تخیل زبانی_علی عبدالرضایی

شب‌‌ها
که به هیچ دردی نمی‌‌خورم
می‌‌خواهم درد بدهم به خودم به تو
یا درد بکشم
تا به دردی بخورم
هر شعرم که مربوط به عام بود
قتل می‌‌شد
تو می‌‌دانستی! بدل به سالی می‌‌شود که فصل ندارد؟
سوراخ هر زنی که پر می‌‌کنند
مثل خانه‌‌های تقویم
از دستم درمی‌‌روند
می‌‌رفت از دست
بچگی‌‌هام
شکل گریه‌‌های همین جنده‌‌ی سرد
پس مادرم
چه دردی کشیده روی این تنم
زیر تن پدرم
چه اشک‌‌هایی ریخته
به پای مادرم

 

پس چه دردی جهان را می‌‌کشد؟
تو اگر می‌‌دانی
بکش دردم را
آخر این شعر
که همه فعل‌‌هاش
شکل فاعل بودند.
«کاروان حسینی»

 

ادیت علی عبدالرضایی

وقتی به هیچ دردی نمی‌‌خورم
می‌‌خواهم درد بدهم
تا به دردی بخورم
هر شعرم که مربوط به عام بود
کشته می‌‌شد
سوراخ هر زنی که پر می‌‌کنند
مثل خانه‌‌های تقویم
از دستم درمی‌‌روند
می‌رفت از دست
بچگی‌‌هام
شکل گریه‌‌های همین جنده‌‌ی سرد
پس مادرم
چه دردی کشیده روی تنم
زیر پدرم
چه اشک‌‌هایی ریخته
پای مادرم
پس چه دردی جهان را می‌‌کشد؟
اگر می‌‌دانی
بکش دردم را
آخر این شعر
که همه فعل‌‌هاش
شکل فاعل بودند.

 

نقد علی عبدالرضایی

 

