِ مناند!
گفت دشمنِ بزرگت دارد مىميرد، گفتم جز با زمان دعوا ندارم كه اى كاش مردنى بود. يكى ديگر پريروز پرسيد يعنى چه كه طى يازده ماه چهارده كتابِ تازه منتشر كردهاى؟ پرسيدم هيچكدامشان خواندهاى؟ گفت كه سالهاست ديگر نمىخواند و اين را طورى گفت كه باور كنم نخواندن فضيلت است! بدبختىِ قريب به اتفاقِ بزرگانِ ايرانى همين بيسوادىست، حسادت هم دقيقن از همينجا آب مىخورد، اينان همه همنسلان مناند و من در اين برهوت ديگر كس نمىبينم. انگار همه به طرز فجیعى قات زدهاند، حکومتی و غیرحکومتی هم ندارد، همهشان!
با یک عدد مغز لاغر و دانش نحیف، امروز یکی ديگر آمده بود اینجا نصیحتم کند، داشت تجاوز میکرد به فکرهام! وقتی که آن بالا بر منبر مینشست دستِ خودم نبود یککاره کودک شدم، زُل زدم به لبهایی که هی بالا و پایین میرفت، دقیقن مثل یک کودک! و درست وقتی که فکر کرد حرفهاش گرفته یککاره گفتم دیگر بس است، خسته شدم، درِ خانه را باز کردم و گفتم گم شو! اما نرفت! نشست بر کاناپهی صورتیِ چرکتاب و گفت در نوشتههای تو یک انباریست که مهمّاتش سکس است، مواظب باش منفجر نشود که اگر چنین شود تو اولین قربانیش خواهی بود، چیزی نگفتم اما باز گفت تو چرا اینهمه سکس را جدی میگیری؟ سکس که دیگر سخت نیست شاعر! تو در انگلیس زندگی میکنی که مردمش قرنیست دیگر با پدیدهی سرکوبِ جنسی مواجه نیستند. در دلم گفتم چه ابلهی! هنوز نمیداند سکس یعنی پروبلماتیک یعنی حل ناشدنی!
هنوز داشت میگفت سعی کن عاشق شوی که سکس را تا همیشه با عشق نگه داری و نمیدانست که سکس یعنی نزدیکی با ناشناس، با یک دور که اگر نزدیک شود بیابانی که آن میان وجود داشته ذوب شده هر دو داغ میشوند و این گرما بعدِ پریودی کوتاه از دست خواهد رفت.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید