بینامتنیت و مصرف خلاق_علی عبدالرضایی

لم داده‌ام بر تخت
با جنگلی بر سر
که خواب ندارد شاخه‌هاش
شانه‌ نمی‌شود این درد
که مثل پیچ چالوس
رسیده به
و سبقت گرفته از منی مثل او
که در دلش ماری
مادری
و حتی پله‌ای نیست
برای قراری که درکار نیست
من اینجا
مثل شاخه‌ای که جوابش کرد پرنده
شکسته‌ام
و چون کودکی
بی‌تابی هل‌ام می‌دهد
تا بربخورم به مردی که دارد تاب می‌خورد تلوتلو
دلم تنگ‌تر از دختری‌ست
که حرص خون
خمیرش کرده
خمارم
کاش بیدارم کند خواب
و بگیرم جواب
از شانه‌ای
که در آینه نیست

«فاطمه قهرمانی»

نقد علی عبدالرضایی

شاعر سعی کرده در این شعر بین موهایش، مار، مادر و دیگر نشانه‌ها، رابطه برقرار کند. او بر تخت لم داده و موهایش را می‌بیند که مثل شاخه‌ی درختان جنگلی شده و دردش این است که به حدی این موها پیچ و تاب خورده‌اند که شانه نمی‌شوند. او مارپیچ موهایش را مثل پیچ چالوس می‌بیند.
«رسیده به
و سبقت گرفته از منی مثل او
که در دلش ماری
مادری»
شاعر در سطر اول «رسیده به …» از سپیدخوانی استفاده کرده یعنی قرار است به کجا برسد؟ در این‌جا حرکت زیگزاگی مار با پیچ و خم موهای راوی در ارتباط است و منظور، موهایی‌ست که مثل حرکت مار (مادر) در هم تنیده شده‌اند.
«و حتی پله‌ای نیست
برقراری که در کار نیست»
اگر به شکل میکروسکوپیک مو دقت کنیم، شبیه مارپیچ است و بنابراین شاعر آن‌ها را مثل یک راهروی مارپیچ می‌بیند که پیچ می‌خورد و بالا و پایین می‌رود، دقیقن مثل راه‌پله‌ای که به شکل یک دایره است و وسط آن ستونی قرار دارد.
«من این‌جا
مثل شاخه‌ای که جوابش کرده پرنده
شکسته‌ام»
در این‌جا منظور شاعر از شاخه‌ی تنها، چه شاخه‌ای‌ست؟ شاخه‌ای که پرنده‌ای رویش نمی‌نشیند؟! در اصل آن شاخه و پرنده نقش عاشق و معشوق را بازی می‌کنند که اتفاقن شکسته شده و پرنده امنیت ندارد که روی شاخه‌‌ی بی‌برگ و بار، بنشیند.
«بی‌تابی هل‌ام می‌دهد
تا بربخورم به مردی که دارد تاب می‌خورد تلو تلو»
از آن شاخه‌ی شکننده، تابی آویزان است که از طرفی یک مرد و از طرف دیگر خود راوی در حال تاب خوردن هستند و در همین حین، به هم برخورد می‌کنند.
«دلم تنگ تر از دختری است
که حرص خون
خمیرش کرده»
از این سطر چیز زیادی مشخص نیست مگر حس ملالی که تکرار پریود ماهیانه در زن‌‌ها ایجاد می‌‌کند.
«خمارم
کاش بیدارم کند خواب
و بگیرم جواب
از شانه‌ای
که در آینه نیست»
در این قسمت، شانه‌ای که شاعر موهایش را با آن مرتب می‌کند، در نقش مردی چهار شانه ظاهر می‌شود تا شاعر بتواند سرش را روی آن گذاشته، گریه کند. راوی شعر، یک زن است چون همیشه زن‌ها به دنبال یک شانه برای تکیه دادن می‌گردند تا در نهایت، عشق‌شان را بیان کنند. در این شعر، شاعر از تمام واژه‌ها کار کشیده است و غیر از آن قسمتی که می‌گوید: «حرص خون خمیرش کرده»، در بقیه قسمت‌ها ارتباط خوبی بین سطرها وجود دارد.
