آن اندام جنسی یک اندام نیست_لوسی ایریگاری

لوسی ایریگاری (متولد ۱۹۳۰)، از چهره‌های برجسته‌ی فمینیسم فرانسوی است که فمینیسم، نظریه‌های پست مدرن درباره‌ی نشانه و روان‌کاوی را باهم ادغام کرده است. او که پس از انتشار کتاب‌اش به نام (speculum de l’autre femme) از انجمن روان‌کاوی پاريس و دانشگاه پاريس اخراج شد، همچنان به کار خود در مقام یک روان‌کاو ادامه داد و همکاری‌اش را با مرکز ملی پژوهشی علمی (CNRS) حفظ کرد. از دید ایریگاری، تجربه‌ی زنانه که پژوهش فلسفه‌ی سنتی آن‌را به حاشیه رانده است، از کثرت و تفاوت عمیق‌تری نسبت به تجربه‌ی مردانه نشان دارد. ایریگاری به جای کوچک شمردن تفاوت جنسی، بر اهمیت این تفاوت پا می‌فشارد و انکار می‌کند که مقوله‌ها و آرمان‌های سنت فلسفی غالب بتواند تجربه و اندیشه‌ی خاص زنان را درک کند. یکی از نتایج این دیدگاه، انکار ریشه‌ای تلقی عصر روشنگری از عقل عام است.

جنسیت زنانه همواره بر پایه‌ی پارامترهای مردانه درنظر گرفته شده است. بدین ترتیب، تضاد میان کنش‌گری خروسه‌ایِ “مردانه” و کنش‌پذیری مهبلی “زنانه” که فروید (و بسیاری دیگر) از آن به منزله‌ی مرحله‌ها یا تناوب‌های تبدیل شدن به زنی از لحاظ جنسی “بهنجار” سخن می‌گوید به نظر می‌رسد بیش از هر چیز براساس عملکرد جنسیت مردانه ایجاب شده است. زیرا در آن خروسه قضیب کوچکی مناسب برای استمناء در نظر گرفته می‌شود، البته مادامی که اضطراب اختگی (برای پسربچه‌ها) وجود ندارد و مهبل ارزش خود را از دادن منزل‌گاهی به اندام جنسی مردانه کسب می‌کند آن هم هنگامی که دستِ منع‌شده می‌بایست جایگزینی به جای خود برای لذت‌بخشی بیابد. ناحیه‌های شهوت‌زای زن هرگز چیزی جز یک اندام جنسی – خروسه نیست که تاب قیاس با اندام ارزش‌مندِ قضیبی را ندارد، یا چیزی جز حفره – لفافه‌ای که در همخوابگی، قضیب را دربرمی‌گیرد و مالش می‌دهد: نوعی اندام غیرجنسی یا اندام جنسی مردانه‌ای که به درون خزیده تا خود را نوازشی کند.
در چنین برداشتی از رابطه‌ی جنسی، هیچ سخنی از زن و لذات او درمیان نیست. سهم زن سهم فقدان، تحلیل رفته‌گی اندام جنسی و «عقده‌ی قضیب» است چون قضیب یگانه اندام‌ جنسی ارزش‌مند محسوب می‌شود. پس زن با تمام ابزارها تلاش می‌کند قضیب را صاحب شود: با عشق تقریبن برده‌وارش به پدر – شوهر که قادر به دادن آن به او است، با میل خود به یک فرزند – قضیب ترجیحن پسر، با دست‌یابی به ارزش‌هایی فرهنگی که اصولن همچنان فقط به مردان اختصاص دارند و از همین رو همواره مردانه‌اند و الی آخر. زن میل‌اش را فقط به منزله‌ی انتظار برخورداری از یک معادل اندام جنسی مردانه تجربه و زیست می‌کند.
لیکن همه‌ی این‌ها به قدر کافی با لذات او بیگانه به نظر می‌آید، مگر این‌که از اقتصاد مسلط قضیبی خارج نشود. بدین ترتیب، برای مثال خود – لذت‌بری جنسی زن از خود – لذت‌بری جنسی مرد بسیار متفاوت است. مرد به ابزاری برای لمس خود نیاز دارد: دست‌اش، اندام جنسی زن، کلام… و این خود – انگیزی حداقلی از فعالیت را می‌طلبد. اما زن در خودش، بدون نیاز به واسطه و پیش از هرگونه تقسیم ممکنی میان کنش‌گری و کنش‌پذیری، خودش خودش را لمس می‌کند. زن همیشه خودش را لمس می کند، بی‌آن‌که بتوان او را از این کار منع کرد، چون اندام جنسی او از دو لبه تشکیل شده که پیوسته یکدیگر را لمس می‌کنند. بدین ترتیب، زن در خودش پیشاپیش دو تا است – اما دوتایی تقسیم‌ناپذیر به یکان‌ها – که یکدیگر را تحریک می‌کنند.
