“غلطخوانی” یکی از اصطلاحاتىست که من طی اولین سخنرانیام در سال ۱۳۷۲، در جلسات “شعر امروز” مطرح کردم. در این سخنرانی، به غلطخوانیهای شاملو از تاریخ طبرى و یا از تذکرةالاولیا در زبان شعریاش اشاره کردم و توضیح دادم که غلطخوانی در واقع، تکنیک و رويكردى در نوشتار است. شاملو با تغییر دادن بخشی از زبان آرکاییکِ تذکرةالاولیا و تاریخ طبری، به فونکسیون آن کلمات امروزین را تزریق کرده است، از همین جهت برخورد او با زبان آرکاییک نوعی غلطخوانیست. غلطخوانی (که مدتها پس از سخنرانی من، در ادبیات فارسی مطرح شد و نادرستخوانی لقب گرفت) به مثابه تبدیل مثلث شعری، به مربع و دریافت تاثیر خلاق از یک اثر است، مانند کار شاملو با تذکرةالاولیا كه از یک اثر ادبی ایده گرفت و آن را در اجرایی تازه به كار بست. این ایده در حقیقت از زمره پیشنهادهایى است که از ساختار، تم و یا فرم یک اثر گرفته میشود. در غلطخوانی، مشابه کاری که در طنزنویسی انجام میشود، شاعر در اثر دست میبرد و از آن یک سیستم دیگر میسازد اما مانند طنزنویسی وارد فضای هزل نمیشود. در واقع در اثر دست میبرد و آن را دوبارهخوانی میکند. همین تکنیک در کتابی که سال ۱۳۷۷، تحت عنوان “این گربهی عزیز” منتشر کردم، به کار رفته است که دو شعر از آن غلطخوانی آثار “ناظم حکمت”، شاعر ترک است. من از ناظم حکمت بسیار آموختهام. او از جمله شاعرانیست که شعرش تا به امروز در ذهن من رنگ نباخته است و برایم کهنه نشده است. در واقع، او علت اصلی توجه و علاقهی من به ادبیات ترکیه است. به این ترتیب در غلطخوانی نویسنده تقلید نمیکند، بلکه به موازات دریافتهایش از یک اثر، اثر تازهای خلق میکند. مشابه کاری که من در “این گربهی عزیز” با چند شعر ناظم حکمت کردم؛ یعنی برای پرهیز از تقلید، پیشنهادهای شعرى او را تبدیل و در شکلهای تازه و متفاوت در اشعارم به کار بستم. در غلطخوانی، متون کهن به جای تکرار، تبدیل میشوند؛ اگر مثلثی باشد به مستطیل بدل میشود یا اگر دایرهای باشد، تبدیل به ذوزنقه میشود. در خوانش یک متن گاهی مخاطب دچار کژبینی کلمات میشود یا سطری را به کلی اشتباه میخواند و خوانش اشتباه خود را زیباتر و بهجاتر از آنچه که در متن اصلی هست، میبیند. به این ترتیب، در اصل متن دست میبرد و خوانش غلط خود را با سطر اصلی جایگزین میکند. این نوع غلطخوانی، شیوهی اصلی نوشتار در آثار بسیاری از شاعران بزرگ است. گاهی اوقات نیز شاعر، متن را از روی عمد وارد فضای بحرانی میکند، چرا که نوشتن عین مقوله برایش ممکن نیست. یعنی از روی شعر، رمان، فلسفه، داستانهای تاریخی، مسائل سیاسی و … شروع به نوشتن میکند و به بیانی، اصل متن را به عمد تغییر میدهد. این شیوه برخورد با متن نیز نوع دیگری از غلطخوانیست. به این ترتیب، دريافت شيوهها و تصاویر از آثار قبلى و تبدیل آنها به تصاویر تازه، تکنیکی بسیار رایج در پوئتریست. معمولن شعری نوشته نمیشود، مگر اینکه شعرهای دیگری پاک شود. پشت هر داستان، داستانهای دیگری وجود دارد و درون هر شعر، چندین شعر نهفته است. شعری که در خودش چند شعر نداشته باشد، هرگز شعر موفقی نخواهد بود و غلطخوانی تکنیکی است که میتواند چند شعر را درون یک شعر قرار دهد. در