واقعن که!
تنبلی هم زیرِ پای تو لُنگ انداخته پاشو!
شده بود
باور نمیکنم تا تنگِ غروب خواب دیده باشی
نخوابیده بود
چه نشستی بر صندلیهای دورِ میز نشستهای که چیدهای؟
سیبی نچیده بود
به اندازهی دو وعده بیشتر چریدهای چه دیدهای؟
نخورده بود چیزی ندیده بود
عجب هوای بوداری تنِ اتاق کردی خاک بر سرت باز هم گوزیدی؟
ریده بود
غیرت به این خوابی که میکنی گردن بدهکار است
حیف رگ که نداری
بریده بود
و تنهایی که عمری در دلش تنگی میکرد
زیلوی زیرِ میز را خون کرده بود
کور بود که نمیدید
مرده بود