پشت هم ساختمانها را
میلرزاند تمام شب باد
روی تختم به پشت
تو را با بدنی
میپوشانم و میکنم لخت
نخی میماند از تو باریک و براق
تصویری تنها
سرگردان… رها…
باد رعشهمان انداخت تمام شب
کرد تهدیدمان به نابودی
و صبح زود
آمدند و گفتند: روزنامه
باز شنیده نشد چیزی
برگشت به خودش درخت
نور بود
که با دندانهها
ونامرئیهاش
ساخت دیوارها
و تختی را که تو خوابی بر آن
و میشوی دور
تا آب که افتاد از آسیاب
دوباره برگردی
گرگ و میش اینجا
ترجمهی سعید سیفی
________________
News
poet: Ory Bernstein