خرما_علی عبدالرضایی

 

ديگر به خاطر نمی‌آورم كسی مرده باشد
همه مرده‌اند
هنوز نمي‌دانم دوستانم كجا سكوت كرده‌اند
همه در همه جا لاليم
جز آقا بمیِ خُرما خور كه نخل‌ها را نفر به نفر خورد و در نخلستان عمارتی چارشانه نوساز كرد همه يك جا مُرده‌ايم و خرِ ما از كُرّه‌گی بارِ خُرما سَرِ قبرهای ما می‌برد و نمی‌دانستيم سبد سبد خرمای پهلو دريده سرِ گورِ گريه سرما خورده‌اند.
به عطسه افتاده سرپا مانده‌اند نخل‌ها با شاخه‌های ژوليده هی دست می‌كشند مويه‌كُنان بر خاك و رَكب خورده‌اند از حاجی كه اين همه خرما روی دست‌های وامانده در دعايش جاماند
حاجی دوباره امساك كن!
به صلوات و خرما اجسادِ بر زمين مانده را خاك كن!
و كود       كودِ انسانی بپاش!
پای اين نخل‌ها که دچارِ ركود نشود سود!
سودِ اين شاخه‌ها كه جسد بار داده‌اند امسال
حاجی!        اين شهرِ تيپاخورده پای بدمزاری رفت       خاك كن!
حاجی دوباره مسواك كن!
اين ريسه‌های گوشتیِ خرما نيست
پاهای از ترس دويده‌ی كودكی‌ست
كه لای دندانِ كرم خورده‌ات گيركرده‌ست
اين گورها گور نيست        رحِمِ خاك است
روی اين بيابانِ دست‌ساز خيابان بساز و بر هفتاد هزار گورچاله‌ی توليدی
هفتاد هزار و اندی خانه‌ی بسازبفروشی كه زلزله سرخود سراسری كرده باشی!
هفتاد هزار نخل و نفر كه كم شده باشند از بم و رَم كرده باشند از خاك و خم شده باشند بر اضافه محصولی كه تو امسال برداشته‌ای از سرِ شاخه‌ها حاجی!
وقفِ مال نیست
وصفِ حال نیست!
نخل‌ها اين نفراتِ سربلندِ بم، كم كم از حال رفته برگ برگ گيسو افشانده‌اند بر خاك و مانده‌اند خرمای يك تنه در تابوت رفته را چگونه بر شاخه تحمل كرده‌اند يك سالِ آزگار
و بار داده‌اند به بازارِ تهران كه حاج خانم دوباره باردار شده باشد
حاجي!       دوباره سينه چاك كن!
باكی نداشته باش       خاك كن! خوا…

 

 

از مجموعه شعر جمهوری اسپاگتی