فهمِ روابط ترامتنی و علی الخصوص رابطهی بینامتنی از اهمیت زیادی برخوردار است. نه تنها در ادبیات و یا در هنر، بلکه در امور دیگر نیز، از جمله الهیات، شناخت این روابط میتواند به ما کمک کند. برای مثال شما آخرین متن آسمانی که در ادیان مشاهده میکنید، قرآن است. در قرآن روایاتی میبینید که در انجیل وجود داشته، در انجیل هم روایاتی هست که در تورات بوده، در تورات برخی روایات را میبینید که در اوستا وجود دارد، در اوستا نیز چیزهایی مشاهده میکنید که متعلق به ثنویت و مانویت است و در مانویت، نشانههایی متعلق به میترائیزم است. مانند همان تاج و خاری که روی سر عیسی مسیح گذاشتهاند که آن نقاشی یک نوع پسمتن از نقشهایی است که روی دیوار غارها از مهر و یا میترا وجود دارد که در آنها همان تاج و خارها را میبینید. در اسلام، در روایات برای مثال گفته میشود که حضرت علی شمشیر دو لبه ذوالفقار دارد، و همین شمشیر را در کتب باستانی ایرانی در دست مهر میتوان دید. در اصل آن نقاشی و یا تصوری که از شمشیر ذوالفقار دارید، یک پسمتن از پیشمتن شمشیر مهر است. به هر صورت این کتب به یکدیگر وابسته هستند؛ یعنی حتی در الهیات شما میبینید که تمام دین بعدی، یک پسمتن از دین قبلی است، و بررسی پیشمتنها بسیار مهم است. اگر بخواهیم با یک اثر، ایده و یا یک فکر رو به رو بشویم، از فهم رابطهی این اثر، ایده، و یا فکر، با متنهای قبلی ناگزیر هستیم. باید بیابیم چه نوع رابطهای با هم دارند!
روابط ترامتنی شامل پنج دسته هستند که بینامتنی یکی از مهمترین آنهاست و در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. به طور خلاصه هیچ اندیشهای از هیچ خلق نشده است. همیشه پیش فکرهایی هست که نقش مهمی در خلق اندیشهی بعدی داشتهاند. یعنی اندیشهی تالی ارتباط مستقیم با اندیشههای مقدم داشته است. برای مثال: آیا میتوان شعری را پیدا کرد که پیش شعری نداشته باشد؟ یعنی این شعر هیچگونه رابطهای با شعرهای قبل از خود نداشته باشد؟ در پاسخ باید گفت این کار عملن ممکن نیست.
پیشمتن و بیشمتن بسیاری از غزلهای حافظ، که همه ما دوست داریم و خیلیها در مورد آن صحبت میکنند، غزلهای خواجوی کرمانی است. پیشمتن بسیاری از شعرهای شاملو، حداقل از لحاظ زبانی، تاریخ طبری، تذکرةالأولیاء و بقیهی متون آرکائیک است و این متون روی زبان آرکائیک شاملو تاثیر داشتهاند. همچنین اگر شعر نیما را بررسی کنید، به همین صورت، پیشمتن زبانی اغلب شعرهای لیدر شعر نو، غزلهای مکتب خراسانی است و زبان شعری نیما به زبان غزل خراسانی بسیار نزدیک است. از این لحاظ شعرهای شعرایی مانند اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و اسماعیل خویی، رابطهی آشکارتری، حداقل از لحاظ زبانی، با مکتب خراسانی دارند. به طور خلاصه هیچ شعر و شاعری را نمیتوان یافت که کارهایش رابطهی ترامتنی با شعرها و فکرها و هنرهای دیگر نداشته باشد. درک این نوع روابط ترامتنی که به پنج دسته تقسیم میشوند بسیار مهم است و برای نقد فارسی و منتقد فارسی، که به جای تحلیل، بیشتر نقش بازپرس و جاسوس را ایفا میکند، میتواند نجات دهنده باشد. همان طور که میدانید، بیشترین وقت منتقد ایرانی، دانشگاهی و کلاسیک صرف مچگیری از یک شاعر میشود و عملن منتقد و مخاطب و دانشمند ایرانی نمیداند که کار یک شاعر، یک مولف که کاری خلق میکند، تاثیرگیریست و هر تاثیرگیری را نمیتوان دزدی نام گذاشت و با دیدن یک سطر و یا یک مصرع نمیشود گفت تمام این غزل را از فلان شاعر دزدیده است.
