نومدرنیسم
یکی از مولفههای ادبیات نومدرنیستی تمایل به علمی بودن و علمی نگاه کردن است. قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم باید نشان دهیم چه رابطهای بین شعر و ادبیات با سایر علوم مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات و… برقرار است.
یکی از تصورات غلطی که بین همهی ما به خصوص قشر تحصیل کرده جامعه وجود دارد، این است که شعر را اغلب با غزل، مثنوی، ترانه و… میشناسند و آن را برای سرگرمی دنبال میکنند نه برای تفکر؛ که این یک تلقی بسیار غلط است. اخیرا در آمریکا حدود 50 محقق و دانشمند آزمایشی به منظور فهمیدن اینکه کدام علم تاثیر بیشتری روی فعالیت مغز میگذارد انجام دادهاند؛ یا به بیان دیگر مطالعهی کدام حیطهی علمی سرعت مغز را افزایش داده و انرژی بیشتری از مغز میگیرد.
برای این منظور جمعیت آماری بزرگی تشکیل داده شد و به آنها سوالات مربوط به فیزیک و ریاضی برای حل کردن، متون شیمی، فلسفه، رمان و شعر برای مطالعه، و به برخی از افراد فیلم برای تماشا دادند. در واقع از هر ژانر به این افراد مطالبی داده شد و سرعت مغزشان را حین انجام هریک از این فعالیتها اندازهگیری کردند. جالب اینکه متوجه شدند این تعداد وقتی در حال خوانش شعر مدرن هستند (منظور شعر به معنای واقعی مدرن است که شامل غزل و مثنوی و شعرهای کوتاه و سادهانگارانه نمیشود) سرعت مغزشان بسیار فراتر است. از این رو معمولن نخبههای یک جامعه هستند که شعر میخوانند. یعنی کسانی که تمایل شدیدی به تفکر دارند و اهل فکر هستند، بیشتر سراغ شعر میروند و این دقیقن برخلاف تلقیست که بین ایرانیها وجود دارد.
در ایران شاعر تلاش میکند به صورتی بنویسد که همه نیت او را متوجه شوند و اگر شاعر چندین کتاب منتشر کند که فروش خوبی نداشته باشد تعجب میکند و اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. در صورتی که در تمام جهان خلاف این است. مثلن بلادکس (نشر معروف انگلیسی که چاپ کتاب در آنجا برای هر شاعر اعتبار محسوب میشود) تیراژ کتابهای شعرش چقدر است؟ بسیاری از ناشرهای آوانگارد در اغلب زبانهای جهان تیراژ کتابهای شعرشان بیشتر از 500 جلد نیست. یعنی قرار نیست که در یک کشور شعر بیش از 500 خواننده شعوری داشته باشد.
این تصور که باید مخاطب ساده هم داشته باشیم در دهه هشتاد با توجه به سیاست میانمایهسازی آقای احمدینژاد شروع شد و خیلی از شاعرها به سادهانگاری، سادهنویسی و آنچه مهمل و بدیهی است روی آوردند. متاسفانه این صنعت خیلی از شاعران جوان ما را که خوب و قدرتمند شروع کرده بودند در بر گرفت و خواستند بر طبق مد بازار و جریان حاکم رفتار کنند اما شعر خود را از دست دادند و آنچه که مینویسند بیشتر کلمات قصار و در واقع مربع و مستطیل کردن شعرهای کلاسیک و به نوعی هایکو نویسی منحط است، البته منظور هایکو به معنای نئوکلاسیک در ژاپن نیست بلکه منظور بیشتر بدیهیات است. حال قصد دارم ماهیت علمی شعر را بررسی کنم و این که چرا شعر باید به عنوان یک متن پیچیده و تفکر برانگیز مورد توجه قرار بگیرد.
چرا شعر پیشمتنی است که اغلب فیلسوفان بزرگ از آن استفاده کرده و فلسفهی خود را بر اساس آن مینویسند؟ همهی اینها مسائلیست که ما باید به آنها توجه داشته باشیم، در نتیجه سعی میکنم ارتباط شعر را با ریاضیات با توجه به بحثهای پیشین کالج شعر توضیح بدهم. یکی از این بحثهای گسترده ترامتنیت است که به صورت تجربی و با مثالهایی نشان دادیم که متن کنونی چه روابطی با متون گذشته دارد. چرا متن سابق را پیشمتن مینامیم؟ در اصل اگر پیشمتن نبود ممکن بود متن کنونی نوشته نشود. تمام این مباحث و تلقی ما از پیشمتن و روابط بینامتنی در مجله فایل شعر ۱ با جزئیات توضیح داده شده است.
