مُردن_امان پویامک

«مُردن»

بگیر شلیک کن!
این‎جا مردن ممنوع نیست
کف بزن!
که با خودم به سازِ «تانگو» به رقص برخاسته‏‌ام
این سوترک از سرزمینی
که پس از من پستان‌هایش را
به‌سبکِ «استریـپ تیز»عـریان می‏‌کند
گوشَت هست:
زمین زیر پایم خودکشی کرده است
و با این‌همه ساز به ‌دور خودش نمی‏‌چرخد
دست‌ها در بلندای هوا خشک مانده است
و گداهای دلِ ده‏‌افغانان
خوب‏‌تر از هر اُپرائی
اُپرا می‌خوانند
پسران نحس‏‌ات هر بامداد
ساختمان‏‌های زمین خورده‏‌ات ‌را
اِسپند می‌چرخانند
تا به گفته‌ی زنِ همسایه‌‌ی‌ ما
«مو از سرت کم نشود»
گوشَت هست!؟
در میان سرخط‌های خطوطِ دستانت عکس انداخته‏‌اند:
که زنی زخم‏‌هایش را به حراج می‌گذارد
زیبایی‏‌اش را بُقچه می‏‌بندت
و خاطراتِ کرم‏‌زده‏‌اش را
به همسایه‏‌های کر و کورش بخش می‏‌کند
گریه‏‌دار است می‏‌دانم:
بمبیرک‏‌ها روی پلک‏‌های تو مادر خواهند شد
نقش گلِ«BM16» به رنگِ پیراهنت نخواهد آمد
و گرفتن این‌همه قوس ناخنک
برای سرفه‏‌هایت کافی نیست
مگر این هفته‏‌های خاکستری
هفته‏‌ها می‏‌شود
در خاطره‏‌ات مُد شده است
گریه‏‌دار است می‏‌دانم:
مگر می‌دانم گوسفند!
پس از این‌همه گرگ شدن چه می‏‌خواهی باشد؟
امان پویامک