آخرین مجموعهی شما “کومولوس” نام دارد که منتشر شده است. این کتاب در کجا منتشر شده و در مورد چه چیزی صحبت میکند؟
کومولوس، کتاب دینی است که عشق را ستایش میکند و به شدت ضد مذهبی است، چون عشق بی معشوق را نفی میکند. اجازه دهید در مورد تکلیف این کتاب با مذهب توضیحی دهم. معنای لغوی مذهب، یعنی زرکوبی شده و معنای دیگر آن طریقه، راه و روش است. پس هر فکری که از مسیری برود مذهبی است، حتی اگر مخالف خدا باشد. در نتیجه خیلی از ایدئولوژیستها هم مذهبی هستند. محمد اسلام در آیهی نهم سوره “صف” میگوید: “هوالذی رسل رسوله بالهدی و دین الحق” که اینجا، دین به معنای کیش و شریعت است. یا در آیه دوم سوره “زمر” میگوید: “فاعبد الله مخلصا له الدین” که در اینجا دین یعنی توحید و یگانگی؛ در حالی که دین، عقل دل و شعور قلب است و مطلقن علم نیست. تعالیمی را که پیغمبرها آوردند، میتواند نام مذهب به خود بگیرد. مسیحیت دین نیست، اما مذهب چرا. اسلام مذهب است ولی دین، هرگز. دین کلمهی پارسی است که عربها هنوز متوجه نشدند که با کشرفتن این کلمه چه بر سر مذهب خودشان آوردند. دین با غلط خواندن کلمه “دئنا”، که واژه اوستایی است به دست آمده و ریشهی “دئنا”، “دا” است و این کلمه نیز، به معنای اندیشیدن و شناخت است، پس دین یعنی “رسیدن به متن درون از طریق عقل قلب”. چرا از این کتاب به مذهب رفتم؟ چون این کتاب (کومولوس) عشق با معشوق، یعنی عشقی زمینی که در زندگی ریشه دارد را تقدیس و از مذهب دوری میکند. چون مذهب میگوید “خدا” هم موضوع عشق است، هم خود معشوق و نیز از مو به تو نزدیکتر است. با او حرف بزن و اگر با او خودمانی باشی، عشق تو را قبول میکند. همهی ادیان میگویند خدا خیلی خودمانی است، اما رسمیترین کلمات را به عنوان دعا یا مکالمات عاشقانه تجویز میکنند. میتوان گفت “خدا جان، حالم گرفته است، حالی بده”؛ در “الحمد الله رب العالمین” تنها چیزی که پیدا نمیشود صمیمیت و نزدیکی است و نمیتواند عشقبازی زبانی با معشوق و بستری برای انتقال فرهنگ عاشقی باشد. برای همین است که مردم خدا را دور میبینند و در آسمان دنبال او میگردند. چنان “مقام معظم رهبری” خطاب میکنند که انگار با یک موجود دور و خیلی بالا حرف میزنند. “ولی” را “فقیه” کردند، نه اینکه مثل عاشق، “فقیر”. بیش از 1300 سال است که پارسها یا فارسها با زبانی سامی خدا را صدا میزنند: “بسم الله الرحمن الرحیم”. من این را نمیفهمم چون صمیمیتی در این گفتوگوی با خدا دیده نمیشود. برای همین است که اسلام به ظاهر عشق را تبلیغ میکند و این یعنی تحریف؛ مدام تلاش میکند از عشق موهومی بسازد که برای رسیدن به این موعود حتی مرگ هم چاره نیست و فقط باید شهید شوی. در حقیقت، اسلام از عشق انزجار دارد چون اگر کسی عاشق باشد به جنگ نمیرود و نمیکشد. عشق، دیوار اسلام است و نمیگذارد از مرزها رد شود و خود را جهانی کند؛ یعنی اسلام را جهانی کند، چون هدف اصلی اسلام این است که خود را در جهان گسترش دهد و به چند پیشمرگ احتیاج دارد. مذهب برعکس دین است؛ دین عاشق زندگی است اما مذهب، دنیا و زندگی را طرد میکند و این عرصه را محل امتحان میداند و میگوید: “بمیر تا زندگی کنی”، در حالی که برای زندگی، فقط باید زندگی کرد. محمد و موسی، بودا و عیسی شاید پیشتر همهی “عشق” خود را پخش میکردند و مثل گلی بودند که بوی خوشی میداد ولی حالا بیشک خشک شدهاند و بویی ندارند. باید دوباره عشق تازه را پخش کرد و نفرت را کنار زد؛ “نفرت” نشانهی بیماری است و به نظر من عشق، علامت سلامت است. متاسفانه این روزها این دو با هم عجین شدند و آدمهای امروزی، عشق خود را با نفرت نشان میدهند. قبلن هم گفتم “کومولوس” کتابی دینی است، چون زندگی را ستایش میکند، زندگیای که تمامن خطر است.