این بحث میتواند بسیار جالب باشد اگر ما با گونههای این تاثیرگذاری و این روابط ترامتنی بیشتر آشنا بشویم. این بحث میتواند بسیار تازه باشد. به این خاطر که ممکن است در مورد آنها مطالعه کرده باشیم ولی به ما دید نداده باشند. برای مثال ممکن است از ژرار ژنت بخوانیم اما در حد ترجمه باقی بماند زیرا اغلب کسانی که متون تئوری را ترجمه میکنند اصلن درک ادبی ندارند و نهایتن اگر شعر نویی هم خوانده باشند یکی یا دو تا از کارهای شاملو مطالعه کردهاند. این قضیه در مورد اکثر کسانی که کار تئوری ترجمه کردهاند صدق میکند و میتوان گفت از لحاظ ادبی خلاق نیستند. یکی از کسانی که در این زمینه بسیار تاثیر گذار بوده است، بابک احمدی است. او در یکی از سخنرانیهایش از شاملو به عنوان شاعر مدرن ادبیات فارسی یاد کرده بود. در یکی از دیدارهای اتفاقی من با یکی از منتقدان مطرح از ایشان پرسیدم که بر چه مبنایی شاعری مثل شاملو را شاعر مدرن فرض میکنید؟ یا نه تنها شاملو بلکه تمام شاعران ایرانی! زیرا ما فقط فرم شعر را جدید کردیم و در اندیشه باز هم کلاسیک هستیم و همچنان پند و اندرزگونه شعر مینویسیم. ایشان در پاسخ گفتند که اندیشههای شاملو مدرن است. من نیز در ادامه در مورد مهمترین شعر شاملو (شعری که درباره وارتان نوشته است) و بحث آرمانخواهی که در آن وجود دارد مثال زدم. از طرفی با مشاهده تمام شعرهای عاشقانه شاملو میتوان دید که عقلانیت یکی از نشانهها و مولفههای مهم شعر مدرن و حتی تفکر مدرن است. در آثار او جایی ندارد. شما میبینید که اینها باورپذیر نیستند. چطور ممکن است آدمی از همسری که یک عمر با وی زندگی کرده شعر بنویسد و مدام او را تقدیس کند در صورتی که ممکن است با همین همسر دعواها و جدالهای بسیاری داشته باشد. در مورد شاعری مثل شاملو که عمری را در شعر گذرانده عملن میبینیم که شعرهایش پر از حجاب است و از ادبیات گذشتهی ما تبعیت میکند. یعنی هیچ تکنیک و یا هیچ تمی در شعر شاملو فاش نمیشود. اگر در اشعار شاملو به دنبال شعر اروتیک باشیم، نهایتن به شعری همچون «بوسههای تو گنجشککان پرگوی باغند …» میرسیم، یعنی وقتی آن بوسه را به نمایش میگذارد. باید اشاره کرد دست یافتن به اشعار اروتیک از شاعران بزرگ مشکل است. همزمان شاعرهای فرانسوی مانند شارل بودلر را میبینیم که وقتی شعرهای غنایی را از روی شعرهای اروتیک مینویسند، گاهی به شعر پورن طعنه میزند. ولی شاعر ایرانی این تجربه را ندارد و حتا در زمان قبل از انقلاب اسلامی، که محدودیتی برای نشر اینگونه اشعار نبوده، اثری را مشاهده نمیکنیم. این ریشه در فرهنگ ما دارد و برای ما نوعی معضل است. قبلن که در ایران جشن هنر داشتیم، شاعر آمریکایی مثل جان اشبری در آن شب شعر حضور داشت و در همان زمان بسیاری از شعرای بزرگ ما نیز شرکت داشتند. جان اشبری همان زمان شعرهای اروتیک میگفت اما شاعران ما نه! شاعران ما در حال مخفی کردن بودند و این بزرگترین ظلمیست که به ادبیات فارسی شده است. حتی اگر کسی بخواهد این موضوع را عیان کند و راحت حرف بزند همه به وی به جرم بیادبی، گستاخی، خراب کردن زبان فارسی، نفهمی و بیشعوری حمله میکنند. اینها معظلات بزرگیست که در ادبیات فارسی وجود دارد و برای منتقد نیز به همین صورت بوده است. زیرا منتقد ما بر ادبیات نیست و نقش خدایی خود را هرگز در ادبیات فارسی ایفا نکرده است. منتقد همیشه از معرفی یک کتاب تبعیت میکرده و هرگز در ادبیات فارسی خلقی نداشته و همین منتقدین اگر بخواهند مچ یک شاعر را بگیرند، بیشتر در حال افشای آن دزدی هستند. در صورتی که از این موضوع که شاعر در واقع یعنی دزد غافلند. شاعر یک دزد ماهر است اما این را خوب درک نکردهایم و نفهمیدهایم. اگر بخواهیم با نگاه منتقدین فارسی به آثار نگاه کنیم، همهی شاعران جهان دزد هستند زیرا هر شعری که نوشته میشود شعر و یا شعرهای قبلی را پاک میکند. ما باید این را درک کنیم و برای درک اینها و رسیدن به یک نگاه نومدرنیستی باید رابطههای ترامتنی را یاد بگیریم.
