۱
ده سالم بود که اولین شعرم در مجلهی جوانان منتشر شد. پس قریب چهار دههست که مینویسم و بیش از شصت کتاب منتشر کردم بااینهمه سالی نیست که در چند کورس و کلاس تئوریک ننشینم و شاگردی نکنم! مثلن همین حالا سر کلاسی با عنوان «شکل متن» در کالج سیتیلیت حاضر میشوم که استادش هنوز در اوانِ کار حرفهایست و تازه از دانشگاه رها شده اما دربارهی هایپرتکست خوب کار کرده و تجربهها دارد. طی این سالها دورههای تئوریک مختلفی را در بسیاری از کالجها و دانشگاههای لندن گذراندم و شاگردی خیلیها را کردم که برخیشان بعدها شاگردم شدند. متاسفانه فارسیزبانها معتقدند که برخی مادرزاد شاعر و نویسنده بهدنیا میآیند و اگر از کسی بیاموزند بدل به مرغ مقلد خواهند شد و جز تکرارِ استاد نخواهند کرد! طرف عملهگی میکند تا بنّا شود، شاگردی میکند تا پنچری ماشینها را بگیرد، دوره میبیند تا لحافدوزی باز کند اما اگر بخواهد پوئتیکا و فنّ شاعری بخواند به او ایراد میبندند! اگر در کلاس داستاننویسی بنشیند مسخرهاش میکنند! این درک درست نیست، این نگاه ابلهانه و سنّتیست. هدف اصلی من از تاسیس کالج هرگز استادی نبود بلکه خلق نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان بود که هیچ نسبتی با فرهنگ و سنّت لگدخوردهی ایرانی نداشته باشند! نسلی که تنبلی و کونگشادی را کلاس نداند، بیسوادی را مزیّت نخواند و به اینکه دیپلم هم ندارد اما خوب مینویسد پُز ندهد! از روز اول تا هنوز هم به تکتکِ کالجیها انگ تقلید از عبدالرضایی زده میشود در حالی که وقتی ترجمهی کارهاشان در زبانهای مختلف منتشر شد اغلب از خصیصههای خودویژهی هر کدام شاعران کالجی گفتند و نوشتند.
اساسن شاعر اگر فراموش کند که دانشجوست، اگر نداند که باید بخواند و مدام نگران نخواندن کتابهای نیمهکاره بر تختخوابش نباشد به دردِ لای جرز هم نمیخورد! نویسندهای که نداند امروز بسیار بیشتر از دیروز نمیداند ابلهی بیش نیست! آموختن و شاگردی بد نیست، نخوانده استادی کردن کثافتکاریست ابله!