داستانک به‌مثابه یک برش_علی عبدالرضایی

«گرسنه، شاداب»

مامان می‌گوید، چهار پنج ساله بوده که فهمیده بعضی از قالی‌ها دهان دارند. از همان‌وقت‌ به آنها حساس شده. از روی بافت و رنگ و لعاب آنها داستان می‌بافد. می‌گوید از بافت قالی‌ها می‌فهمد که چه کسانی آنها را بافته‌اند. مثلن فکر می‌کند قالی‌های روشن و ابریشمی با رنگ‌های شاد را دختران ترگل و جوانی بافته‌اند، که می‌خواستند با پولش جهیزیه بخرند و با هر ریشه‌ای که می‌زدند، یاد آغوشی را مزه مزه می‌کردند. گاهی هم که می‌خواهد من خیالاتش را باور کنم، اول چشمکی می‌زند، بعد به گل‌بته‌ی کوچکِ قرمزی در حاشیه‌ی باریک قالی پذیرایی اشاره می‌کند و می‌گوید:
_ ببین، این گل از خون انگشت همون دختره قرمز شده. حواسش رفته به بغل پسره اونو بریده.
بعد صدایش را طوری می‌اندازد توی گلویش که انگار گلو درد دارد و قالی راهرو را نشان می‌دهد و می‌گوید:
_ آخ‌‌‌، اون خرسک رو ببین، اونو زن و مردِ میونسالی بافتن که ناهارشون آب زیپو بوده، کمرشون دولا و پاهاشون از بس آویزون بوده، مث خیک باد کرده بودن‌. داستان بافی‌اش که همین‌جا تمام نمی‌شود. گاهی برای یک سری از قالی‌ها اشک می‌ریزد و می‌گوید، یک سری از قالی‌ها همیشه گرسنه‌ان.
بعد از چهل و هفت سال وقتی جایی می‌رویم که رو در بایستی دارد، چشمان گرد و قهوه‌ای‌اش را باریک می‌کند و به قالی زل می‌زند. می‌خواهد ته و توی سرنوشت‌ش را دربیاورد. گاهی حتی، عمدن، یک چیزی را روی زمین می‌اندازد تا دستی به روی قالی بکشد و باز فلسفه ببافد. عادت کرده تمام قالی‌ها را با قالی پنج دری مهمانخانه‌ی کودکی‌اش مقایسه کند. همان قالی ریز بافتِ زمینه کرم با نقش‌های گنبدی، که هر چیزی که رویش می‌افتاده، می‌خورده. دده جانش همیشه رویش یک ملحفه‌ی بزرگ پهن می‌کرده تا تمیز بماند و آفتاب سفیدش نکند. وقت‌هایی که مهمان داشتند ملحفه را برمی‌داشته. خاطره‌اش قدیمی است، اما برای او انگار دیروز بوده و می‌گوید:
_ اون اولین قالی بود که فهمیدم دهن داره.
شاهدش هم این است که در مهمانی آن روز، انار و تخمه‌هایی که از دستش روی قالی می‌افتاده، گم و گور می‌شده. وقتی هم دست کوچکش را روی قالی می‌کشیده تا آن‌ها را پیدا کند و از دست چشم غره‌ی دده جانش راحت شود هرچه می‌گشته، آن‌ها را پیدا نمی‌کرده. آن‌طور وقت‌ها، دده جانش سیاهی چشمانش را ثابت نگه می‌داشته، ابرو‌هایش را تا به تا می‌کرده و چند ردیف‌ چین روی پیشانی‌اش می‌انداخته و می‌گفته:
_ حالا ول‌کن فردا جارو می‌کنم.
اما فردا در خاک‌انداز هیچ تخمه و یا دانه‌ اناری نبوده و دده به او می‌گفته:
_ صد‌دفه نگفتم تخمه رو با پوست نخور رو‌دل می‌کنی؟
همان شب دده جان برایش قصه‌ی دخترک قالی بافی را گفته که همیشه شکمش قار و قور می‌کرده. بعد از آن بوده که ‌فهیمده قالی مهمان خانه‌شان را دخترکی بافته که گرسنه بوده.