یکی از مسائلی که ما در شعر با آن روبرو هستیم ارتباط بین اشعار است. همانطور که قبلن هم اشاره کردم شعری نوشته نمیشود مگر این که شعر قبلی پاک شود. اما در این جا پاک شدن شعر قبلی به معنای حذف شدن آن نیست بلکه منظور احیای دوباره آن شعر است.
یعنی در زمانهای مختلف یک شعر تحت تاویل قرار میگیرد و با تاویل تازه، معنای تازهای پیدا میکند. به همین دلیل است که میگوییم معنای هیچ متنی قطعی نیست و همیشه در حال تغییر است.
ما در ریاضیات از هر تابعی میتوانیم در انتگرال یا دیفرانسیل به تابع بعدی برسیم.
به عنوان مثال اگر بخواهیم از تابع زیر مشتق بگیریم:
f(x)=10x^3 =>(f(x)) ́=〖30x〗^2 =>fˊˊˊ(x)=60 =>fˊˊˊˊ(x)=0
صفر یک نقطه و این به معنی جزئی نگری است. برای مثال شعری از خودم به نام ساعت 3 در لحظهای نوشته شده است که در حال شنیدن شعر ساعت 5 عصر لورکا با اجرای شاملو بودهام. اگر شعر قبلی وجود نداشت این شعر نوشته نمیشد پس شعر ساعت 5 عصر تابع اولیه شعر ساعت 3 است.
اگر ما از شعر ساعت 3 انتگرال بگیریم به شعر 5 عصر لورکا میرسیم . این جا یک رابطه ریاضی داریم. اگر از شعر 5 عصر لورکا نیز انتگرال بگیریم به شعر قبل از آن میرسیم و همانطور این روند ادامه خواهد داشت. در شعر کلاسیک همه چیز کلیتر است و هرچه به سمت شعر مدرن حرکت میکنیم شعر، جزئیتر میشود، یعنی ما از یک فضای ماکروسکوپیک به سمت فضای میکروسکوپیک حرکت میکنیم. هر چه شعر جلوتر میرود جزئینگری بیشتر میشود. در این عصر شاعر متفکر شاعری نیست که از کلیات و از فضای ماکروسکوپیک صحبت میکند. شاعر بزرگ شاعری است که بیان و نگاه دقیقی دارد. در ریاضیات هم به همین شکل هر چه توابع به جلوتر میروند جزئیتر میشود. ما ابتدا انتگرال یگانه داشتیم سپس دوگانه و بعد سهگانه که جزئیتر هستند. انتگرال یگانه طول یک پاره خط را اندازه میگرفت درصورتی که انتگرال دوگانه مساحت یک سطح و انتگرال سهگانه حجم یک فضا را اندازهگیری میکند. سپس متوجه شدند در علم مادیت، ما سه بعد داریم ولی اگر از منظومهی شمسی خارج شویم n بعد خواهیم داشت. درنتیجه ما انتگرال n بعدی نیز داریم که فعلن از دایرهی تخیل ما از لحاظ عینی خارج است ولی در شعر چنین چیزی اتفاق میافتد. یعنی ما انتگرال چهارگانه و پنجگانه نیز داریم. اگر بخواهیم بعد زمان را به یک حجم و فضایی که در شعر می سازیم اضافه کنیم در این جا ما یک انتگرال چهارگانه داریم که در شعر می تواند وجود داشته باشد. شما هر شعری که مینویسید تابع اولیهاش شعر قبلی است و اگر از آن مشتق بگیریم به شعر بعدی میرسیم. پس شعر بعدی مشتقی از شعر قبلی است و این روابط ریاضی در ریاضیات پیشرفته به صورت ممتد ادامه دارد و بسیار منطقی است.
با توجه به بحث پیشمتن میتوان به این نتیجه رسید که هیچ شعر تازهای نوشته نمیشود. به این دلیل که شما هر شعری بنویسید در آن فضا قبلن شعرهایی نوشته شده که یا کلیتر بوده و یا به روز نبوده است. در واقع شما آن شعری را که یک جور پیشنهاد است میگیرید و بدل به شعر دیگری میکنید و شعر قبلی در اصل انتگرال شعر جدید و شعر جدید اشتقاقی از شعر قبلی است. به این معنا که شعر قبلی را شقه شقه کرده و به شعر جدیدی رسیدهایم و هر چیزی شقه شقه شود کوچکتر میشود و در واقع جزئیتر شده است. در اصل فقط از طریق ریاضیات میتوان به جزئینگری رسید و جز این راهی وجود ندارد.
اساسن هر شعری را در نظر بگیریم مشتق و انتگرالی دارد که انتگرال هر شعری پیشمتن آن است؛ و سرانجام با این روابط به این باور علمی میرسیم که چیزی که در شعر مهم است جزئینگری است. یعنی هرچه موشکافانهتر نگاه کنید به طول عمر شعرتان اضافه خواهید کرد.