غلطخوانی، متن تازه در واقع پسمتن اثریست که شاعر از آن پیشنهاد گرفته است؛ چراکه در مقایسهی هر دو متن جدید و قبلی، هیچگونه شباهتی دیده نمیشود و تنها چیزی که ذهن مخاطب را به سمت متن پیشین کشانده، حسیتیست که از اثر تازه دریافت کرده است. هر متن غلطخوانی شده با پسمتن خود، در خلق و هنر ارتباط دارد و حتی ممکن است از نظر ساختار و فرم نیز هیچ شباهتی نداشته باشد. «بیژن نجدی» از نمونه شاعران ایرانیست که در اشعارش از تکنیک غلطخوانی به زیبایی بهره برده است. نجدی در ایران عمدتن به عنوان داستاننویس شناخته میشود، اما به زعم من او یکی از آرتيستترين شاعران ایرانی است. اشعار بیژن مملو از غلطخوانیست. او معتقد بود که هر شاعر بزرگ، یک دزد بزرگ است. مقصود او از دزدی، تاثیرگرفتن از آثار دیگران، به خلاقانهترین و هنرمندانهترین شکل ممکن بود. جای تاسف است که اشعار او در ایران غریب ماندهاند و تمایل مخاطبان به سادهنویسی، اشعار او را زیر داستانهایش مدفون کرده است. از نگاه تجربی، بحث غلطخوانی در رابطه با نحوهی استفاده از پیشمتنها مطرح میشود. هر شعری که نوشته شود، شعرهای دیگری را پاک میکند؛ پاک کردن به معنای انکار و رد اشعار گذشته نیست بلکه در واقع، تبدیل آنها به فرمی جدید در بستری تازه است. بنابراین میتوان گفت که پشت هر شاعر یا نویسنده، شاعران یا نویسندگان دیگری وجود دارند. شعار اصلی پوئتری و داستان خلاق این است که در هنگام نوشتن یک موضوع، نباید دقیقن به همان موضوع اشاره کرد بلکه بهتر است موضوعاتى به تحریر دربیایند که اطراف موضوع اصلی باشند، یعنی به آن مرتبط باشند. نویسنده یا شاعر آوانگارد، تیرانداز ماهریست که هرگز مستقیمن به هدف شلیک نمیکند، بلکه اطراف هدف را طوری نشانه میرود که هدف اصلی را محاصره کند. شاعری که مستقیم از هدف صحبت کند، شاعری معمولیست که ارزش اعتنا ندارد. هر اثر ادبی میبایست به موضوعات پیرامون موتیف اصلی خود بپردازد و به کمک این موتیفهای فرعی، حسی به مخاطب منتقل کند که مخاطب خلاق بتواند در ذهن خود اثر را بازنویسی کند. در اینجا بحث “مراکز شعری” مطرح میشود. در ادبیات کلاسیک، ادبیات شاملویی و حتی ادبیات مدرن، معضلی تحت عنوان “موضوع محوری” حاکم است؛ یعنی برای هر متن، موضوع مشخصی وجود دارد. از نگاه من چنین شعری مردود است. شعر خوب زمانی نوشته میشود که شاعر، دریافت شعری یا شهود خود را بسط داده و آن را به چندین دریافت بدل کند. برای مثال، اگر بخواهید متنی با موضوع زیبایی بنویسید، لازم است که در آن به زشتی بپردازید، زیرا مخاطب مشتاق است که نگاه شما نسبت به زشتی را بشناسد. حال اگر از زشتی چند تصویر مختلف ارائه دهید، حاصل کار دیالوگ خلاقی میان زشتی و زیبایی خواهد بود که مركز سومی را در ذهن مخاطب خلاق ایجاد میکند. در واقع شعر حقیقی، شعریست که توسط مخاطب خلاق نوشته شود. من این مخاطب را خلاق مینامم، زیرا ذهن او این قابلیت تاویلی را دارد که شعر را مجددن بازنویسی کند.
از سری سخنرانیهای علی عبدالرضایی در کالج که بهمنظور استفادهی آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار میگيرد. همچنین میتوانید آن را در مجلهی فایل شعر 4 نیز بخوانید.