مریم ناصری

«نقد و بررسی»

داستان‌نویسی مانند قالی‌بافی است. هرچه نثر ریزبافت و کلمات، بیشتر در هم ‌تنیده‌ شده باشند، قوی‌تر و زیباتر است. در ادبیات خلاق وقتی می‌خواهیم چیزی بنویسیم، چیزهای دیگری می‌نویسیم و این چیزهای دیگر است که داستان را جذاب می‌کند. این امر مانند تیراندازی است. در هنگام تیراندازی، یک قهرمان به هدف می‌زند اما یک هنرمند به دور و برِ هدف! درواقع هنرمند ماهرانه به اطراف هدف می‌زند تا مخاطب را متوجه هدف کند.
وقتی با یک متن روایت‌محور مواجه‌یم، چه داستان، چه رمان یا حتی سینما، ورودیه داستان مانند باز کردن در اتاق یا سالنی است که در آن یک مهمانی در حال وقوع است. در داستان کوتاه زمانی که وارد این مهمانی می‌شویم، همه بی‌حرکت هستند یا بسیار کند حرکت می‌کنند و تنها یک نفر است که اکتیو و فعال است، یعنی تمرکز داستان روی یک یا نهایتن دو نفر است تا کشمکشی اتفاق بیفتد. درواقع داستان در حال روایت کشمکش آن یک نفر با زندگی خودش است. حرکت او ایجاد ابهام می‌کند. کسی که داستان می‌خواند، قصد پی بردن به ابهام در زندگی خودش را دارد. در رمان هم همه از حرکت می‌ایستند و تنها چند شخصیت در حال حرکت‌اند و تمرکز روی چند نفر است تا تقابل‌های آن‌ها دیده و روایت شود. بنابراین معمولن در رمانی که خلاق است، نویسنده روی چند شخصیت و زندگی‌شان کار می‌کند. در سینما اما همه چیز در حال حرکت است. حتی اشیا هم حرکت می‌کنند. در نتیجه در سینما سپیدخوانی وجود ندارد، در رمان کمتر وجود دارد و در داستان کوتاه نقش آن به حداکثر می‌رسد. درواقع اجرای سپیدخوانی در داستان باعث تولید ابهام می‌شود. نویسنده داستان کوتاه در هم‌همه‌ی پارتی و مهمانی تنها روی یک نفر تمرکز می‌کند. او اگر بخواهد به همه چیز بپردازد، فرصت‌های محدود متنی‌اش را از دست می‌دهد. انگشت نویسنده در داستان کوتاه، بر روی ایهام و ابهام زندگی است. درواقع داستان کوتاه یک برش از یک زندگی شخص یا فضایی است که نویسنده در پی به تصویر کشیدن آن است. در داستان قدیم درگیری میان دو شخصیت رخ می‌داد در حالی‌که در داستان پست‌مدرن یا مدرن متاخر، کشمکش در یک نفر ایجاد می‌شود؛ مانند نیروی نیکی و بدی که درون یک نفر وجود دارد. در داستان قدیم برای نشان دادن کشمکش نیکی و بدی در روایت، یک شخصیت نماد نیکی می‌شد و شخصیت دیگر نماد بدی. در داستان جدید اما نویسنده با نسبیت طرف است و خیر را هم دقیقن در همان شخصیت که شرّ معرفی می‌کند می‌جوید. در این داستان، درگیری میان زنی میانسال و قالی است. چرا این زن به قالی علاقه‌مند است؟ در این‌جا سپیدخوانی وجود دارد. پیرزن داستان درواقع همان شخصیتی است که در کودکی قالی می‌بافته است. در ابتدای داستان، خواننده متوجه علاقه‌ی پیرزن به قالی می‌شود. این علاقه دلیلی دارد اما نویسنده این دلیل را بیان نمی‌کند. مادر راوی داستان در اصل یک قالیباف بوده است. درواقع جذابیت این داستان دقیقن به بخشی از متن مربوط می‌شود که نوشته نشده و نویسنده اشاره‌ای به آن نکرده است و اینجا مولف دانسته یا ناخودآگاه از شگرد سپیدخوانی استفاده کرده است. درواقع این مدل از داستان‌ها در عین سادگی، بسیار عمیق هستند. در این متن در ازای هر چیز یک وجه عینی و تمهیدی وجود دارد. این موضوع یکی از نقاط قوت داستان است. البته در جایی از داستان این وجه عینی خیلی قابل قبول نیست. جایی که به قالی خرسک و فضای بافت آن اشاره دارد، نویسنده دچار خودسانسوری می‌شود. یعنی فضای معاشقه و حامله شدن زن قالیباف را به خوبی بیان نمی‌کند. بنابراین این قسمت باورپذیر نیست، نه وجه عینی و نه شجاعت و نه حسیت متنی، هیچ‌کدام را دارا نیست. در جایی هم از غلط رایج گل‌بته استفاده شده است که بهتر است به گل‌بوته تغییر کند. اما در جای دیگر که به خورنده بودن قالی اشاره می‌کند تمهید خوبی است. حتی اتفاق دیگری هم افتاده و نویسنده آن را بیان نمی‌کند اما خواننده از فضای داستان آن را متوجه می‌شود. ما از داستان متوجه می‌شویم كه آن‌قدر کودک از ریختن تخمه‌ها به روی فرش توبیخ شده است که دیگر آن‌ها را با پوست می‌خورد؛ یعنی وسواس خانواده باعث شده است که کودک تخمه‌ها را با پوست بخورد و سلامتش را به خطر بیندازد. در این شکل از داستان‌ها، وقتی تمرکز روی یک ابژه و تم است، برای ایجاد کشش و جذابیت خوانشی بهتر است گاهی با شیطنت زبانی، متن را مملو از شعف کنیم و به آن حرارت و زندگی بدهیم. در مواجهه با کلمات نباید آن‌ها را کشت، بلکه باید با آن‌ها برخوردی اروتیک داشت و در تن و اندام‌شان دقیق شد. به طور مثال در قسمتی از داستان که می‌گوید: «مثلن فکر می‌کند قالی‌های روشن و ابریشمی با رنگ‌های شاد را دختران ترگل و جوانی بافته‌اند …»، بهتر است با کلمات بازی شود و بگوید «دختران ترگل ورگل».
اگر نویسنده به تم داستان وفادار باشد و تفکر، تمرکز و تخیل در تم اتفاق بیفتد و پراکنده‌نویسی نباشد، داستان معناهای دیگر خود را می‌سازد. در این حالت، چون با متن به مثابه یک موجود زنده برخورد می‌کنیم، متن و داستان قوه‌ی تاویل‌پذیری خود را افزایش می‌دهند. اگر به کلمه احترام بگذاریم، به ما احترام می‌گذارد. سپاسگزاری از کلمه باعث می‌شود که متن به خودش جلوه‌ای تاویل‌پذیر ‌دهد. بنابراین باید با زبان وقت نویسش معاشقه و زندگی کرد.
در این داستان از قالی بهره گرفته شده است تا زندگی را به تصویر بکشد. شخصیت اصلی داستان هر قالی را که می‌بیند یاد بخشی از زندگی خود می‌افتد. عشق‌بازی‌ها، اوقات حامله‌گی و جوانی خود را در هر قالی به تماشا می‌نشیند و زندگی می‌کند. بنابراین بهتر است نام داستان از «گرسنه، شاداب» به «قالی‌خوانی» تغییر کند.

هر هفته در سوپرگروه کالج داستان جلساتی تحت‌عنوان «کارگاه داستان» برگزار می‌شود، گاهی علی عبدالرضایی در این جلسات شرکت می‌کند و به نقد و بررسی داستان‌هایی که در گروه پست می‌شود می‌پردازد. این کارگاه داستان اختصاص دارد به متن پیاده شده فایل صوتی علی عبدالرضایی که در آن به تحلیل این داستان پرداخته است.

منبع: مجله فایل شعر ۹