چند سالیست كه از چند واژه انزجار دارم، اولیشان كلمهى منحوسِ مردم است، مثلن اين جمله كثيف تودهاى: «روشنفكر بايد با مردم همراهى كند»، اساسن اطاعت از همين گزارهى حال بههمزن باعث شد اصلیترين اعضاى كانون نويسندگان ايران براى دستبوسىِ خمينى بروند جماران! يكى نيست به خيل چوپانان بگويد در تمام جوامع مدرن اين مردماند كه از روشنفكرى تبعيت میكنند. دومين واژه هم كلمهى اپورتونيستىِ بخشش است، بخشيدن عالیست اما اگر قرار باشد ملتى قاتل ديروز روشنفكرانش را ضمنِ بخشيدن فراموش كرده براى چند گاردِ رياكارانه از قاتل، ناجى بسازد و يكى مثل اكبر پاسدار بشود گنج و آن ديگرى يعنى فرمانده پاسداران، رفسنجانىِ خبيث بشود هاشمى و از مرگ او بالماسكهاى راه بيفتد كه روشنفكران شعارى را به جان معدود روشنفكران شعورى بيندازد فاجعهست، میگويند رفتهايم كه در سوگ رفسنجايى فرياد بزنيم ياحسين ميرحسين و الله اكبر را كه حالا اسم رمز است شعار كنيم، يكى هم نيست، بگويد رفسنجانى كه حالا هاشمى شده يا موسوى سيخى چند!
چند سالیست كه تمام قاتلان جانى و قاتلان متنى اين سانسورچیهاى جان و متن ديروز، قهرمانِ مردم شدهاند، بى آنكه در جملهاى اقرار كرده باشند اشتباه كردهاند! نه آقاى منورالفكر شعارى! من نمیبخشم! بيست سال از عمرم به فاک رفته چرا ببخشم؟ هنوز خيل علیهاى عبدالرضايى دارند تن به تبعيد خودخواسته میدهند، هفتهاى نيست كه چند نويسنده برايم ننويسند كه در اداره اطلاعات سپاه تحت شكنجه بودهاند، در ايران توبه مد شده، ديگر نمیشود بخشيد، نبايد كارى كرد تا باز تقى به توقى بخورد و قاتل امروزين بشود قهرمان فردا، ديگر حالم از اين كمدى قديمى به هم خورده، بخشش كمكم دارد كار دستمان میدهد، اينقدر اميركبير مادرمرده را به گه نكشيد! هاشمى همان رفسنجانىِ قاتل است و من میترسم از فردا كه فلاحيان را هم قهرمان كنيد!
هرگز مرگ هيچكس، هيچ روشنفكرى را خوشحال نكرده و نمیكند اما تماشاى اين بالماسكهى انتخاب بين بد و بدتر ديگر از تحمل چشم حتا خارج شده، پيش از آنكه وقت نازنين صرف واژهى سوم كنم بايد همينجا بنويسم كه اين سالها تحت يورش و محاصرهى لمپنهاييم، اين روزها اپورتونيسم دارد كولاك میكند، اينقدر آب و علوفه خرجِ گوسفند جماعت نكنيد، يک روزى روشنفكر، آبرويى داشت! بيش از اين تحقيرش نكنيد.