این خود – لذت‌بری جنسیِ زن با دخولی وحشیانه به تعلیق درمی‌آید: جداشدن خشن دو لبه به وسیله‌ی قضیبی متجاوز که زن را از این خود – انگیزی که به آن نیاز دارد تا لذت‌اش در رابطه‌ی جنسی از دست نرود، دور می‌کند. اگر قرار است مهبل (همچنین و نه فقط) جای دست پسربچه را بگیرد تا در همخوابگی پیوندی میان خود – لذت‌بری جنسی و لذت‌بری جنسی از دیگری (برخورد با دیگریِ مطلقی که همواره دلالت‌گرِ مرگ است) برقرار شود، چگونه می‌توان دائمی‌شدنِ خود – لذت‌بری جنسی برای زن را در بازنمایی کلاسیک از رابطه‌ی جنسی سامان داد؟ آیا زن به انتخابی ناممکن حواله داده نمی‌شود، انتخاب میان بکارتی تدافعی و به شدت محصور در خود و بدنی گشوده برای دخول که دیگر لذت باز – لمس‌شدن‌اش را در این حفره یعنی اندام جنسی‌اش تجربه نمی‌کند؟ توجه تقریبن انحصاری و بسیار مضطربانه به نعوظ در جنسیت غربی نشان می‌دهد که تخیلِ هدایت کننده‌ی آن تا چه حد با جنس مؤنث بیگانه است. در جنسیت غربی تا حد زیادی چیزی جز الزامات تحمیل شده توسط رقابت میان مذکرها وجود ندارد: قوی‌تر از همه کسی است که بلندتر از همه نعوظ کند، بلندترین و ستبرترین و سفت‌ترین قضیب را داشته باشد، حتی دورتر از همه بشاشد (نگاه کنید به بازی‌های پسربچه‌ها)، یا همچنین الزامات تحمیلی ناشی از به کارگیری اوهام آزاردهی – آزارخواهی که تابع رابطه‌ی مرد با مادراند: میل مرد به ورود قهری، دخول و تصاحب راز آن شکم حامل او، راز نطفه بستن‌اش، راز خاستگاه‌اش، همچنین میل – نیاز مرد به دوباره جاری کردن خون برای احیای رابطه‌ای بسیار قدیمی (رابطه‌ای بی‌شک درون زهدانی) اما همچنین پیشاتاریخی با مادر.
در این تخیل جنسی، زن چیزی جز پایه‌ای کم و بیش حاضر به خدمت برای عملی ساختن اوهام مرد نیست. ممکن و حتی قطعی است که زن در این کار، به طور غیرمستقیم لذت می‌برد. اما این لذت پیش از هر چیز فحشای آزار خواهانه‌ی بدن‌اش در برابر میلی است که از آن او نیست؛ و این کار او را در این وضعیت شناخته‌شده‌ی وابستگی به مرد باقی می‌گذارد. زن بدون آن‌که بداند چه می‌خواهد، حتی با درخواست مکرر برای هر چیزی آماده است، به شرط آن‌که مرد او را به منزله‌ی ابژه‌ی لذت‌جویی خویش به حساب آورد. پس زن آن‌چه را می‌خواهد نخواهد گفت. وانگهی او نمی‌داند، یا دیگر نمی‌داند چه می‌خواهد. همان‌گونه که فروید اذعان می‌کند، آن‌چه به ابتدای زندگی جنسی دختربچه‌ها مربوط است چنان تیره و مبهم و چنان محوشده درگذر زمان است که گویی می‌بایست عمیقن به کندوکاو زمین پرداخت تا در پس اثرهای بازمانده از این تمدن و این تاریخ، بقایای تمدنی قدیمی‌تر را یافت که بتوانند نشانه‌هایی از چیستی جنسیت زن به دست دهند. این تمدن بسیار قدیمی بی‌شک همین زبان و همین الفبا را ندارد… میل زن به همان زبان میل مرد سخن نمی‌گوید و این میل، با منطقی که از زمان یونانیان بر غرب سیطره دارد، مستور شده است.