در داستان نیز همین روال وجود دارد و اغلب نویسندگان در داستان خود کلیاتی را میگویند، اما نویسنده بزرگ نویسندهای است که وارد جزئیات شود. مثلن زمانی که قصد دارد از مکانیک یک اتاق بگوید آن اتاق را به صورتی بیان کند که در جهت موتیف مقید خودش باشد یا در جهت نیت مولف و به فضای داستان کمک کند. اغلب داستانهای نویسندگان ایرانی را بخوانید، متوجه میشوید که قادر نیستند که از فضای مدرن حرفی بزنند. مثلن در مورد فضاهای اینترنتی مثل تلگرام حرفی به میان نمیآورند و یا داستانی را نداریم که نویسنده در آن بتواند جزئیات پرواز خود از لحظهی پیاده شدن از تاکسی، رفتن به فرودگاه، عبور از دستگاههای امنیتی و سوار شدن به هواپیما را توضیح دهد، چون جزئینگر نیست، قدرت نامگذاری ندارد، بسیاری از ابژههای تازه این توانایی را از او گرفتهاند و اجازه نمیدهند کار تازهای انجام دهد.
نویسنده ایرانی نمیخواهد خطر کند در حالی که ادبیات محل خطر کردن است و بدون ریسک نمیتوانیم شاعر و نویسنده مطرحی باشیم. نویسندهی ایرانی هر زمان که قصد دارد از فضای مدرن صحبت کند دوباره وارد حیطهی کلاسیک میشود. از نامگذاریهای سابق استفاده میکند. زمانی که قصد دارد در مورد خانهای مدرن تصویرسازی کند. به چیزهایی برخورد کرده و دوباره وارد آن فضای خانههای کلاسیک میشوند و از کلماتی مثل طاقچه، رف، صندوق خانه و اصطلاحات قدیمی استفاده میکند.
نویسنده ایرانی به خوبی میتواند بر اساس فرهنگ لغت (آنچه که از ابوالحسن نجفی و دهخدا وجود دارد و به طور کلی از ابژههای قدیمی) حرف بزند اما از ابژههای امروزین کمتر حرفی به میان میآورد. در مورد آینده نیز به همین شکل است. برای همین ما ادبیات تخیلی نداریم یعنی اصلن ادبیات امروزی نداریم چه برسد به این که بخواهیم دربارهی آینده داستان بنویسیم.
در غرب داستان تخیلی وجود دارد. زیرا نویسندگان آنها میتوانند از امروز حرف بزنند و ابژههای امروزی تولید خودشان است و خودشان آنها را نامگذاری کردهاند و ما نمیتوانیم آن نامها را بپذیریم. یعنی ما در یک برزخ گیر کردهایم زیرا دید علمی از ادبیات نداریم و فکر میکنیم شعر همان غالبهای کلاسیکی مثل غزل و مثنوی و … است؛ در صورتی که اگر شخصی تجربهی علمی و حرفهای داشته باشد و غزلسرا باشد میفهمد که غزل و قافیه جدول ضرب است و ربطی به شعر واقعی و شهود ندارد. آنچه که ما از المعجم به عنوان تعریف شعر خواندیم یک تعریف بدوی است که از 1600 سال پیش آمده است و اکنون در همهجا و در دانشگاهها در حال تدریس است. قدرت و حکومت و بیت رهبری این غزلها را میشنوند و به عنوان شعر علم میکنند. در صورتی که این نوع شعر مانند یک کاردستی است و یک شاعر غزلسرا در اوج خلاقیت خودش یک حسابدار است و فقط میتواند آمار بگیرد و با یک ریاضیدان تفاوت دارد. در حالی که شعر خود ریاضیات است. به طور کلی هیچ شاعر کلاسیکی نمیتواند عملکردی علمی داشته باشد؛ زیرا علم در فرمهای بسته و ابتدایی و محدودی مانند غزل اتفاق نمیافتد. علم رابطه مستقیم با کشف و خلاقیت دارد و ادبیات تازه ناگزیر است که ادبیاتی علمی باشد در غیر این صورت قادر به درک این جهان نیست. تا اینجا ما با شعر برخوردی از دیدگاه ریاضی داشتیم. در ادامه نشان میدهم که چگونه میتوان ساختار و معنای یک شعر را با توجه به شیمی پیشرفته درک کنیم و اینکه ارتباط شعر با این موضوعات چگونه است که این ثمرهی سالها تفکر شخصی خودم است که در اینجا به اثبات میرسد. اشخاصی که تحصیل کرده هستند این بحث برای آنها بسیار جذاب میشود. زیرا از این زاویه به ادبیات نگاه نشده است و ما ناگزیریم که ادبیات و شعر را که محل جزئینگری است به حیطههای تازهی علمی ببریم. حتی یک شاعر فارسی وجود ندارد که در مورد آنتروپی نوشته باشد. اغلب فضای شعرشان شلخته و بینظم است اما شاعر درکی از آنتروپی ندارد یا اگر تحصیلات فنی داشته است نمیتواند شعری در این زمینه بنویسد. اگر هم آنتروپی را در شعرش بیاورد این کلمه را دارای شعریت نمیداند و بقیه هم آن را شاعرانه نمیدانند. در صورتی که جهان را آنتروپی بلعیده است.