شاعر قصد داشته روزمرگی و دل‌زدگی‌اش را نشان دهد و به نظر من این ملال و تنهایی و بی‌معشوق بودن در شعر او به خوبی اجرا شده است.
حال باید ببینیم که آیا این شعر می‌تواند خود بسنده‌تر باشد؟
«لم داده‌ام بر تخت
با جنگلی بر سر
که خواب ندارد شاخه‌هاش
شانه نمی‌شود این درد»
در این قسمت به نظر من درد عینی نیست و بهتر بود این‌گونه شعر را اجراکنیم:
«شانه نمی‌شود این راه» یا «شانه نمی‌شود این جاده» که اولی بهتر است. همچنین هارمونی‌‌ که در این شعر به کار رفته قابل توجه است.
مانند:
لم داده‌ام بر تخت- با جنگلی بر سر- که خواب ندارد شاخه‌هاش
می‌بینیم که هیچ‌گونه حشوی به چشم نمی‌خورد و با وجود این‌که شعر درون‌مایه‌ی درخشانی ندارد، ولی شاعر در اجرا و درست نوشتن، موفق عمل کرده است. در سطر «شانه نمی‌شود این درد»، با رویکردی سوبژکتیو طرفیم و بیان، عینی نیست. بهتر بود که شاعر می‌‌نوشت «شانه نمی‌شود این راه» که در سطر بعد هم به پیچ چالوس، بیشتر می‌آید یعنی شانه نشدن موها و جاده‌ی چالوس و این راه که پیچیده شده بیشتر با یکدیگر مرتبط‌‌‌‌‌اند.
«و سبقت گرفته از منی مثل او
که در دلش ماری
و حتی پله‌ای نیست »
منظور شاعر همان پسری‌ست که می‌خواهد با او برخورد کند. در اصل بازی مار پله‌ای‌ست که فرد هی بالا می‌رود و نیش می‌خورد و به پایین می‌افتد و شاعر از این موضوع برای بیان رفتار عاشقانه‌اش بهره می‌گیرد و در اصل، فکر می‌کند که اوج می‌گیرد و بالا می‌رود ولی پشت سر خود، حصاری می‌بیند که دوباره مار او را نیش زده و سقوط می‌‌کند.
«برای قراری که‌ در کار نیست»
این قرار هر چه که هست دوباره تکرار می‌شود و در نهایت مقصود شاعر نرسیدن بوده.
«من این‌جا
مثل شاخه‌ای که جوابش کرده پرنده»
در این قسمت، با یک جور بیان اروتیک دور و زیبا طرفیم. در این سطر شاخه‌ی تنها به مثابه‌ی کیری‌‌ست که روی جنگل کوس می‌نشیند.
«شکسته‌ام
و چون کودکی
بی‌تابی هل‌ام می‌دهد
تا بربخورم به مردی که دارد تاب می‌خورد تلو تلو»
راوی آرزومندِ ارتباط با مردی‌ست مست و لایعقل، یعنی کسی که از قدرت دیونیزوسی بالایی برخوردار باشد.
«دلم تنگ‌تر از دختری‌ست
که حرص خون
خمیرش کرده»
این عبارت زیبا نیست و با اینکه تقطیع قشنگی دارد، ولی کلن با این سطر موافق نیستم. باید سطری بنویسی که به مستی و لایعقلی بخورد و در عین حال، ساختار شعر را منسجم‌تر کند.