در مورد روابط ترامتنی، به ویژه روابط بینامتنی، از رایان ژنی و بارت گرفته تا جیمز واترز و سالتیگلز و ژولیا کریستوا صحبت شده است. ژرار ژنت هم به طور اختصاصی در چندین مقاله به این موضوع پرداخته است که بحث وی در این باره حائز اهمیت است. ژرار ژنت انواع روابطی را که بین متن تالی و متون مقدم وجود دارد را به پنج دسته تقسیم میکند:
-
بینامتنی
-
پیرامتنی
-
فرامتنی
-
سرمتنی
-
بیشمتنی
و مجموعهی این پنج مورد را روابط ترامتنی نام گذاشته است.
رابطهی بینامتنی:
بینامتنی اساسن زمانی اتفاق میافتد که یک فکر یا یک تصویر و یا یک ایده مشترک بین دو متن اتفاق افتاده باشد که تاریخ نویسش آنها نیز یکی نباشد. برای مثال، همان طور که قبلن به آن اشاره کردیم، بسیاری از بیتهای حافظ، رابطهی بینامتنی با شعرای قبل از خود، مثل خواجوی کرمانی دارد و یا شاهنامهی شاه طهماسب که بعضی از قطعات آن عین شاهنامهی فردوسیست. البته خود فردوسی نیز اغلب روایات خود را از یک شاهنامه و یا افسانههای گذشته برداشته است. حال آنکه، مجموعه افسانههای گذشته را پیشمتن شاهنامهی فردوسی، و شاهنامهی فردوسی را هم پیشمتن شاهنامهی شاه طهماسب مینامیم.
رابطهی پیرامتنی:
اما رابطهی پیرامتنی چیست؟ پیرامتنی به تکه متنهایی گفته میشود که متن اصلی را احاطه کرده است. مانند اسم متن، شناسنامهی خود متن، کتاب یا اثر و یا اتفاقاتی که برای شاعر میافتد و این اتفاقات میتواند روی اثر تاثیر بگذارد. برای مثال دکتر براهنی شعر بلندی دارد به نام اسماعیل که رابطه دارد با اتفاقی که برای براهنی در عیادت وی از اسماعیل شاهرودی در تیمارستان میافتد. یک فضای مغشوش و یک هژمونی خاصی آنجا وجود دارد که همین، خوانش شعر اسماعیل را جذاب میکند. همهی اینگونه روابط، بین آن شعر و اتفاقی که برای براهنی میافتد، یک نوع رابطهی پیرامتنی است. یا در بعضی مواقع تبلیغاتی که برای شعر صورت میگیرد، تاثیری پیرامتنی روی بررسی اثر دارد.
رابطهی فرامتنی:
در مورد رابطهی فرامتنی نیز میتوان گفت که به مجموعه حرف و حدیثها و نقدها و تحلیلهایی که خود مولف یا خود شاعر درباره آن متن مورد نظر انجام میدهد یا دیگرانی که در مورد متن مینویسند یا در مورد آن صحبت میکنند، مربوط میشود. اینها همه در بررسی متن اثر تاثیرگذار است. برای مثال وقتی شما بوف کور هدایت را میخوانید، ممکن است شنیده باشید که هرکس این کتاب را بخواند خودکشی میکند. یعنی شما حین خوانش آن کتاب هم به این حرف و حدیثها، هم به مقالهی مهم گلشیری در مورد بوف کور که آن را صرفن از لحاظ اجرا و به صورت خیلی حرفهای و ادبیاتی بررسی میکند و هم به نقد باطنی که در مقالهای بلند صرفن آن را با یک رویکرد سیاسی مورد بررسی قرار میدهد، توجه میکنید. تمام این مطالب رابطهی فرامتنی با بوف کور دارند.