ساختار در ادبیات کوانتومی
متاسفانه کسانی که بنیهی علمی خوبی ندارند، نمیتوانند بهرهی چندانی از مطالب این بحث ببرند. اما تلاش برای درک این مبحث برای رسیدن به دید تازه در درک ادبیات و نوشتار لازم است.
در این بخش بیشتر به مطالعهی ساختار میپردازیم. در ادبیات درک ساختار شرط لازم و کافی برای درک پیوند و رابطه است. بدیهی است که کشف رابطهها و پیوندها در بررسی ساختاری هر اثر ادبی و هنری نقشی کلیدی دارد. به این دلیل که رابطهی بین اجزاست که ساختار را تولید میکند.
مثلن در شعر و داستان نمیشود یک سطر را مثل نتی جدا افتاده در دل اثر در نظر گرفت. حتا اگر سبب لذتی لحظهای در خوانش شده باشد. وبای شعر معاصر قرار دادن چند سطر زیبا در شعری بدون ساختار است که مخاطب عادی را در شناخت شعر و شاعر به اشتباه میاندازد، در صورتی که شعر بیساختار اصلن شعر نیست. اثر هنری بدون رابطه و ساختار نه تنها خلاقیت ندارد و شعر نیست بلکه ضد شعر است. نمیشود قطعهی زیبایی را در یک شعر یا داستان بدون در نظر گرفتن پیوند آن قطعه با سایر قطعات در شعر قرار داد. در غیر این صورت ساختار معنایی اثر، دلالتهای خود را از دست میدهد و فرآیند دال و مدلولی متن خدشهدار میشود.
اثر ادبی با نشستن روی صفحهی کاغذ هیئتی مادی مییابد، به همین دلیل به شکل ارگانیک تابع قوانین کوانتوم است، یعنی متنی علمی تلقی میشود. پس باید از قواعد علمی هم تبعیت کند. برای این که درک بهتری از ساختارهای کوانتومی داشته باشید در رابطه با پیوندهای کووالانسی توضیح مختصری میدهم. چون این پیوندها در مکانیک کوانتوم رابطهی مستقیمی با رابطهی قطعات در متون ادبی دارند. حتا در سکانسهای مختلف یک فیلم هم میشود این ارتباط را جستجو کرد. پیوندهای دلتا، سیگما و پی مهمترین پیوندهای کووالانسیاند. در پیوند دلتا چهار لوب یک اربیتال d با چهار لوب اربیتال d دیگری جفت میشود.
پیوند سیگما که مهمترین پیوند کووالانسی است بر اساس چرخش حول محور تقارن شکل میگیرد. در پیوند پی دو لوب اربیتال p با دو لوب اربیتال p دیگری همپوشانی میکند. پیوند پی به مراتب از پیوند سیگما ضعیفتر است و دلیل اصلی این ضعف آرایش موازی اجزا آن و همپوشانی کمتر دو اربیتال شرکت کننده در پیوند است. بنابراین پیوند پی به شعرهای کوتاه موفق بیشباهت نیست. هر شعر کوتاه تنها یک موتیف مقید دارد. در موتیف مقید تنها یک تصویر وجود دارد و با توجه به آن تصویر کوتاه شاعر تم مورد نظر خود را اجرا میکند. پس در یک شعر چند سطری نیازی به پاساژ احساس نمیشود. همچنین ایجاد رابطه بین اجزا اهمیتی ندارد. در شعر کوتاه یا پیوند کووالانسی وجود ندارد، یا به شکل بسیار ضعیف موجود است. در حقیقت ما در شعر کوتاه با موتیف مقیدی یکه طرف هستیم. پیوند پی پیوندی ضعیف است، ساختاری متمرکز دارد و نمی تواند دورانی حول چند مرکز داشته باشد. این پیوند در اشعار کوتاه نقش پر رنگی ایفا میکند. همین ویژگیها باعث میشود که شعر چند تاویلی نباشد و مخاطب از خوانش چندبارهی آن لذت نبرد. به این دلیل که این گونه شعر حرف تازهای برای ارائه به مخاطب ندارد. متن هر چه دارد در خوانش اول در اختیار خواننده میگذارد. اگر چه پیوند پی از پیوند سیگما ضعیفتر است اما ترکیب پیوند پی و سیگما قدرتی به مراتب بیشتر دارد. به همین دلیل گاهی میشود با مونتاژ چند شعر کوتاه و ترکیب چند خرده فرهنگ (زیر سیستم) که از ساختار متمرکز برخوردار است، شعر را به چند تاویلی شدن برسانیم.