در این منطق، رواجِ نگاه، رواجِ تبعیض در شکل و رواجِ فردیت بخشی به شکل به طور اخص با لذت‌بریِ جنسی زن بیگانه است. زن از لمس‌شدن بیشتر لذت می‌برد تا از نگاه و ورود او به اقتصاد بصری حاکم همچنان به معنای تخصیص کنش‌پذیری به او است. او ابژه‌ای زیبا برای نگریستن خواهد بود. گرچه بدن زن از این راه لذت جنسی می‌برد و به حرکتی دوگانه، یعنی خودنمایی و پرهیز عفیفانه، دعوت می‌شود تا غلیان‌های سوژه را برانگیزاند، اما اندام جنسی او نمایان‌گر وحشت هیچ چیز برای دیدن نداشتن است. فقدانی در این نظام بازنمایی و میل و حفره‌ای در هدف او، یعنی تمایل به مورد تماشا قرار گرفتن. قبلن در پیکرتراشی یونانی پذیرفته شده بود که این چیز غیرقابل مشاهده باید از این‌گونه صحنه‌ی بازنمایی حذف و طرد شود. اندام جنسی زن به سادگی در آن غایب است: پوشیده و درز آن دوخته شده است.
این اندام جنسی که چیزی برای دیدن عرضه نمی‌کند، شکل خاصی هم ندارد و گرچه زن درست از همین ناکامل بودن شکل اندام جنسی‌اش که امکان می‌دهد اندام جنسی مدام خودش را لمس کند لذت می‌برد، اما این لذت از سوی تمدنی که به قضیب ریخت‌گرایی برتری می‌دهد انکار شده است. ارزش داده شده برای یگانه شکل تعریف‌پذیر شکل دخیل در خود – لذت‌بری جنسی زن را حذف می‌کند. یک‌تایی شکل و فرد و اندام جنسی و اسم خاص و معنای خاصی و… با جدا و تقسیم کردن، جای این لمس دست‌کم دو لبه را می‌گیرد، لمسی که زن را در تماس با خودش نگه می‌دارد، بی‌آن‌که بتوان اجزائی که یکدیگر را لمس می‌کنند تمیز داد. از همین جا است آن رازی که زن معرّف آن در فرهنگی است که مدعی است همه چیز را می‌شمارد، همه چیز را یکی یکی حساب می‌کند، همه چیز را نفر به نفر صورت‌برداری می‌کند. زن نه یکی است نه دو تا. اکیدن نمی‌توان او را همچون یک شخص یا همچون دو شخص تعیین کرد. او به هیچ تعریف کافی و بسنده‌ای تن نمی‌دهد. وانگهی نام خاص ندارد و اندام جنسی‌اش که یک اندام واحد نیست بی‌اندامی محسوب می‌شود. نفی و خلاف و وارونه‌ی یگانه اندام جنسی رؤیت‌پذیر و از لحاظ ریخت‌شناسی قابل تعیین، یعنی قضیب (حتی اگر این امر مسائلی را در مورد گذار از نعوظ به فروخوابیدگی پیش کشد).
اما زن بی‌آن‌که بداند رازِ ضخامتِ این شکل، حجم چند لایه‌ی آن، بزرگ‌تر یا کوچک‌ترشدن آن و نیز فاصله‌ی زمان‌های این تغییر را حفظ می‌کند و هنگامی که از زن می‌خواهند میل مرد را حفظ و احیا کند، از ذکر معنای این عمل در ارتباط باارزشِ میلِ خودِ زن چشم‌پوشی می‌کنند. میلی که خود زن نیز دست‌کم به طور واضح آن را نمی‌شناسد. اما نیرو و تداوم آن میل می‌تواند مدت‌ها تمام آن پرده‌پوشی‌های زنانگی را که از او انتظار می‌رود از نو تغذیه کند. البته برای زن، فرزند باقی می‌ماند که میل زن به لمس و تماس او منعی ندارد. مگر آن‌که این میل در تمدنی بسیار وسواسی، با بدل شدن لمس به تابو، از دست رفته و گم شده باشد. وگرنه زن، در رابطه‌اش با فرزند، لذت‌های جبران کننده‌ی محرومیت‌هایی را می‌یابد که اغلب در روابط جنسی به معنای دقیق کلمه با آن‌ها مواجه می‌شود و بدین ترتیب، مادربودن جبران کمبودهای جنسیت سرکوب شده‌ی زنانه است. آیا مرد و زن دیگر فقط از طریق این میانجی، یعنی فرزند و ترجیحن فرزند پسر، یکدیگر را نوازش می‌کنند؟ مرد این‌همانی شده با پسرش، لذت نوازش مادرانه را بازمی‌یابد؛ زن با نوازشِ این بخش از بدن‌اش، یعنی کودک (قضیب) خروسه‌اش، دوباره خودش را لمس می‌کند.