«کاش بیدارم کند خواب
و بگیرم جواب
از شانه‌ای
که در آیینه نیست»
این شعر با وجود این‌که تم درخشانی ندارد و حرف تازه‌ای نمی زند، اما از پس خودش بر آمده و شاعر ملال و حس تنهایی را به خوبی نشان داده است و با استفاده از ابژه‌هایی که در شعر طرح می‌کند، سینمایی متنی به‌وجود می‌آورد. شعر انسجام خوبی دارد، از لحاظ هارمونی سکته ندارد و همه‌ی قسمت‌ها و سطرها به هم مربوط‌ هستند و از اضافات خبری نیست. این تلاش بسیار مهمی است که شاعر را برای کارهای بهتر و شعرهای درخشان‌ و ساختمندتر، آماده می‌سازد. ممکن است فاطمه قهرمانی در سرایش، تحت تأثیر شعری دیگر قرار گرفته باشد. در اصل او از یک خواننده‌ی سطحی تبدیل به یک خواننده‌ی حسی و شهودی (sensual) شده كه بازي‌هاي متني را لمس کرده آن را بدل به شعر می‌کند. در واقع بعضی اوقات خوانش حسی سبب می‌شود بدون این‌که بفهمید، شعر در شما زندگی کرده و بدل به متن دیگری شود. یعنی از قسمت خودآگاه مغز وارد ناخود‌آگاه شده و در آن‌جا، اتفاقاتی می‌افتد. مثلن ممکن است فاطمه حال و هوای شعر «پیشخدمت» را گرفته و با تغییرات فرمی، اثری جدید خلق کرده باشد و این در حالی‌ست که بین شعر او و شعر پیشخدمت، فقط یک «شاخه» مشترک است. یا شاید در این‌جا شاعر از سطر آخر شعر سانسور از کتاب مادرد تأثیر گرفته باشد: «برای گنجشک بی‌شاخه‌ای که جیک‌جیک‌هایش باد کرد‌ه‌ست در گلو».
در اصل شاعر این قسمت را خوانده و به صورت ناخودآگاه تحت تأثیر قرار گرفته است. این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که ذهن تبدیل به یک ذهن شعری شده باشد. این برخورد، خصلت فکر است. در آخر شعر سانسور، تصویر یک گنجشگ بی‌شاخه آمده که فاطمه قهرمانی این سطر را درون شعرش تبدیل به شاخه‌ی بی‌پرنده کرده است. البته او بیشتر متأثر از شعر پیشخدمت است نه سانسور. در اصل حس، شاعر را به سمتی می‌برد که اثر خود را بدل به یک کار مستقل کند. شاعرانه‌ترین نوع تأثیر گرفتن، تأثیر خلاق از یک حس است که شما آن را فرافکنی کرده و بدل به شعر خود می‌کنید و در این‌ کار، هیچ رد پایی از خود به جا نمی‌گذارید. این نگرش، مدرن‌ترین نوع تأثیر است. در این حالت نمی‌توان شاعر را سارق نامید بلکه به مثابه‌ی یک خواننده‌ی واقعی از شعر استفاده و آن جهان مصرفی را به یک اثر جدید بدل می‌کند. در این‌جا شاعر مصرف را بدل به خلاقیت کرده پس با این اوصاف ما مصرف خلاق هم داریم. این‌جا بحث مشارکت خلاق مخاطب اهمیت دارد و در این حالت است که شعرها دوباره نوشته می‌شوند و زندگی می‌کنند. در اصل این پروسه باعث می‌شود شاعر دیگر با شعر، تصنعی برخورد نکند. به عبارت دیگر با نوشتن هر شعری، شعرهای قبلی را پاک می کنید. این اتفاق چگونه می‌افتد؟ به این صورت که شاید شما از خواندن بعضی شعرها لذت ببرید، پس آن‌ها تبدیل به پیش‌متن‌های شما می‌شوند. پیش‌متن همان نقشی را دارد که ما در روابط بینامتنی آن را به وضوح می‌بینیم و بطور دقیق توضیح دادیم. در این شعر قهرمانی، برخورد با روابط بینامتنی تبدیل به رابطه‌ای خلاق می‌شود و یک برخورد (sensual) شهوانی به وجود می‌آید و ما با یک حسیت (feeling) طرف هستیم.
از سری نقدهای علی عبدالرضایی در کالج که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به فايل‌های نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.