یعنی طوری بنویسیم که متن تالی(پسمتن) از ساختار مدرنتر و بهتری برخوردار باشد که این ساختار، “ساختار نامتمرکز” نام میگیرد.
متاسفانه در سنت ادبی ما، شعر متنی آسمانی قلمداد میشود. بنابراین شعری که ساختاری نامتمرکز دارد تصنعی در نظر گرفته میشود. باید گفت سنت ادبی از این حقیقت غافل است که در شعر بلندی مثل “سرزمین هرز” اثر ” الیوت” که همهی ما آن را شاهکار میدانیم فقط الکترونهای موجود در پیوندهای ترکیبی به حرکت در میآیند. این شعر ساختاری کاملن نامتمرکز دارد. یعنی ساختار معنایی آن چند مرکزی است.
در ساختارهای کوانتومی به آن دسته از الکترونهای یک مولکول که به یک اتم یا پیوند خاص تعلق نداشته باشند، “نامتمرکز” گفته میشود. این الکترونها در سیستمهای ترکیبی که نقش مهمی درتئوری اوربیتال مولکولی دارند تحت تحلیلی ساختاری قرار میگیرند.
اغلب الکترونهای نامتمرکز تمایل شدیدی به رهایی از هسته دارند و وقتی که آزاد میشوند مثل نت کلیدی در یک اکستراسیون متنی ایفای نقش میکنند. اما در سنت کمال پسند، همین نت جدا افتاده یک ویروس متنی تلقی میشود و حکمی که در برخورد با چنین شعری در سیستم سنتی صادر میشود پراکندگی است. میگویند چنین شعری پراکنده و تصنعی است، در حالی که شعرهایی از این دست به دلیل داشتن “ما به ازای بیرونی” و “وجه عینی” طبیعیترند. همین مسئله شاعر، نویسنده و منتقد ایرانی را به اشتباه میاندازد. چون تفکر کلاسیک فرقی بین متنهای پراکنده و متنهایی که دارای ساختار نامتمرکز هستند قائل نمیشوند. درکی که ذهنیت کلاسیک از ساختار معنایی دارد تنها محدود به وفاداری شاعر در کل شعر نسبت به شیوهی ارائهی خود است. یعنی شعر از منظر شاعر یا مخاطب کلاسیک باید حول محور یک موتیف بچرخد و از یک معنا حرف بزند. این دیدگاه، چند مرکزی بودن شعر را برنمیتابد و در مواجهه با یک ساختار نامتمرکز به راحتی نمیتواند تشخیص بدهد که این اثر ساختار دارد یا نه. چون اساسن ساختار نامتمرکز را نمیشناسد.
گفتیم که متنهایی که ساختار نامتمرکز دارند به دلیل داشتن ما به ازای بیرونی واقعیترند، مثلن در مولکول شش وجهی بنزن، شش اتم کربن، شش اتم الکترون نامتمرکز را که محصول ترکیب با پیوند پی هستند وارد ساختار میکند. این که فاصلهی پیوند یک کربن با کربن دیگر در بنزن به یک اندازه است، به خاطر حضور قاطع الکترونهای نامتمرکز است. اما همین دموکراسی متنی، مورد قبول سنت دیکتاتور منشانهی ما ایرانیها واقع نمیشود. تفکر سنتی عادت کرده است آن صدای دیگرِ متنی را حذف کند و دوست دارد آن صدا برای همیشه خفه خون بگیرد.
اگر الکترون های اوربیتال d یک فلز با اوربیتال s مدار بالایی تداخل داشته باشد، دریایی از الکترونهای نامتمرکز در ساختار فلز ظاهر میشود و درنتیجه رسانایی فلزی پدید میآید. این رسانایی در بررسی ساختار اثر ادبی، با شکلگیری مفهوم، اینهمانی دارد چون معمولن اگر درمتنی صدا رسا نباشد به مفهوم نمیرسد.
متاسفانه سنت ادبی ما تفاوتی بین مفهوم و معنا قائل نیست و اشعاری را که رسانایی ندارند یا مفهوم نیستند بیمعنا تلقی میکند.