پیامد این امر برای تثلیث عاشقانه کاملن آشکار است. اما ممنوعیت اُدیپی قانونی کم و بیش صوری و ساختگی و با این حال، وسیله‌ی جاودانه کردن گفتمان اقتدارآمیز پدران به نظر می‌رسد، هنگامی که این ممنوعیت در فرهنگی مقرر می‌شود که در آن رابطه‌ی جنسی بر اثر بیگانگی میل مرد و میل زن نسبت به یکدیگر عملی نیست و در آن زن و مرد باید کاملن تلاش کنند به شیوه‌های غیرمستقیم به یکدیگر بپیوندند: شیوه‌ی قدیمی رابطه‌ی حسی با بدن مادر؛ شیوه‌ی امروزیِ تداوم فعالانه یا منفعلانه‌ی قانونِ پدر. آنان با رفتارهای عاطفیِ پس‌رونده و تبادل کلمه‌های بیش از حد انتزاعیِ قلمرو جنسی می‌کوشند بیرون از این قلمرو نباشند: مادر و پدر بودن، البته به منزله‌ی نقش‌های اجتماعی بر عملکردِ زوج حاکم است. تقسیم کار مانع از عشق‌ورزی آنان می‌شود. آنان تولید یا تولیدمثل می‌کنند. بی‌آن‌که چندان بدانند که چگونه از اوقات فراغت‌شان استفاده کنند. البته اگر اوقات فراغتی داشته باشند یا بخواهند داشته باشند. زیرا با این اوقات فراغت چه بکنند؟ چه جایگزینی برای دستاویز عاشقانه ابداع کنند؟ و دیگر چه…
شاید می‌بایست به آن تخیل زنانه‌ی سرکوب شده بازگشت؟ پس زن یک اندام جنسی ندارد. بلکه دست‌کم دو اندام جنسی دارد، اما دو اندامی که قابل تشخیص به صورت دو واحد نیست. وانگهی او اندام‌های جنسی بیشتری دارد. جنسیت زن که همواره دست‌کم دو تا است، کثیر نیز هست. کثیر آن‌گونه که اکنون می‌خواهد کثیر باشد؟ آن‌گونه که اکنون متون نوشته می‌شوند؟ بی‌آن‌که به درستی بدانند که از دل چه سانسوری برخاسته‌اند؟ درواقع برای مثال قرار نیست لذت زن میان کنش‌گریِ خروسه‌ای و کنش‌پذیریِ مهبلی انتخاب کند. یا قرار نیست لذتِ نوازشِ مهبلی جای خود را به لذتِ نوازشِ خروسه‌ای دهد. این هردو لذت به گونه‌ای جایگزین‌ناپذیر در لذت زن سهیم‌اند. لذت‌های دیگری نیز هست… نوازشِ سینه‌ها، لمسِ فرج، نیم‌باز کردنِ لبه‌ها، آمد و رفت مداوم فشار [قضیب] روی جدار عقبی مهبل، تماس مختصر با گلوگاه زهدان و غیره که این‌ها فقط اشاره به برخی از خاص‌ترین لذت‌های زنانه است. لذت‌هایی کم و بیش نادیده گرفته شده در تفاوت جنسی، آن‌گونه که این تفاوت درنظر گرفته می‌شود. یا درنظر گرفته نمی‌شود: زیرا اندام جنسیِ دیگر چیزی جز مکمل ضروریِ یگانه اندام جنسی نیست. پس زن کم و بیش در همه‌ جایش اندام‌های جنسی دارد. او کم و بیش از همه جایش لذت می‌برد. حتی صرف نظر از هیستریایی کردن تمام بدن او، جغرافیای لذت او بسیار متنوع‌تر و از حیث تفاوت‌هایش بسیار چندگانه‌تر، بسیار پیچیده‌تر و ظریف‌تر از آن است که در تخیلی تقریبن بیش از حد متمرکز بر لذتی واحد تصور می شود.