رابطهی سرمتنی:
رابطهی سرمتنی هم معمولن به نوع و گونهای که متن در آن تعریف میشود و به آن تعلق دارد مربوط میشود که در اینجا و در نقد ادبی زیاد به آن پرداخته نمیشود.
رابطهی بیشمتنی:
رابطهی بیشمتنی، رابطهای مستقیم با تقلید غیر هنری دارد. همان طور که قبلن هم گفته شد اکثر منتقدین ایرانی مدام سعی دارند رد شاعر را مثل یک جاسوس بگیرند و همهی آنها هدفشان این است که بدانند شاعر اگر کار خوبی خلق کرده است در آن چه چیزهایی را از بقیه دزدیده است. مثلن یکی از کارهای بزرگی که زمانی حزب توده در ایران کرد همان برخورد فرهنگی بود. آنها خیلی از کتب را ترجمه کردند و سعی داشتند تا ادبیات غرب را به ایران بشناسانند، اما اینها ضرر بزرگی نیز برای ادبیات فارسی داشته و باعث شده است در شعر و یا داستانی که نوشته میشود یک نکته را مشخص کنند و بگویند این به فلان نویسندهی غربی ارتباط دارد و از این طریق مدام ادبیات و شاعر ایرانی تو سری خورده است و به نحوی، ادبیات و شاعر و نویسندهی ایرانی منفعل بار آمده است. در صورتی که با تجربهای که در ادبیات غرب داشتم اتفاق آنچان خاصی در آن نمیافتد. تنها مشکل ما این است که ادبیات فارسی، قرائتی در انزوا دارد و ما فقط خواننده خودمان هستیم. خیلی از شعرهای فارسی هستند که اگر ترجمه بشوند اتفاقی در ادبیات ما میافتد و برای مثال میگویند وای چه بینشی! چه نگاهی! اما باید گفت ادبیات ما درست ترجمه نمیشود. از طرفی هم مجموعه شعرهایی در ایران منتشر میشود که به مراتب از مجموعه ترجمهها قویتر است. اما مخاطب ایرانی بیشتر به دنبال ترجمه است. برای این منظور هم به سراغ مترجمهای معروفی که هم اجرای بدی دارند و هم بعضی وقتها معنایی در ترجمه آنها نیست میرود. در شعر اتفاقاتی میافتد که برای ترجمهی آن باید خیلی حرفهای بود تا بتوان آن اتفاقات را درک و سپس آن را ترجمه کرد. مثلن ممکن است کلمهای در شعر فارسی باشد که شاید در انگلیسی چندین کلمه معادل داشته باشد، زیرا زبان انگلیسی یک زبان نیست، یک جهان است. پس در ترجمه خیلی مهم است که شما موتیف مقید را در آن شعر بشناسید و اصلیترین معنای آن کلمه را انتخاب کنید که در خیلی مواقع این موضوع رعایت نمیشود.
رابطهی بیشمتنی معمولن در مورد این است که کدام بخش از اثری که مورد بررسی قرار دادهایم، از متن یا اثر دیگری گرفته شده است و خود این رویکرد به دو دسته تقسیم میشود که آنها را
-
رابطهی بیشمتنی تقلیدی
-
رابطهی بیشمتنی تغییری
نام گذاری کردهاند. در رابطهی بیشمتنی تقلیدی هدف این است که تا جای ممکن، متن تازه شبیه متن قبلی باشد. یعنی هدف مولف تالی این است که متن را تقلید بکند و سعی کند متن را عین آن دربیاورد. مثل نقاشی که میخواهد از روی یک اثر نقاشی مشهور کپی کند و کپی آن اثر مشهور را بفروشد. مثل اغلب شاعرهای کلاسیکی که غزل معروفی را تضمین میکنند. اما در رابطهی بیشمتنی تغییری، هدف این است که در متن اصلی دست ببریم و آن را به روز کنیم. مثل فیلمنامههایی که از روی رمانهای معروف نوشته میشوند و در این مورد، فیلمنامهنویس سعی میکند طوری در رمان دست ببرد که تاثیرگذار باشد و حتی مشخصات فرهنگی کشور میزبان را تغییر میدهد. برای مثال اگر رمان انگلیسی باشد و فیلمنامهنویس ایرانی، سعی میکند مشخصات ایران را در فرهنگ متن ترجمه شده بیاورد و این فرهنگ را تبدیل کند. خود من ترانهای دارم به نام «این کجا و آن کجا» که مجید کاظمی آن را خوانده است و پیشمتن این ترانه یکی از مثنویهای منصوب به ایرج میرزا است. (گفته شد منصوب است زیرا زبان و وزن آن اثر از ادبیات ایرج میرزا دور است و دچار سکته است که نمیتواند کار ایرج میرزا باشد).