این چندمین اثر شماست که به شکل کتاب درآمده است؟
این، بیستویکمین اثر به زبان پارسی من است که به شکل کتاب درآمده، اما تاکنون 33 کتاب به زبانهای مختلف مانند انگلیسی، آلمانی و زبانهای دیگر از من منتشر شده است.
خیلیها معتقدند وقتی شاعر یا نویسندهای ترک وطن میکند و دسترسی او به کوچه و بازار از بین میرود، نمیتواند حرف نویی داشته باشد یا حرفهای او تکرار مکررات میشود. نگاه شما به عنوان شاعر در این مورد چگونه است؟
این جمله شدیدن درست است اما این روزها دیگر مصداق ندارد، به خاطر اینکه شکل کوچه و بازار عوض شده و الان به صورت اینترنتی درآمده است. وقتی شاعر مهاجرت میکند یا در تبعید قرار میگیرد، از زبان کوچه و بازار دور میشود؛ شاید این حرف تا بیست سال پیش مصداق داشت، چون شاعر یا نویسنده تبعیدی هیچ دیالوگی با داخل کشورش نداشت، اما بحثها و مقالات اینترنتی و آنلاین در حال حاضر این فضا را پر کرده و این جمله دیگر مصداق ندارد. نکتهی دیگر اینکه شما در تبعید امکانات زبانی را از دست میدهید، اما امکانات تازهی دیگری را به دست میآورید و با زبان دومی آشنا میشوید که جهان دیگری دارد؛ اگر شاعر یا نویسنده، آدم خلاق و زندهای باشد، میتواند بین زبان میزبان و میهمان دیالوگ برقرار کند و جهان دیگری بسازد و متن جهان یا جهان متنش را افزایش دهد. با این وصف، من با این ایده مخالفم، چون بزرگترین نویسندهها و متفکران بیست سال اخیر، آدمهایی در تبعید بودند مانند “میلان کوندرا”.
آیا مخاطبهای پارسیزبان در داخل ایران با ادبیات شما این ارتباط را برقرار میکنند؟
رابطهای که مخاطبها قبلن داشتند، حالا برقرار نیست، چون نیروی بزرگی هست که سعی در حذف صدای مستقل دارد. شما از معدود رادیوهایی هستید که به سراغ من آمدید. من یازده سال است از ایران خارج شدم اما هیچ کتابی در ایران از من منتشر نشده و در هیچ نشریهای حتی اسم من نیامده و از طرفی دیگر بسیاری از نشریات خارج از کشور که اتفاقن از دولتهای خارجی کمک میگیرند تا سانسور را برای شنیدن صداهای در تبعید رفع کنند نیز همان فضایی را تبلیغ کرده که نشریات جمهوری اسلامی تبلیغ میکنند، یا همان نامهایی را از داخل ایران مطرح میکنند که مورد نظر حکومت اسلامیست. تا جایی که به نظر میرسد سانسوری مضاعف پشت آنهاست. اگر از نظر صنعت مکتوب و تیراژ داخلی بگوییم، بله، من ناموفق هستم چون یازده سال است اثری از من منتشر نشده، اما دانلود کتابهای شعر من در حیطهی اینترنت نشان میدهد که جزو چهار شاعر پر مخاطب فارسی هستم. کتاب “من در خطرناک زندگی میکردم” در سایت “کتابناک”، پر دانلودترین کتاب این کتابخانهی اینترنتی بوده و بیش از چهل و چهارهزار نسخه از آن دانلود شده، به طوری که چون مرکز سایت در ایران است، کل کتابهای من را از آن سایت برداشتهاند.