در گرافیت، هر اتم کربن میتواند با (دو ظرفیت) سه یاچهار الکترون از الکترونهای ظرفیتی خود را در پیوند کووالانسی شرکت دهد. یکی از این سه یا چهار الکترون نامتمرکز است و میتواند به شکل مماس بین صفحات گرافیت حرکت کند. به همین دلیل است که گرافیت در وجه بیرونی خود رسانا و در وجه عمود بر صفحهی خود، نارساناست. الماس به علت متمرکز بودن هر چهار الکترون کربن نارساناست.
سنت ادبی ما عاشق شعرناب است. الماس را میستاید، اما نمیداند نارساناست. متن ناب نمیتواند به راحتی توسط هر مخاطبی درک شود. مگر اینکه تلاشی جانکاه داشته باشد.
متاسفانه با وجود اینکه “شاعر_خدا”ی قبلی همیشه ادعا میکرد که مولف حقیقت است، متنهایی را مینوشت که هیچ نسبتی با واقعیت نداشت و حتا اگر خیلی آوانگارد برخورد میکرد، سنگ آبستراکسیون را به سینه میزد که نسبتی با متنهایی که از آرشیو ذهنی ادبی تغذیه میکنند ندارد.
شاعر به نظر مدرن و پستمدرن، هنوز همان “عالم ربانی” است، یعنی علم جدید ندارد و بویی از شعور تازه نبرده است، به این معنا که، شاعر امروز نیست. شاعر امروز با نوشتنش میخواهد به متن ناب برسد. یعنی با نارسانایی در ارتباط است. زمانی که شما نارسانا مینویسید، یعنی زمانی که به سمت نوشتن متن ناب متمایل میشوید، باید تودهی بزرگی از مخاطبان را فراموش کنید. یعنی هرگز یک شاعر ویژه و خاص نمیتواند مخاطب انبوه داشته باشد. شاعری که مخاطب انبوه دارد مشکوک است. چنین شخصی بیشتر یک شارلاتان ادبی است تا شاعر واقعی.
معنا در ادبیات کوانتومی
در این بحث به معنا، با توجه به تئوری ادبیات کوانتومى مىپردازیم. حتمن شنیدهاید که میگویند: “شعرهای فلان شاعر معنا ندارد”
جملهى “این شعر معنا ندارد” غلط است. هر شعرى دارای جسمیت و هیئت است، پس هستی دارد. هستی نیز دارای معناست. با این تعریف، شعر یا متن یا وجود بیمعنا، وجود ندارد. در اصل باید گفت این شعر مفهوم ندارد. مفهوم رابطه مستقیم با دانش و دادههای مخاطب دارد. تاویل هر مخاطب از یک متن با توجه به دادهها، دانش و تحصیلات او متفاوت است. پس مفهوم نسبیست اما معنا در متن یافت میشود. معنای تازه زمانی اتفاق میافتد که یک فرم، اجرا یا ذهنیت تازه شکل بگیرد.
فیزیک کوانتوم این موضوع را با چه روشی توجیه میکند؟
قبل از ورود به بحث اصلی توضیحی درباره ارجاع میدهم.
بعد از طرح ساختارگرایی و ادبیات پستمدرن، معمولن ادبیاتی را میپسندند که “خود ارجاع” باشد. خود ارجاعی به معنای مهمل بافی نیست بلکه به این معناست که در شعر به طور مستقیم به توضیح جهان خارج پرداخته نمیشود. خود ارجاعی مهمترین اصطلاحی است که در چند دهه اخیر، در بررسی آثار ادبی، توسط کسانی که جهانِ متنشان را بیارتباط با جهان بیرون میدانند، مطرح میشود. در حالی که در هر اثر خلاق، جهان متن مینیممی(حداقلی) از جهان بیرون است، که حاصل یک انعکاس در زندگیست. این مینیموم از جهان بیرون گاهی به چشم نمیآید و تماشای آن بدون چشم و هوش مسلح غیر ممکن است. در ادبیات کلاسیک دانای کل، کلیبافی و بزرگنمایی میکند و غیر از بزرگنماییِ روایت اعظم، هیچ از او برنمیآید درحالی که ادبیات تازه عرصه جزیینگریست. در چنین ادبیاتی دیگر تحلیلهای ماکروسکوپیک، قادر به گرهگشایی از متن نیستند. فقط برخورد میکروسکوپیک با متن است که از ارزش ادبی و خلاقیت برخوردار است. هنگام نوشتن متنهای قبلی دوربین فقط سرِ شانه مؤلف یا راوی گذاشته و سعی میشد که جهان متن از طریق این دوربین ولو زاویههای مختلف سوم شخص یا اول شخص به اکران گذاشته شود. اما حالا زمان آن رسیده است که این دوربین را در صفحه و پشت کلمات که نقاط کوانتومی متن محسوب میشوند بگذاریم تا از طریق این مینیممهای متنی که قبلا در نقش نشانه بوند، جهان متن در ذهن مخاطب شکل بگیرد. یعنی هیئت تازهای داشته باشد. نمیخواهم وارد بحث سمیولوژى و نشانههای شمایلی و نمادی شوم یا در حیطه دال و مدلول یا مصداقها حرف بزنم بلکه دلم میخواهد یک اینهمانی بین درایهها و مولفههای متنی با فیزیک کوانتوم ایجاد کنم و ذرهشناسی را با جزئینگری در ادبیات اینهمان کنم. معمولن در برخورد ماکروسکوپیک با متن فرض بر این است که اثر ادبی ماهیتی مادی دارد. اما درستی این فرض در بررسی میکروسکوپیک نقض میشود چون بعد از واسازی متن، ابعاد آن تغییر میکند و از قوانین فیزیک کلاسیک تبعیت نمیکند. یعنی شما بعد از ساختارشکنی و هرمنوتیک دیگر نمیتوانید مستقیم با متن برخورد کنید و یا یک موتیف را تهیه و حلاجی یا تاویل کنید. یعنی موتیفهای آزادی که اطراف موتیفهای مقید تنیده میشود بیشتر مورد تایید ساختاری قرار میگیرند.