در ابتدا می‌‌گوید: “شب‌ها
که به هیچ دردی نمی‌خورم”
مکث بعد از کلمه‌ی شب‌ها، مکثی بی‌جا‌ست.
“می‌خواهم درد بدهم به خودم به تو”
وقتی می‌خواهی درد بدهی بهتر است به تو، به او، به همه درد بدهی، درد را گم‌ کنی؛ پس به خودم و به تو را حذف شود و هم‌‌چنین شب‌ها.
“وقتی به هیچ دردی نمی‌خورم
می‌خواهم درد بدهم
تا به دردی بخورم”
روی این لحنی که ادیت کرده‌ام تمرکز کنید، من اگر جای کاروان بودم با در هم بازی می‌‌کردم. او با درد بازی کرده‌‌ که اگر به در ربطش می‌داد شعر جان می‌گرفت.
“هر شعرم که مربوط به عام بود
قتل می‌شد”
“قتل می‌شد” غلط است؛ خوب نیست. کاروان این‌‌جا با زبان کار می‌کند و مخاطب فکر می‌کند که این شاعر، شعر را جدی گرفته‌ است. این‌‌جا با کلمات بازی و کلمه‌گردانی می‌کند، از آرتیکلیشن (Articulation) استفاده می‌شود؛ آرتیکلیشن این‌‌جا نقش مفصلی را بازی می‌‌کند تا بین دو پاره‌‌ی شعر ایجاد پاساژ کند و در نتیجه صدای کلمه را دربیاورد؛ این خیلی مهم است. “قتل می‌شد” ضعف تألیف دارد. او می‌خواهد قتل عام را بازی کند و این بلا را سر کلمات بیاورد، در حالی که لازم نیست.
“هر شعرم که مربوط به عام بود
قتل می‌شد”
بیان ضعیفی دارد. شعری که خوب شروع شده توقع را بالا می‌برد، اما در این‌‌جا شعر را به زمین زده است، زیرا قتل عام را این‌‌گونه بازی کردن تصنعی‌ست، بعد می‌گوید “تو می‌دانستی!” این تو کیست!؟
ارتباط بین سطرها بسیار پایین است.
“پس مادرم
چه دردی کشیده روی این تنم
زیر تن پدرم
چه اشک‌هایی ریخته
به پای مادرم”
حروف اضافه را باید در جای مناسب خود به کار برد. کسی که زبانی کار می‌کند باید زبانی به شعر ریتم بدهد.
“پس چه دردی جهان را می‌کشد؟”
اگر شعر‌های من را خوب خوانده باشی، باید حواست باشد، در یکی از شعر‌ها که نوشته‌ام “کروکی شعر‌های من را درد می‌کشد”، در این‌‌جا از درد در چند بُعد کار کشیده‌ام.
کمی بیشتر درباره‌ی شعر و امر نوشتن صحبت می‌‌کنم.
این شعر خیلی خوب است. کاروان می‌تواند روی صورت شعر خوب کار کند و ریتم شعر را هم پیدا کند، ولی دریافت ندارد؛ بخش مهمی از شعر پلان و دریافت آن است. شعر خود را وارد تصنع نکنید. می‌‌توان یک مدت شعر ننوشت، به جای آن تعدادی شعر خوب خواند و بعد دید در این شعرها چه اتفاقی افتاده است. یک تأثر، یک حس، کشف و یک حسرت باعث نوشتن می‌‌شود. همه‌ی این‌‌ها در ذهن بایگانی می‌شوند، شعر در چنین لحظه‌‌ای اتفاق می‌افتد؛ مثلن تو در خیابان قدم می‌زنی، برای خودت کلماتی را زمزمه‌ می‌کنی و تصویر جالبی به نظرت می‌رسد؛ درست همان لحظه نباید شعر نوشت؛ زیرا باید شکل اجرایی آن را پیدا و آن‌ها را در ذهن ذخیره کرد. باید گفت: نه، الان تو را نمی‌خواهم! بعد یک شکل اجرایی و یک لحن پیدا می‌کنید. لحن تازه در شعر خیلی مهم است، این لحن را باید با تصویر گره زد؛ بچه‌ای که می‌خواهد به دنیا بیاید، یک شبه به دنیا نمی‌آید، نُه ماه طول می‌کشد، همه‌ی این ماه‌‌ها نقش آن بایگانی را ایفا می‌کنند. شعر حاصل شهود و شهود حاصل برآیندی از حسیت، انرژی شاعرانه و تأثر است. همه‌ی این‌‌ها وقتی منجر به شهود شاعرانه شد، منجر به تخیل می‌شود.
حال، تخیل چیست؟ یکی از انواع تخیل، تخیل زبانی‌ست که می‌‌توان در شعر دنبال آن را گرفت و با در و درد و پیکر و … بازی کرد و در انتها به یک پلان و یک ساختار رسید. گاهی هم خود شعر یک اتفاق دارد؛ مثلن اگر شعر زلزله را بخوانی، در آن، بهانه برای زلزله‌ست اما تعبیر دیگرش دیکتاتوری‌ست؛ شعر کوتاه است اما چندین اتفاق در آن می‌افتد، این کارِ همان بایگانی‌ست. شعر زلزله را من در نوزده سالگی نوشتم، یعنی وقتی که دانشجو بودم، دانشجو‌ها به کمک زلزله دیدگان رودبار رفته بودند، در یک آن آن‌‌ همه بدبختی دیدم، یک بچه را دیدم که زیر آوار مدرسه مانده بود. ناگهان تخیل به سراغم آمد، فکر کردم که چرا زلزله اتفاق افتاده‌ است؟ چرا آن شاخ گاو (خرافه‌ای که ما در فرهنگ خودمان داریم) باید تکان بخورد؟ و آن تخیل و تأثر به من گفت که این بچه احتمالن از معلم‌ پرسیده‌ که “آقای معلم اگر زلزله بیاید ما برای همیشه می‌میریم؟” و بعد ناگهان همان لحظه زلزله آمده ا‌ست؟ و آیا وقتی زلزله آمده‌ و این بچه که هنوز نفس دارد و دستش این شکلی‌ست، حتمن خواسته‌ از معلمش اجازه بگیرد که “آقای معلم اجازه است‌ از زیر آوار دربیایم!؟”
این نقش تخیل است. تخیل را باید انرژی داد، نظام‌مند کرد. حالا شاید کسی بپرسد که علی این‌ نکات را رعایت می‌کنی؟ می‌گویم بله، وقتی بخواهم کتابی منتشر کنم رعایت می‌کنم. توصیه‌ی من به شاعران جوانی مثل کاروان این است که کتاب مادرد را بخوانند، تک تک شعر‌های آن کتاب درس جدیدی دارد، زیرا به شما پلان می‌دهد؛ انرژی می‌دهد. نیازی نیست هزاران شعر بنویسید؛ حتی ماهی یک شعر خوب نوشتن هم شاهکار است.
منبع: مجله فایل شعر 2
از سری نقدهای علی عبدالرضایی در کالج که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به فايل‌های نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.