وقتی در مورد سانسور داخل و خارج از ایران صحبت میکنیم، با دو منظر روبرو هستیم. شما به سانسور بیرون از ایران اشاره کردید و طبیعی است که در داخل هم خیلیها نمیخواهند صداهایی را بشنوند، اما چرا در بیرون این اتفاق میافتد؟ با توجه به اینکه همه ما به طور مشترک به ایرانی آباد و آزاد فکر میکنیم، چرا در عرصه ادبیات، فرهنگ و حتی مسایل اجتماعی دچار تداخل و درگیری هستیم و همدیگر را نمیپذیریم؟
سوال جالبی است. نمیدانم رادیوی شما میتواند کتاب من را منتشر کند یا خیر، چون بعضی از تلویزیونها نتوانستند منتشر کنند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در سیستم فرهنگی از سیستمی تبعیت میکنیم که ریشه در سانسور دارد. ما در تاریخ ایران، یک حزب سیاسی داشتیم که فرهنگسازی کردند و آن هم “حزب توده” بود، البته یکی از فرآوردههای منفی آن این بود که فرهنگ حذف را برای ما آورد. ما “جلال آل احمد” را داریم که اگر جایی کسی عطسه میکرد، آن را به هزار جا ربط میداد. ما “صنعت شک و افترا” را داریم، همان صنعتی که روزنامه “کیهان” الان از آن استفاده میکند که به نوعی تولید روشنفکری است، چون حزب توده نیز در زمان شاه همین کار را میکرد. در فرهنگ حاضر، پشت هر کسی که کار تازه انجام دهد شبهه ایجاد میشود. من زمانی که آقای “خاتمی” رئیس جمهور بود، ایران را ترک کردم؛ یعنی زمانی که دوم خردادیها قدرت فرهنگی داشتند و اتفاقن صدای من توسط همین دوم خردادیها که الان بخشی از آنها رهبران جنبش سبز هستند حذف شد، چون صدای من مستقل بود و میخواستم از زندگی حرف بزنم و حذف بعضی کلمات از زبان فارسی را برنمیتافتم. بعضی از مسئولان دوم خردادی، جنبش سبز و خیلی از این رادیوها و مسلمانان دوآتشه که ایدئولوژی مذهبی دارند و علیرغم شعارهایی که مبنی بر مخالف بودن با “خامنهای” میدهند، هنوز از همان سیستم حذف پیروی میکنند. یادم هست یکبار مصاحبه مهمی با من شده بود که به “رادیو زمانه” فرستادم اما منتشر نکرد، در صورتی که همین مصاحبه، در کمتر از یک سال در فضای اینترنتی منتشر شد. نشریه “روز” یا نشریه “جدید آنلاین” که کلیپی هم از من ساخته نیز از رسانههایی هستند که از کشورهایی مانند انگلیس وام میگیرند. اینها صدای من را حذف میکنند، چون معتقدند اگر صدای من پخش شود در داخل ایران فیلتر میشوند و بخشی از خوانندگانشان را از دست میدهند. من این دلایل را برنمیتابم، چون فکر میکنم از سیستم دوم حذف برخوردارند و پدرخواندهای در پشت قضیه است که از من خوشش نمیآید، در نتیجه او هم برای خود مریدانی دارد و فرمان حذف میدهد؛ مثلن آقای “مسعود بهنود” فیلمی در مورد “ابراهیم گلستان” ساخته بود و من از این فیلم ایراد گرفتم، چون ابراهیم گلستان را شخصیتی سیاسی جلوه داده بود که به نظر من ارزش آقای گلستان به مستقل بودن و تودهای نبودنش است، به اینکه خودش و در زندگییش را در آن بازه زمانی فدای هنر کرد و از پشت درایت او شاعری به نام “فروغ فرخزاد” بیرون آمد. من از این فیلم انتقاد کردم و بعدها دیدم که کل تلویزیون و رادیوی بیبیسی و خیلی از مطبوعات وقتی اسم عبدالرضایی را میبینند، کار را حذف میکنند. بنابراین این سانسور در خارج از ایران برای من با سانسوری که آقای خامنهای در ایران اعمال میکند، فرقی ندارد. اگر شاملو شاعر مدرنی باشد باید زندگی را زمینی ببیند، در صورتی که “آیدایی” که او ارائه میدهد، همان مریم مقدس است. “وارطان” شهیدی که او ارایه میدهد، همان “حسین صحرای کربلا” است. یعنی ما آدمها را یکبعدی میکنیم و دورنما، کلوزآپ و لانگشات آنها را با هم ترکیب نمیکنیم. مشکل من حتی با بخشی از روشنفکری کلاسیک هم هست، چون آنها هم حتی کلمات و ایدهها را سانسور میکنند. اگر حتی این حکومت هم عوض شود، با توجه به زیرساختهایی که وجود دارد حکومت بعدی نیز سانسورچی خواهد بود، چون یاد نگرفتیم آن صدای دیگر را بشنویم. تنها چیزی که آموختیم، سیستم انگزنی و در اصل همان سیستم “ایست” است. هر نفری که به نفر دیگر انگ میزند من میگویم شما مامور جمهوری اسلامی هستید! چون جمهوری اسلامی به آدمها انگ میزند تا از حرکت باز بایستند.
زمستان ۱۳۹۰
گفتوگو با اردوان روزبه
منبع: وبسایت رادیو کوچه