«زن» در خودش همواره دیگری است. بی‌شک از همین رو است که او را هوس‌باز، درک ناپذیر، بی‌قرار و دمدمی می‌نامند… به یادآوری تکلم‌اش هم نیازی نیست، تکلمی که «زن» در آن به همه چیز می‌پردازد، بی‌آن‌که «مرد» بتواند در آن انسجام هیچ معنایی را بیابد. گفتارهایی متناقض، کم و بیش دیوانه‌وار از دیدگاه منطقِ عقل و نامفهوم برای کسی که به آن‌ها با قالب‌هایی شکل گرفته، یعنی رمزگانی کاملن حاضر و آماده گوش می‌دهد. از همین رو است که زن در گفته‌هایش نیز (دست‌کم وقتی جرأت آن را داشته باشد) همواره خودش را از نو لمس می‌کند. او به زحمت خود را از پرحرفی، تعجب، سربسته گویی و عبارت‌های ناتمام رها شده دور می‌کند… وقتی هم به آن‌ها بازمی‌گردد برای آن است که از جای دیگری آغاز کند، از نقطه‌ی دیگری از لذت یا درد. باید به گونه‌ی دیگری به او گوش داد، همچون معنای دیگری که همواره در حال بافته شدن، در حال در آغوش گرفتن کلمه‌ها، اما همچنین در حال رها کردن آن‌ها است تا در آن‌ها ثابت و منجمد نشود زیرا اگر «زن» چیزی می‌گوید با آن‌چه می‌خواهد بگوید پیشاپیش دیگر یکسان نیست، وانگهی هرگز با هیج چیز یکسان نیست، بلکه مجاور است. با چیزی تماس می‌یابد و هنگامی که گفته‌اش بیش از اندازه از این مجاورت دور می‌شود، زن آن را قطع می‌کند و دوباره از صفر، یعنی از بدن – اندام جنسی‌اش شروع می‌کند.
پس بیهوده است به دام انداختن زنان در تعریف دقیق آن‌چه می‌خواهند بگویند و واداشتن آنان به تکرار (سخن خود) تا آن‌چه می‌خواهند بگویند روشن شود، آنان پیشاپیش در جایی غیر از آن دستگاه گفتاری قرار دارند که شما مدعی غافلگیر کردن زنان در آن بودید. زنان به درون خود معطوف‌اند و این معطوف بودن را نباید به همان شیوه‌ی معطوف بودن شما به درون خودتان درک کرد. زنان آن درونی را که شما دارید و احتمالن برای آن‌ها هم قائل می‌شوید، ندارند. در درون خودشان، یعنی درخلوتِ آن تماسِ ساکت، متکثر و منتشر. و اگر شما به اصرار از آنان بپرسید که به چه چیز فکر می‌کنند، فقط می‌توانند جواب دهند: به هیچ چیز، به همه چیز.
بدین ترتیب آن‌چه زنان می‌خواهند دقیقن هیچ چیز نیست و در همان حال همه چیز است. همواره چیزی بیش‌تر و غیر از آن یکی (برای مثال، یک اندام جنسی) که شما به آنان می‌دهید، که به آنان نسبت می‌دهید چیزی که اغلب نوعی گرسنگی سیری‌ناپذیر و حرص و ولعی که شما را کاملن می‌بلعد‌ تعبیر می‌شود و موجب ترس می‌شود. حال آن‌که به ویژه مسئله بر سر اقتصاد دیگری است که خطی‌بوده‌گیِ پروژه را منحرف می‌کند، ابژه – هدفِ میل را ویران می‌کند، تمرکز بر لذتی واحد را متلاشی می‌کند و وفاداری به گفتمانی یگانه را مختل می‌کند…
آیا این تکثرِ میلی و زبانِ زنانه را باید تکه پاره‌ها و بقایای پراکنده‌ی جنسیتی تجاوز شده یا انکار شده دانست؟ به این پرسش به سادگی نمی‌توان پاسخ داد. طرد و حذفِ تخیل زنانه یقینن زن را در موقعیتی قرار می‌دهد که خود را فقط به گونه‌ای تکه‌تکه، در حاشیه‌های نه چندان ساختارمندِ ایدئولوژی غالب، به منزله‌ی ضایعات یا اضافات آینه‌ای تجربه کند که سوژه‌ی مردانه برای منعکس و مضاعف کردن خود تعبیه کرده است. وانگهی نقش زنانه‌گی به وسیله‌ی این نظریه‌ی (آینه سازی) مردانه مقرر می‌شود و این نقش فقط سازگاری بسیار اندکی با میلِ زن دارد، میلی که فقط به طور مخفی و پنهان و به شیوه‌ای مضطربانه و گناه‌کارانه بازیافت می‌‌شود.