یعنی اینجا اگر یک مخاطب یا منتقد حرفهای میخواهد به هدف بزند مستقیم به سمت هدف شلیک نمیکند، بلکه با شلیک به اطراف هدف با مهارت کافی، دایرهای را دور هدف اصلی تشکیل میدهد تا هدف را به مخاطب نشان دهد. اگر ابعاد (طول،عرض و ارتفاع) جسمی را بطور مداوم کوچک کنیم غیر ممکن است که خواص جسم مورد نظر تغییر کند. اما اگر ابعاد را در محدوده فنآورى نانو، به حدود nm۵۰ برسانیم دیگر فیزیک کلاسیک نمیتواند آن را توجیه کند و ناچاریم از طریق فیزیک کوانتوم آن را تشریح کنیم. برای درک بهتر این موضوع باید به تعریف ” گودال کوانتومی” توجه شود. اگر یکی از سه بعد طول، عرض و ارتفاع را تا مقیاس نانو کوچک کنیم و دو بعد دیگر را ثابت نگه داریم ساختاری به دست می آید که به آن ”گودال کوانتومی” گفته میشود. یعنی اگر به یک صفحه نگاه کنید صفحه قطرش مینیمم شده است. یعنی قطر و ارتفاع ندارد و فقط دارای طول و عرض است. به این معنی که یکی از ابعاد آن را فشردهاند و دو بعد دیگر آن را دست نخورده باقی گذاشتهاند. پس صفحه نوعی گودال کوانتومی است.
اگر بخواهیم دو بعد ارتفاع و عرض ماده را تا محدوده نانو کوچک کنیم و بعد سوم را در همان حالت اولیه نگه داریم ساختاری به وجود میآید که به آن “سیم کوانتومی” میگویند. من هر “بیت” و “سطر شعری” را سیم کوانتومی فرض مىکنم. انگار در یک خط، فقط بعد طول را داریم و عرض و ارتفاع آنقدر کوچک شدهاند که فقط یک خط برای بررسی وجود دارد. طول لاین را معمولن با انتگرال یگانه میتوان اندازهگیری کرد. اما در اندازهگیری حجم، از انتگرال سهگانه، برای مساحت از انتگرال دوگانه و براى اندازهگیرى طول از انتگرال یگانه استفاده میکنیم. اما وقتی زمان را وارد این حیطه کنیم برای محاسبه تخیل و خیال شعرى، از انتگرال چهارگانه میتوانیم استفاده کنیم. یعنی خیالهایی که طی زمان تغییر لابیرنت میدهند و به همین نسبت بعد دیگری را وارد فضا میکنیم که به واسطه انتگرال پنجگانه حل میشود که البته هنوز در ریاضیات بحث نشده است چون معمولن اینها هیئتهای عینی ندارند.
در ادبیات ما با تأویل سر و کار داریم که باعث میشود ابعاد تازهای وارد متن شوند. قبلا گفتم که گودال کوانتومی میتواند تمثیلی از صفحه در برخورد با متن ادبی باشد. گفتیم که درباره سیم کوانتوم وقتی دو بعد را از بین میبریم و یک بعد را به حالت اولیه باقی میگذاریم سیم کوانتومیخواهیم داشت که این سیم کوانتومی را سطح در نظر میگیریم.
اگر هر سه بعد را تا مقیاس نانو کوچک کنیم ساختاری پدید میآید که به آن “نقطه کوانتومی” میگوییم.
در کتابی که نوشتهام هرکلمه را در متن یک نقطه کوانتومی در نظر گرفتهام. صفحه متن یا شعر را گودال کوانتوم و سطر را سیم کوانتوم نامیدم.