و یا میتوان گفت که غزلهای سایه از لحاظ تکنیک به نوعی بیشمتن غزلهای حافظ است و در غزلهای سایه بسیار تقلید وجود دارد.
بهطور کلی در بررسی اثر، از سه رابطهی بینامتنی، رابطهی بیشمتنی تقلیدی و رابطهی بیشمتنی تغییری زیاد استفاده میکنیم. در بینامتنی همیشه در متن تالی و مقدم چند چیز مشترک وجود دارد و آن اشتراکها ما را وادار میکند که با این گارد با اثر برخورد کنیم. در بیشمتنی تقلیدی، متن تالی کاملن برداشته شده از متن مقدم است. در بیش متنی تغییری هم، متن تالی، تغییر داده شدهی متن مقدم است. این سه رابطه، گاردهایی است که منتقد در بررسی اثر از آنها استفاده میکند و روی تاثیرگذاری بین متن تالی و متن مقدم تمرکز میکند.
در بررسی رابطهی بینامتنی، پیشمتنها (یعنی دو نوشته و اثر که با هم رابطه دارند اما زمان نویسش آنها با هم فرق دارد) هستند که نقش کلیدی دارند و اینها متنهایی هستند که شاعری که متن تالی را نوشته قبلن آنها را خوانده است و بهطور عمدی و یا ناخودآگاه روی نویسش متن تالی تاثیر گذاشته است.
اساسن بینامتنی را به دو دستهی بینامتنی مذکور و بینامتنی نامذکور تقسیم میکنیم. در بینامتنی مذکور، مولف در متنی که مینویسد یک تکه یا سطری را که متعلق به نویسندهی دیگری است در گیومه قرار میدهد و در پانوشت اسم شاعر یا نویسنده را ذکر میکند و این نوعی بینامتنی مذکور است یعنی به مخاطب اطلاع داده میشود. به همین ترتیب نویسنده، یک نقل قول را در داستان یا رمان ذکر میکند. برای مثال سید علی صالحی شعری دارد که میگوید: به قول سپانلو نام تمام مردگان یحییست، که همین جمله (نام تمام مردگان یحییست) در نوشتهی سپانلو هم وجود دارد و سید علی صالحی اینگونه اعلام میکند که جمله متعلق به سپانلو است. خود سپانلود نیز این شعر را متأثر از یک شاعر فرانسوی مینویسد اما این را اعلام نمیکند و نشانه یا گیومهای هم وجود ندارد، به همین دلیل این شعر سپانلو را با توجه به بینامتنی نامذکور بررسی میکنیم. بینامتنی نامذکور آن دسته از بینامتنی است که در لایههای اثر پنهان است و اظهار و اعلام نمیشود و مولف اشاره نمیکند که این تکه یا بخش متعلق به فلان شاعر یا نویسنده است که این روش میتواند نوعی سرقت ادبی هم تلقی شود. البته این را هم باید گفت که همهی انواع بینامتنی نامذکور سرقت ادبی و هنری محسوب نمیشود. خیلی وقتها این تاثیرپذیریها به صورت ناخودآگاه است و نویسنده نمیداند که دارد یک تکهی نزدیک به یک اثر دیگر را وارد متن تالی میکند. طبق این پروسه که توضیح داده شد میتوان دید که تاثیرگیری چه مراحلی طی کرده و ما چگونه از یک متن تاثیر میگیریم. خیلی از شاعرها داستانی را که برای کس دیگری در زندگی اتفاق افتاده را تبدیل به شعر میکنند و این خود در رابطهی بینامتنی تاثیر دارد. خیلیها هستند یک فیلم میبینند و از آن تاثیر میپذیرند و این هم نوعی بینامتنیست و رابطهی ترامتنی با متن تالی دارد. ترامتنی را باید جدیتر گرفت، بخاطر اینکه با دزدی، با تقلید، در بعضی موارد اشتراک دارد و در بعضی موارد