اما اگر تخیلی زنانه آشکار و نمایان شود و بتواند به صورتی غیر از قطعه‌ها و خرده‌ریزهای محروم از تجمع‌شان جلوه‌گر شود. آیا از همین رو خود را به صورت یک جهان بازمی‌نماید؟ آیا بیشتر حجم خواهد بود تا سطح؟ نه. مگر آن که این تخیل باز هم به منزله‌ی امتیاز امر مادرانه بر امر زنانه درک شود. امتیاز امر مادرانه‌ی قضیبیِ معطوف به تصاحب حسادت آمیز محصول ارزش‌مندش و رقابت با مرد در برآورد تولید اضافی. در این مبارزه بر سر قدرت، زن بی‌همانندی و ویژه بودن لذت‌اش را از دست می‌دهد و با فروکاستن خود تا حد حجم، از لذتِ حاصل از بی‌بخیه‌گی لبه‌هایش چشم می‌پوشد: بی‌شک مادر است اما باکره و این نقشی است که اسطوره‌ها از دیرباز به او اختصاص داده‌اند. درعوض با قائل‌شدن نوعی توانایی و قدرت اجتماعی برای زن، او را با همدستی خودش، تا حد ناتوانی جنسی فروکاسته‌اند.
پس باز یافتنِ خود برای یک زن فقط می‌تواند به معنای امکان قربانی نکردن هیچ یک از لذت‌هایش به پای لذتی دیگر، به معنای امکان هم هویت نکردن خود با هیچ لذتی به طور خاص و هرگز صرفن یکی نبودن باشد. نوعی جهانِ در حال گسترش که نمی‌توان هیچ محدوده‌ای برایش تعیین کرد و جهانی که به این دلیل، نامنسجم نیست اما نه آن انحرافِ چندریختی از فرزند که در آن ناحیه‌های شهوت‌زا در انتظارِ گردآمدن‌شان تحت برتری و تفوقِ قضیب‌اند.
زن همواره کثیر اما مصون از پراکندگی باقی می‌ماند، چون دیگری پیشاپیش در او هست و از حیثِ خود. لذت‌بری جنسی برایش آشنا است. این بدان معنا نیست که زن آن دیگری را تصاحب می‌کند و آن را تا حد مایملک خود فرو می‌کاهد. بی‌شک دارایی و مالکیت به قدر کافی با زنانه‌گی بیگانه‌اند. دست‌کم از لحاظ جنسی، اما نزدیک بودن با او بیگانه نیست. چنان نزدیک که هرگونه تمایز هویت یکی از دیگری و درنتیجه، هر شکلی از مالکیت ناممکن می‌شود. زن از چنان نزدیکی به دیگری برخوردار است که نه می‌تواند او را داشته باشد نه خود را. او پیوسته خود را با دیگری مبادله می‌کند، بی‌آن‌که بتواند با یکی یا دیگری هم هویت شود. لذت زن که به طور نامحدود با گذارش در به وسیله‌ی دیگری افزایش می‌یابد برای هر اقتصاد رایجی مسئله می‌آفریند، زیرا هرگونه محاسبه‌ی لذت زن به گونه‌ای چاره‌ناپذیر شکست می‌خورد.
اما برای آن که زن به جایی برسد که بتواند هم‌چون یک زن لذت ببرد، بی‌شک انحرافی طولانی از بحث و پرداختن به تحلیل نظام‌های گوناگونِ ستم که بر او اعمال می‌شوند ضروری است و ادعای توسل به لذت به منزله‌ی یگانه راه حل این خطر را دارد که او را از آن‌چه اقتضای لذت او به منزله‌ی بازنگریِ عملکردی اجتماعی است محروم کند.
