انار_علی عبدالرضایی

سرخ اناری نارس بود
هر چه تقلا می‌کرد به جايی نمی‌رسيد
وقتی به من رسيد
که ديگر موازی نبودند ريل‌ها
تير و ترَک‌خورده قطاری بود
که از دستم تند رفت
و ايستگاه    همه    جاماند

 

چقدر دلش می‌خواهد
از گور بيايد بيرون پسرش
به نوجوانی    به تازه‌ريشی برگردد
که دستش بگيرد و نگذارد   
به جنگ    به سربازی برود
هر مادری  اين‌جا   
خيابانی‌ست
که از هر کوچه‌اش شهيد برده‌اند
در اين خيابان اين بن‌بست
   به هر طرف که بسپاری گوش
       دهانی بر شاخه وا‌مانده‌ست

 

همه‌چی سرد است    سرد!
سرفه‌ها اين‌جا
از ترس    هاپ‌چی!    عطسه می‌شوند
در اين خانه‌ی توسری‌خورده اين گور
خيلی سعی کردم
بخوابم و آن‌طرفِ دنيا
بر شاخه‌ی اناری وا شم سرخ!
نمی‌شود!
سر کوچه‌ها      فقط نمی‌دانم
برای چه نامم گذاشته‌اند
که بگذرم!؟
    نمی توانم!
کودکی‌ام همه در آغوش مادرم بود
         که ناگهان به هوا پرتش کرد
باز نگشتم
به خانه ديگر
به مادرم
که هنوز
در آسمان دست دارد

 

از مجموعه شعر جامعه