ندارد. در بعضی موارد خلاق است و در جایی دیگر نویسنده عمدن این کار را میکند. برای مثال وقتی پاریس در رنو را مینوشتم خیلی تحت تاثیر مایکوفسکی بودم و آن شعر بلند مایکوفسکی (ترجمه مدیا کاشیگر) با اینکه زبانش مورد پسندم نبود، برایم پتانسیل عجیبی داشت. من در پاریس در رنو به طور عمد میخواستم با مایکوفسکی دیالوگ داشته باشم و در آن شعر عمدن دو سطر را عینن در گیومه قرار دادم، منتها ذکر نکردم. یعنی دارم در آنجا با مایکوفسکی دیالوگ میکنم. برای اینکه بخشی از نگاه مایکوفسکی را میخواستم در متن خودم بیاورم. پیشمتنها به ما کمک میکنند که در متن خودمان از توضیح استفاده نکنیم و این یک تکنیک است که در ادبیات کلاسیک هم به آن تضمین میگویند. یا همان تمثیل که همین کاربرد را دارد. مثلن وقتی شما به یک داستان اشاره میکنید که به فکر و غزل و اثری که میخواهید ارائه بدهید کمک میکند و از طرفی مخاطب آن داستان را خوانده باشد، دیگر نیازی نیست آن را تکرار کنید. به همین منوال وقتی شما در شعرتان نام مجنون یا فرهاد یا لیلی را میآورید، اینها خود داستانی دارند و فرهنگی پشت اینها هست که مثلن مجنون بدل به یک اسطوره شده و همین یک کلمه به تنهایی نقش یک پیشمتن را در متن تالی ایفا میکند. شاعر از طریق همین پیشمتنها و پسمتنها، خود را توضیح میدهد و ارتباط خود را با جهانِ معنا به نمایش میگذارد. اینها همه بحثهای مهمی هستند که منتقدین جدید باید به آنها توجه کنند. برای مثال اگر من شعری مینویسم و شاعر دیگری متأثر از این شعر، شعر دیگری مینویسد و حتا از یکی دو سطر من استفاده میکند، باید ببینیم در ذیل این شعر خلاقیت به خرج میدهد تا به جای دیگری برسد؟ این کار خیلی اهمیت دارد. اما متأسفانه بعضی وقتها فقط به یک تقلید میانجامد. به عنوان مثال همان کاری که در شعر «ساعت سه» انجام گرفت و وقتی که شعر «پنج عصر» لورکا را با صدای شاملو میشنیدم و همزمان منتظر دختری بودم. با اینکه میدانستم همیشه سر وقت میآید، ناگهان زنگ زد و گفت به دلیلی نمیتواند بیاید. این اتفاق با شعر پنج عصر لورکا و صدای شاملو ترکیب شد. در این شعر از پنج عصر لورکا به عنوان یک پیشمتن استفاده میشود. اما خیلی از منتقدین ایرانی بدون اینکه به این نکته توجهی داشته باشند گفتند عبدالرضایی این شعر را از لورکا دزدیده، و این نهایت بلاهت است. زیرا در شعر با استفاده از نام شاملو و آدرسهایی که وجود داشت بهنوعی اعلام شده بود که این شعر از پنج عصر لورکا تاثیر گرفته است. اینجا نوعی رابطهی بینامتنی مذکور وجود دارد یعنی برای مخاطب اظهار شده است و نیازی به توضیح نیست. و به همین ترتیب رابطهی بینامتنی با مهدی و یا سوشیانت و … . بینامتنی یک شعار یا حرف نیست، متأسفانه ادبیات فارسی، بوطیقا ندارد و ما ناگزیریم برای آنکه به ادبیاتی تازه دست یابیم بوطیقانامه نویسی انجام دهیم.
از سری سخنرانیهای علی عبدالرضایی در کالج که بهمنظور استفادهی آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار میگيرد.
منبع: مجله فایل شعر1