تاکنون کسی درباره رفتار نوری و نقاط کوانتومی بحث نکرده است. این رفتار نوری ارتباط مستقیم با معنا و درصد مفهوم دارد. از آنجایی که معنی هر متنی رابطه مستقیم با انرژی یا نور دارد، متنهای پر انرژی را روشنفکرانه مینامیم.
نظریه باندی در فیزیک کوانتوم میگوید که هر مادهای شامل چند نوار انرژی است و بین آنها فاصلهای است که هیچ الکترونی نمیتواند در آن قرار گیرد و این فاصله “گاف انرژی” نام دارد. هر نوار از چند تراز انرژی تشکیل میشود که در هر کدام دو الکترون قرار دارد و معمولن بعد از برخورد با پرتو فرابنفش، انرژی جذب میکنند و از نوار با انرژی پایینتر به سمت نواری که انرژی بالاتری دارد حرکت میکنند و بعد از دست دادن انرژی جذب میشوند و به شکل فوتون دوباره به حالت پایدار اولیه برمیگردند. اینکه میگویند هر متنی به تعداد مخاطب خلاق خودش قرائت دارد، بیانگر طول موجهای مختلف است که هر مخاطب با توجه به دادههایش وارد متن میکند. مثلا نوری که به صورت فوتون از متن به سمت مغز میرود، بعد از برخورد با کلمات به همان نقاط کوانتومی با طول موج متفاوتی دوباره به مغز باز میگردد. اگر طول موج نوری را معنا فرض کنیم بیشک طول موج نوری که از هر کلمه ساطع میشود به اندازه نقاط کوانتومی و طول موجهای خروجی از مغز، ربط و با آن پیوستگی دارد. بنابراین هر مخاطب نسبت به درک و دادههای خودش متن را دریافت میکند. پس مفهوم نسبی است و نسبت مستقیم با دانش و دادههای مخاطب دارد. اگر پتانسیل خالی کلمات یا همان نقاط کوانتومی در هر سطر یا سیم کوانتوم به مصرف کامل نرسد و متن فاقد اجرای خلاق باشد، اندازه کوچک نقاط کوانتومی باعث میشود که فاصله بین نوارهای انرژی در ساختار باندی زیادتر شود و مخاطب قادر نباشد به طور کامل به هویت مولف نزدیک شود. برعکس، اگر متن به اجرای خلاق برسد، بزرگی این نظریه کوانتوم میتواند موجب کاهش فاصله بین نوارهای انرژی شود و از این طریق گاف انرژی به حداقل برسد. وقتی مخاطب معنای بزرگی را در متن کشف میکند گاف انرژی به حداقل میرسد. برای اینکه هسته متن را دریافت کند باید به درک هیئت متن برسد. اینجاست که مولفههای درون متنی با هم اینهمان میشوند. توامانی درون و بیرون متن را “معنا” میدانیم. بر خلاف تعبیری که در جهان وجود دارد نه تنها در ایران بلکه در تمام کشورها، ناگزیر به تغییر نگاه در ادبیات است چون معمولن در تاویل اثر، حوزهی معنایی را مورد تاویل ساختاری قرار میدهند. یعنی فرم اثر، درون متن را از بیرون جدا میکند. درون متن زیرمجموعهای از معناست. یعنی درون متن نشانگر معنا، و بیرون متن، نشانگر فرم و ساختار است. در صورتی که معنا همانقدر که به درون متن وابسته است، به بیرون متن نیز ارتباط دارد. اجرای خلاق اثر نقش کلیدی در ایفای معنا دارد. معمولن در برابر کار تازه یک جور اینرسی وجود دارد. بعد از انتشار مجموعه شعر “پاریس در رنو” در سال ۷۳ که ساختارهای شعری آن متفاوت بود، با وجود بحث در جلسات، چیزی از شعرهایش متوجه نمیشدند. میگفتند این اثر بیمعناست و در مقابل یک متن تازه، اینرسی و مقاومت داشتند. ولی تکرار و توضیح و شنیدن مداوم باعث شد همان کتاب در نزد نسل تازه بدل به کتاب بالینی شود. کتابی که در اوایل همه در برابر آن موضع میگرفتند، فحاشی میکردند و آن را مخرب شعر فارسی و بیمعنا میدانستند. خلاصه این که، معنا هیچ ربطی به مفهومی که شما هنگام خوانش یک اثر دریافت میکنید ندارد.
از سری سخنرانیهای علی عبدالرضایی در کالج که بهمنظور استفادهی آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار میگيرد. همچنین میتوانید آن را در مجلهی فایل شعر ۳ نیز بخوانید.
ویدیو این مطلب در یوتیوب