زیرا زن به طور سنّتی ارزش مصرف است برای مرد و ارزش مبادله است میان مردان. پس یک کالا است. این امر محافظت از این ماده را برعهده‌ی زن می‌گذارد و بهای این ماده را سوژه‌ها یعنی کارگران، فروشندگان و مصرف‌کنندگان برپایه‌ی کارشان و میل – نیازشان تعیین می‌کنند. پدران، شوهران و پااندازان برچسبی قضیبی بر زنان می‌زنند و این برچسب ارزش زنان را در تجارت جنسی تعیین می‌کند. زن هرگز چیزی جز مکان یک مبادله نیست، مبادله‌ای کم و بیش رقابت‌آمیز میان دو مرد، ازجمله بر سر تصاحب زمین ۔ مادر.
این ابژه‌ی داد و ستد چگونه می‌تواند بدون خروج از این تجارت مستقر، حقِ لذتی برای خود مطالبه کند؟ این کالا چگونه می‌تواند در بازار با دیگر کالاها رابطه‌ای غیر از حسادتی تهاجمی داشته باشد؟ این ماده چگونه می‌تواند از خودش لذت ببرد بدون آن که در مصرف‌کننده اضطرابِ ناپدید‌شدن خاک تغذیه کننده‌اش را ایجاد کند؟ این مبادله‌ی با هیچ که در قالب واژگانِ خاصِ لذتِ زن قابل تبیین است، چگونه می‌تواند همچون فریب محض و دیوانه‌گی که به سرعت به وسیله‌ی گفتمانی معقول‌تر و نظامی از ارزش‌های ظاهرن ملموس‌تر قابل استتاراند، به نظر نیاید؟
پس تحول یک زن، هرقدر هم رادیکال باشد، برای رهاسازی میل زن کافی نیست و هیچ نظریه یا عملکرد سیاسی تاکنون این مسئله‌ی تاریخی را نه حل کرده و نه به قدر کافی درنظرگرفته است. حتی اگر مارکسیسم اهمیت آن را اعلام کرده باشد. اما زنان یک طبقه به معنای دقیق کلمه را تشکیل نمی‌دهند و پراکندگی‌شان در چند طبقه، مبارزه‌ی سیاسی‌شان را پیچیده و خواسته‌هایشان را گاه متناقض می‌کند.
با این حال شرایط توسعه نیافتگی‌شان باقی است، شرایطی ناشی از انقیادشان در و از طریق فرهنگی که آنان را سرکوب می‌کند، از آنان بهره‌کشی می‌کند بدون آن که زنان بهره‌ی چندانی از آن ببرند، البته به جز در شبه‌انحصارِ لذتِ آزار‌خواهانه و خانه‌داری و تولیدمثل. اما قدرت بردگان چه می‌شود؟ که صفر نیستند. زیرا ارباب الزامن به خوبی از لذت بهره‌مند نمی‌شود. پس وارونه‌ کردن رابطه به ویژه در اقتصادِ جنسیت، هدفی مطلوب به نظر نمی‌رسد.
اما اگر زنان باید خود – لذت‌بری جنسی و همجنس‌خواهی‌شان را حفظ و شکوفا کنند. آیا چشم پوشی از لذت از جنس مخالف همچنان معادل با آن سلب قدرتی نیست که به طور سنتی به آن‌ها مربوط است؟ آیا این چشم پوشی محبس و صومعه‌ای جدید نیست که زنان با طیب خاطر آن را بنا می‌کنند؟ این‌که زنان به طور تاکتیکی اعتصاب کنند، این که از مردان فاصله بگیرند تا فرصت یادگیری دفاع از میل‌شان را به ویژه از طریق گفتار بیابند، این‌که مصون از انتخاب آمرانه‌ی مردان که آنان را در موقعیت کالاهای درحال رقابت قرار می‌دهد عشق به زنان دیگر را دریابند، این‌که جایگاهی اجتماعی برای خود بسازند که موجب شود آنان را به رسمیت بشناسند، این‌که معاش خود را تأمین کنند تا از شرایط روسپی‌گری رهایی یابند و… همگی بی‌شک مرحله‌هایی ضروری برای رهایی از پرولتریزه‌شدن آن‌ها در بازار مبادله است. اما اگر هدف برنامه‌ی زنان صرفن واژگونی نظم موجود باشد (حتی اگر چنین هدفی را امکان‌پذیر بدانیم) باز هم تاریخ درنهایت به همان جا، یعنی به قضیب‌سالاری بازمی‌گردد که نه اندام جنسی زنان، نه تخیل‌شان و نه زبان‌شان در آن جایی باز نخواهند یافت.
مترجم: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده