هیچ مزدوری را نمی‌توان بخشید _ علی عبدالرضایی

۱
زن و مرد نداره، ژورنالیست ایرانی کول‌کافیسه! عین کشکرت رنگ عوض می‌کنه، خایه‌ماله! این‌که حال‌م از ژورنالیست خواجه‌ی ایرانی به‌هم می‌خوره بی‌خود نیست، خبرنگار ایرانی وقت‌ت رو تلف می‌کنه، مصاحبه‌ش رو انجام می‌ده بعد هم خیلی راحت می‌گه پخش یا چاپ نشد، چون سردبیر مسلمون‌مون باهات موافق نبود. یه معذرت‌خواهی هم می‌کنه و تموم! اما یه ژورنالیست انگلیسی سردبیر رو نمی‌گاد، حالا چه مسلمون باشه چه مثلکون! کارش رو می‌کنه. هفت سال پیش قبول کردم با یه ژورنالیست انگلیسی که می‌خواست فیلم مستندی درباره‌ی هنر آوانگارد بسازه گفت‌وگو کنم، بعد که فیلم‌ش پخش شد، دیدم که مصاحبه‌م درش هست اما نه سَر داره نه ته! بهش گفتم خیلی کارت کثیفه چطور تونستی منو اینقده سانسور کنی؟ یارو گفت تلویزیون سانسورش کرد و بعد سرش رو انداخت پایین و رفت! گذشت و گذشت تا این‌که دیشب تماس گرفت و گفت توی این هفت سال به چند تا شبکه‌ی تلویزیونی فیلم‌مون رو دادم اما هیچ‌کدوم قبول نکردن بخش مربوط به مصاحبه‌ت رو کامل پخش کنن ولی فردا ساعت یازده‌ونیم فلان شبکه‌ی اسکای بدون سانسور پخشش می‌کنه، من هم که خونه تلویزیون ندارم، شال و کلاه کردم رفتم بارِ روبه‌روی خونه‌م دیدم آره، همه رو پخش کرده! اگه این ژورنالیسته پس ایرونی‌هاش پوست چیز خرِ کِز داده هم نیستن! باز یادم رفت، می‌خواستم درباره‌ی ناشر ایرانی بنویسم، لعنتیا دارن شاعرای جوون رو ھمه‌جورہ می‌دوشن، چه خبرہ! سرم دارہ سوت می‌کشه! حیف که به دوست‌دخترم قول دادم به هیشکی نگم مادر جنده.

 

٢
مال‌ش را گرفته‌اند، حال‌ش را گرفته‌اند، خایه‌اش را کشیده‌اند و اصلن ندارد تا بگاید بعد دم به ساعت می‌گوید که بخشیده‌ست! تو اصلن چه‌کاره‌ای که ببخشی مافنگی!؟ یک‌ کارهایی هست که در هیچ کلاسی خوب نیست، کثیف‌ست! خبرچینی و مزدوری توبه ندارد، ضعیف‌کشی بخشیدنی نیست! سانسور شغل مادرسیّدهاست و سانسورچی برگشت ندارد، پس بخششی هم در کار نیست! من یکی بیست‌سال‌م به فاک رفته آخر چطور ببخشم بوفالوی مادرسیّدِ دامغان را که حالا در فرهنگستان هنر میلیاردی می‌کشد بالا!؟ من اگر پا بدهد که برگردم ایران، قزوه که سهل‌ست، شش جد این‌طرف و آن‌طرف‌ش را هم می‌دهم این‌طرف و آن‌طرف کنند، بخشش سیخی چند!؟ گاهی از این‌همه سکوت روشن‌فکریِ ایرانی حیرت می‌کنم، مانده‌ام اگر آن‌جا می‌ماندم من هم آن‌همه لوچ می‌شدم یا چون دورم این‌همه نزدیک می‌بینم! طی سال‌های اخیر به تعداد نویسندگانی که یک‌کاره از حزب‌الله و حوزه‌ی هنری بریدند و منتقد حکومت شدند یا اگر نشدند پیپ دست‌شان گرفتند و روشن‌فکر شدند یا چادرشان را برداشتند و خوشگل‌مامانی شدند یا در جنبش یشمی‌پشمی کاکایی‌وار چپ کردند و با مردم کاکا شدند افزوده شده! واقعن چه شده!؟ سپاه دارد کولاک می‌کند در اتاق‌های فکر و مشغول چیدمان‌ست یا غزل‌سراهای حوزه‌ی هنریِ حاجی زم از دم رمان‌نویس شدند که اغلب از نشر چشمه سر درآورده‌اند؟ دقیقن بیست‌و‌هفت سال پیش، عینهو رابین‌هود، یکی‌شان را که حتی ابرو‌ نبرداشته بود و با چادر و چاروق از بغل علی بوفالوی دامغانی قاب زده بودم، طوری زمین زدم که قسمت کمرباریکِ حوزه‌ی هنری ناگهان آوانگارد شد، اما باز دست از سر غزل برنداشت و با روی گرفته گاهی راکعی شد و وقتی وسمغی! عجبا که حالا دم از باختین و رمان چندصدایی می‌زند جل‌الخالق! چند دقیقه پیش عکسی ازش دیدم خاله قورباغه و چیتان‌پیتانی با رُمانی آن‌چنانی در دست! دیگر چه نشری چه کشکی چه پشمی! ای من مام سیاست و مادرسیّد و سیاه‌سر را گاییدم که ادبیات مستقل ما را هم کن‌فیکون کرد.